someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

تولدت مبارک سحر

برای به یاد آوردن تو لازم نیست روز تولدت برسد.برای به یاد آوردن تو لازم نیست روز پر کشیدن ات را در تقویم ببینیم.هیچ نشانه و دلیلی برای به یاد آوردن تو لازم نیست.خنده های پر شور تو و نگاه مهربانت نشانه و دلیلی ست که بر روح و قلب تک تک دوستانت حک شده است. تو نمرده ای.تو خودِ زندگی بودی و هستی و زندگی هیچ وقت نمی تواند بمیرد. تو رفتی چون این جا برایت کوچک بود.آسمانی ها متعلق به آسمانند و زمین محقر را نمی توانند تاب بیاورند.برای همین هر سال تولدت را به جشن می نشینیم.چون باور داریم تو هستی.زنده تر و پر شور تر از همیشه در میان ما... تولدت مبارک سحر.بدان که تو با روح بزرگت همیشه در میان دوستانت هستی و خواهی بود.ما نمی دانیم تو کجا رفته ای، اما می دانیم کجا خواهی ماند.تا ابد در قلب تک تک ما...سلام ما را به آسمان برسان.

مرگ پایان کبوتر نیست

تو را چه به تنهایی و سکوت؟ زندگی باید زندگی باید...

شاعر چه زیبا می گوید که مرگ پایان کبوتر نیست و کبوتری چون تو که شاعرترین بود و شاعرانه زیست را چگونه می توان به مرگ نسبت داد؟

شاید خودت ندانی ولی عشق و شورت به زندگی، به آدمها و شعر زیستن آموخت به تک تک دوستانت که هنوز مبهوت سفر ناباورانه ات هستند.

نه! تو را نمی توان به مرگ نسبت داد.تو سفر رفته ای،چرا که تاب ماندنت نبود.ما زمینی بودیم و تو از جنسی دیگر، از جنس آسمان و عشق و تمام پاکی ها و ما روزها را به انتظار دیدارت شب می کنیم و چه شیرین است انتظار دیدار تو را هر لحظه نفس کشیدن.

ناباورانه فرا رسیدن چهارمین سال سفر بی بازگشتت را به نظاره نشسته ایم و آن چه در این مدت تاب تحمل دوریت را داد و خواهد داد عشقی ست که در وجود تک تکمان به ودیعه گذاشته ای.

تو در همه ی ما زنده ای و خواهی بود، در ما و تمام این هستی نفس می کشی و عشق بی دریغت را نثارمان می کنی. شاید ندانی که نیستی و هستی.پر رنگ تر از همیشه در قلبمان که طپش هایش نام تو را می خواند.

سحر عزیزم تو را چه به تنهایی و سکوت. تو را زندگی باید که چنین است. زنده ای و جاری تر از تمام رودهای جهان در قلبمان.

فرا رسیدن ابدیتت گرامی. گاهی به زمین نیز نگاه کن.این جا چشمهایی رو به آسمان دیدار تو را در انتظارند.دوستت داریم تا ابد.

یاد تو

یاد تو می اید 

یاد تو میرود 

 

یاد تو می اید  

                ان هنگام که لبخندها به اغوش گرم لبها باز میگردند 

                ان هنگام که سرودن شعری عاشقانه اغاز میگردد 

                 

یاد تو می اید  

یاد تو میرود 

          چونان قطره اشکی گرم 

 که گاهی 

از سر شوق 

 و گاهی از سر ؛درد: 

 از بن جان به عمق چشم ها برون میجهد. 

 

یاد تو می اید  و میرود 

چونان ستاره های گمگشته در شبان تار 

چونان ریزش برگ های خیزان در کوچه های بی حصار 

 یاد تو می یاد 

یاد تو میرود .!!

 سالگرد میلادت مبارک ....بانوی شعر و شادمانی :سحر عزیزم:

آغاز

نگاهی 

به خلوتگاهم نیزه می کشد 

دلهره ای گوارا 

نی ها را به هم می بافد 

به تار چنگ می نوازم 

و خواب طلایی 

خلوت خود را 

به باد می دهم

انعکاس تنهایی

در پایان نور ُ 

خود را در انعکاس تنهایی 

می یابم 

و به آغاز خلوتگاه خود می اندیشم 

و همه ی وجودم را 

در انهای خواب 

به تماشا می نشینم

سالگرد پر کشیدن یک فرشته

اگر مردم مرا احیا کن

 

اگر مردم مرا دوباره احیا کن

 

با قدرتی که بواسطه اش نخلی برپا میکنی

 

چشمهایت را روشن کن ..از جنوب تا جنوب ...از خورشید تا خورشید

 

گامهایت را بسوی تزلزل نمیخواهم

 

پس به عزایم منشین

 

در غیبتم زندگی کن چنان روزمره که گویی هستم

 

 سحر عزیز، بانوی شعر و مهربانی ها : در دومین سالروز ابدیتت  به عزایت ننشسته ایم............ به بزرگداشت یاد و خاطر و خاطراتت نشسته ایم،  چرا که چون تویی را نمی توان به عزا نشست. تویی که پر از زندگی بودی و عشق...

 

به یادت نشسته ایم. به یاد  آن  دیروزهای پر خاطره ،.آن خنده های بی وقفه ..آن شادمانی های کودکانه ات، به مهربانی ات که چون جامی خالی نشدنی همیشه دوستانت را سرمست می کرد از مهر بی پایانت...

 

به یاد پرکشیدن تا قهقه ها و  دوستت دارم ها  که امروز نظاره گر پر کشیدن تا آن سوی بی کرانگی  و جاودانگی ات  است.. .

 

به یاد آن دست های سبز و نگاه سرمستت که گلبرگان دل آشوب را با شبنمان سحرگاهی غسل میداد...

 

به عزایت ننشسته ایم، چون تویی را نمی توان به عزا نشست ... به شبیخون دلتنگی ها ، به شبیخون "اه" ها که گاه برای از دست دادن و گاه برای ارزوهای بدست نیامده ست نشسته ایم ...

 

در انعکاس درد دلتنگی ات دوباره "دیر" و "دورها" و دوباره   فاصله های بی پایان را نفس می کشیم ...

 

در همه "دیر و دورها"  در همه "آه" ها  و در تمام دلهایی که برایت تنگ است، در همه خطوط سفید جاده ها که با گام هایت بیدار میشدند ، در سکوت بکر سحرگاهی و زلالی شبنم ها ، در غروب های پاییزی، در تمام شبهای یلدای پر رمز و راز، نظاره گرت و به یادت بودیم و هستیم و در غیبتت زندگی کرده ایم.. چنان روزمره گویی  که هستی  ... چنان روزمره  گویی که هستی.....

 

و تو جاری تر از همه ی رودهای جهان  و استوارتر از تمام کوه ها  در قلب ما خواهی ماند.سالروز جاودانگیت گرامی باد.