someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

سرگذشت

زندگینامه

سحر برخلاف شناسنامه اش که تولدش را 29 شهریور 1363 نشان می دهد که از اشتباهات ما بود ( من و مادرش ) روز 9 آبان ماه 1363 در شیراز متولد شد .

خودش می گوید :

« 9 آبان ماه 1363

تو به دنیا آمدی ... تولدت مبارک ... اسمت را می ذاریم سحر ...

از امروز مبارزه تو با واقعیت ها شروع می شه ...

آبان ماه 1386

هنوز در حال مبارزه هستم ..... مبارزه ای که می دونم هیچ وقت پیروزی توش نیست . مسخره است ... نه ؟؟ به هر حال تولدم مبارک ... »

وقتی او را از ماما تحویل گرفتم زیباترین بچه دنیا را دیدم . یک زیبایی خاص که نه قبل از آن دیده بودم و نه بعد از آن . وقتی به خانه رسیدم ،  مرمر خواهر بزرگش به مادرش که زودتر از او از بیمارستان مرخص شده بود گفت :

« یک دختر بسیار خوشگل . یک دختر دیگر . خدا را شکر »

و چنین بود که سحر به جمع خانواده ما پیوست و ما  پنج نفر شدیم . من ، همسرم دختر بزرگم مریم ( مرمر ) و دختر دومی لادن و این آخری که در سپیده چشم به جهان گشوده بود . چقدر خوشبخت بودیم آن روزها .

سحر روز به روز قد می کشید و زمان او را بزرگ و بزرگ تر می کرد . زمان بعدها برای او همه چیز شد . در حالی ک زمین برای او ارزشی نداشت . او در بزرگی این اهمیت زمان و ناچیزی زمین را چنین می نویسد :

« تن گندیده زمین بیشتر از همیشه خودش را به رخم می کشد . »

او زمینی نبود . او تعلق به خاک نداشت . در یک کلام او آسمانی بود . او تعلق به زمان داشت .

« مگر نمی دانی ... ؟ / من زاده زمان هستم / کدام زمین ؟ »

و

« زمان خروشان پیش می رود . »

و وقتی ناامیدی او را فرا می گیرد ، تنها زمان را از دست می دهد

« زمان در دستان من مثل یک رویا نابود می شه . »

سحر حالا شیرین ترین خاطره است که مرا پر می کند و سعی می کنم در شناخت او تلاش کنم .

زمان تحصیل اش بود . او را به پیش دبستانی عبدالملکی گذاشتیم .

او کودکی آرام اما ناآرام بود . هر چه بود حرکت بود . شور بود اما شر نبود . خط خطی هایش خیلی زود به بار نشست و خیلی زود با کاغذ و قلم و کتاب که اطراف او را گرفته بودند مانوس شد . خط خطی ها شکل گرفتند . تصویر شدند و تصویرها از سنش فراتر رفتند . اعتقاد پیدا کردیم که او نقاش خوبی خواهد شد . نقاش شد اما نیمه راه آن را رها کرد و به تکامل لازم نرسید .

در پیش دبستانی مثل دیگر بچه ها بود . جزء گروه نمایش انتخاب شد و به خاطر بازی خوبش مدیر پیش دبستانی عبدالملکی تصویری از او را بزرگ کرد و به ما هدیه داد که هنوز روی میز ما است . این اولین موفقیت او بود . این بار فکر کردیم که بازیگر خوبی خواهد شد .

سال 1370 به دبستان رفت و کلماتی مانند تمام کودکان بر زبان می آورد که ریتم داشت و گاهی قافیه ها ناخواسته کنار هم می نشستند .

سال 1372 زمانی که 9 ساله بود اولین شعرش در صفحه کودک روزنامه خبر جنوب چاپ شد :

« دل من خسته ، دل شکسته

که تو نیستی در کنارم

حال اگر بیایی از آمدنت دل من

پروانه ای در آسمان پر می زند . »

سحر کلاس سوم بود که برای او جشن عبادت گرفتند یک کارت درست کرد او کاغذی 17*10  سانتی متر را تا زد و در صفحه اول آن نوشت « جشن عبادت مبارک باد » و در صفحه 4 نوشت :

« من در روز چهارشنبه این شعر را گفتم که اسم او جشن عبادت است من دلم می خواهد از سمیم ( صمیم ) قلب به شما بچه های درسخوان هزار آفرین و صدهزار آفرین بگویم . شمایی که درس زیاد می خوانید و نمره های کلاستان همیشه 20 بیست است . بله شما ان شاالله موفق و سربلند باشید .

قربانتان رومی

و در صفحه دوم و سوم این شعر را نوشته بود :

«  جشن عبادت

من هستم در نه سالگی / بر من واجب شد نماز / در روزگار تحصیل / جشنی داریم ما بچه ها / اسمش جشن عبادت / جشن خوبی است / در تمام عمرمان / در روزگار تحسیل ( تحصیل ) / برای اولین بار / جشن عبادت داشتیم / چادر نمازم را بر قالی انداختم / چهار رکعت / نماز ظهر خواندم / پدر و مادرم از من راضی بودند / بهترین روز امروز بود / چون که من نماز خواندم . »

در همین سالهاست که به کلاس نقاشی رفت  . استادانش خانم لادن چالاک و آقای  جواد فیروزمند بودند .  

شکل ها و فرم ها به تکاملی در حد سنش رسیدند هر چند اعتقاداتی بود که نقاشی هایش از سنش جلوتر هستند .

او در 10 سالگی به عضویت خبرنگاران نوجوان صفحه کودک روزنامه خبر جنوب که زیر نظر « بهمن پگاه راد » در می آمد و هنوز ادامه دارد پذیرفته شد . یکی از خبرهایش مربوط می شود به سیلی که دیوار دبستان پیام انقلاب را خراب کرده بود و ناچار دیوار مدرسه را خراب کرده بودند تا دانش آموزان از کوچه ی دیگر رفت و آمد کنند .

عین خبر به شرح زیر است :

« راه مدرسه ما

خبرنگار : سحر رومی ، دبستان پیام انقلاب ، دخترانه

دبستان « پیام انقلاب » که من در آن درس می خوانم نزدیک رودخانه قرار دارد و راه عبور و مرور ما از کنار رودخانه بود. سال گذشته که باران زیادی بارید با جاری شدن رودخانه راهی را که به مدرسه می رسید آب خراب کرد و مسئولین مدرسه مجبور شدند دیوار مدرسه را خراب کنند و ما یک سال از یک کوچه دیگر و از میان زمین مردم به مدرسه آمدیم .

خوشحال بودیم که بعد از تابستان راه اصلی دبستان باز خواهد شد .

اما هنوز ما از دیوار خراب شده به مدرسه می آئیم . مدیر ما در این مورد خیلی کوشش نمود و مسئولین اداره ناحیه دو را هم به مدرسه دعوت کردند و تلاش آنها باعث شد که کار برای بازگشایی راه عبور و مرور ما آغاز شود ، ولی مدتهاست ساختن دیواره رودخانه متوقف شده است و اولیاء ما می گویند وضع از سال قبل خراب تر است و خطرناک تر . هم قسمتی از مدرسه ما و هم خانه هایی که نزدیک مدرسه قرار دارند ممکن است آسیب ببینند .

من از طرف تمام دانش آموزان از شهردار محترم خواهشمندم که دنباله کار برای ساختن دیواره رودخانه را ادامه دهند ، چون رفت و آمد ما بسیار مشکل است و صاحب خانه های کوچه جدید هم به صورتهای مختلف برای ما پدر و مادرانمان  و آموزگارهایمان مشکل ایجاد کرده اند .

امیدوارم درخواست ما مورد توجه مسئولین قرار گیرد . »

در خرداد ماه 1374 با معدل 77/18 کلاس پنجم ابتدایی را به اتمام رساند .

دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی علوی گذراند و کماکان نقاشی و شعر را ادامه داد . در خرداد ماه 1377 با معدل 35/16 این دوره را با موفقیت گذراند در حالی که بهترین نمره های او در ادبیات و هنر بود و کمترین نمره ها در علوم تجربی . تردیدی نداشتیم که باید روی این دو مورد دقت لازم را داشته باشیم .

مهرماه 1377 به دبیرستان دکتر حسابی رفت . براساس فرم هدایت تحصیلی در شاخه کار و دانش بیشترین نمره را کسب کرده بود  و معدل او در این رشته 14/18 شد. او را  در مهرماه 1378 در هنرستان مرضیه ثبت نام کردیم  و در رشته نقاشی مشغول تحصیل شد و در همان سال که شورای دانش آموزی شکل گرفت با 190 رای و فاصله ای بسیار زیاد با نفر دوم به عنوان رئیس شورای دانش آموزی هنرستان برگزیده شد و در تاریخ 11/8/1377 هنگامی که فقط 14 سال داشت از طرف مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی به مراسم شب شعر و تجلیل از شاعران شیراز دعوت شد .

اولین فیلم نامه اش را با نام  « کتابخانه من » یا « فوتبالیست های جوان » در 14 سالگی نوشت و کارگردانی کرد . موضوع این بود که پسرهای کوچه با سروصدا مانع درس خواندن دختری هستند . دختر با جذب پسرها به کتابخانه کوچک خود سروصداها را می خواباند و پسرها به خواندن عادت می کنند  . فیلمنامه را یکی از دوستان من سکانس بندی کرد و بازیگر نقش دختر ، خانم طناز کلاهی بود و دیگر بازیگران پسرهای محل که ده دوازده ساله بودند .

فیلم در تدوین ماند و اما سحر چند فیلمنامه دیگر در دفتری صد برگ نوشته که موجود است . در پرسش مهر فیلمی ساخت که برنده دوم کشوری شد . این فیلم در استان مقام اول را کسب کرده بود .

سال دوم و سوم را در هنرستان « کمال الملک » گذراند .

در این دو سال و در فضای هنری شیراز در رشته های نقاشی ، شعر ، فیلمنامه نویسی ، موسیقی ، نمایش و فیلمسازی فعال بود و در چهارمین جشنواره زنان هنرمند با 4 شعر پذیرفته شد .

در سال 1379 کتاب « پریان می رقصند » را آماده چاپ کرد و کتاب مجوز چاپ دریافت نمود .

در همین سال در کنگره پرسش مهر شرکت جست و در مصاحبه ای از خود و موفقیت هایش گفت . متن مصاحبه که در سه شنبه 5 تیرماه 1380 در صفحه 9 روزنامه عصر چاپ شد به شرح زیر است : سحر آن روزها 17 ساله بود .

گفتگو با « سحر رومی » هنرمند جوان :

فرهاد فروهی

اشاره : میهمان این شمارۀ گفتگو ، خانم « سحر رومی » است که با وجود سنی کم جزء پرکارترین جوانان کشورمان به شمار می رود . او ضمن تحصیل در سال آخر هنرستان با تلاش و پشتکار فراوان به جرگه ی نویسندگان جوان کشورمان پیوسته ، « پریان می رقصند » عنوان کتاب شعری است که او آماده چاپ دارد . علاوه بر آن در موسیقی و خوشنویسی نیز دستی دارد . او در امر آموزش نقاشی نیز فعالیت می کند . وی در سال قبل در زمینه ی فیلم سازی با موضوع « پرسش مهر » به مقام دوم کشور دست یافت که مورد تشویق رئیس جمهور و وزیر آموزش و پرورش قرار گرفت . ما با این جوان پرتلاش و هنرمند گفتگویی داشته ایم که ماحصل آن از نظرتان می گذرد :

لطفا مختصری از خودتان بگویید :

من سحر رومی در سال 1363 در خانواده ای اهل فرهنگ و هنر در شیراز به دنیا آمدم . 2 خواهر بزرگترم نیز به هنر علاقه مند بودند و مادرم مشوق هر سه ما بود. پدرم در زمنیه های فرهنگی فعالیت داشتند و عامل موثری در نقش گیری ذهنیات من از دوران کودکی بوده اند .

کمی از نحوه ی درس خواندتان بگویید :

درس خواندن برای من بیشتر مفهوم شناخت زندگی را دارد تا حفظ کردن یک مورد خاص .

در چه رشته های هنری فعالیت دارید :

نقاشی ، موسیقی ، خوشنویسی ، شعر و کلا" به تمام هنرها علاقه مند هستم .

این همه هنر ارزشمند را چگونه آموختید؟

محیط خانوادگی ما یک محیط هنری و فرهنگی است و بالطبع من از وقتی که به دنیا آمدم با فرهنگ و هنر مانوس بودم .

آیا آموزش این هنرها در درس شما اختلالی ایجاد نکرده ؟

همانگونه که گفتم درس جزیی از زندگی من است  و هنر هم جزء دیگری و مجموعه ی این دو زندگی من را می سازند و با برنامه ریزی با آنها کنار می آیم.

با توجه به اینکه با اغلب هنرها آشنایی دارید چه ارتباطی بین هنرها وجود دارد ؟

هنرها یک سری وجوه مشترک دارند مانند زیبایی ، آفرینش و احساس در نتیجه در یک دید کلی یک پیوند ریشه ای بین همه ی هنرها وجود دارد.

آیا تاکنون مجوعه ای از آثارتان به چاپ رسیده است ؟

برخی از اشعار من در نشریات به چاپ رسیده و کتابی را آماده ی چاپ دارم .

چرا رشته ی نقاشی را برای تحصیل انتخاب کردید؟

علاقه ی شخصی خودم به نقاشی بود و بعد هدایت و ارشاد استادم خانم « لادن چالاک »  و سپس جهت دهی و مهیا کردن زمیه فعالیت های من از طرف پدر و مادرم .

در نقاشی سبک خاصی را دنبال می کنید؟

هنوز به سبک خاصی نرسیده ام اما به سبک مدرن بیشتر گرایش دارم .

سوژه هایتان چگونه به ذهنتان راه می یابند ؟

معمولا ناگهانی و خود جوش هستند ، اما وقتی سوژه خودش را تحمیل کرد . من پیرامون آن سوژه بررسی و مطالعه می کنم تا به نتیجه ی دلخواه برسم .

آیا در این زمینه تدریس هم می کنید ؟

امسال دومین سالی است که با کودکان نقاشی کار می کنم و فکر می کنم که همانقدر که به کودکان می آموزم از دنیای ساده اما زیبای آنها بهره می برم .

آیا جوایزی هم دریافت کرده اید ؟

در زمنیه ی فیلم سازی با موضوع پرسش مهر به مقام دوم کشوری رسیدم و در سطح استان در رشته های نقاشی ، تحقیق و فیلم نامه به مقام اول دست یافته در جشنواره زنان هنرمند فارس در رشته شعر مقام دوم را کسب کردم که از این مسابقات لوح های افتخاری از طرف جناب آقای خاتمی رئیس جمهور و وزیر آموزش و پرورش و مدیر کل آموزش و پرورش و بنیاد فارس شناسی دریافت کردم و یک لوح افتخار به خاطر رتبه اولی در مدرسه به دست آوردم و از طرف امور تربیتی استان فارس 3 لوح افتخار به من اهداء شد . 

در آن لحظات چه احساسی داشتید ؟

طبیعی است که احساس خوشایندی از این همه موفقیت در یک سال داشتم و از طرف دیگر احساس مسئولیتی در خود حس می کردم تا پیشرفت من استمرار داشته باشد .

در موفقیت های شما چه عواملی نقش کلیدی را داشتند ؟

ایجاد یک بستر مناسب برای فعالیت های هنری من از طرف خانواده و فضای مساعد برای فعالیت در هنرستان و راهنمایی اساتیدم .

هنرستان «  کمال الملک »که محل تحصیل شماست در موفقیت های شما چقدر نقش داشته است ؟

به یقین یکی از عوامل پیشرفت و موفقیت من به حساب می آِید زیرا کلیه ی امکانات رفاهی برای دانش آموزان و هنرجویان به اندازه ی کافی فراهم است و من نیز توانستم با تشویق های مدیر هنرستان خانم « محمدی » و توجه ایشان به موفقت هایی ارزنده دست پیدا کنم که در همین جا لازم می دانم کمال تشکر و قدردانی را از ایشان داشته باشم .

اعتماد به نفس خود را چگونه کسب کردید ؟

اعتماد به نفس موردی است درونی که باید آن را یافت و در تثبیت آن کوشید در این زمینه میدان دادن به فعالیت های همه جانبه ی من از طرف خانواده باعث تثبیت اعتماد به نفس ام شده است .

هنر را در یک جمله تعریف کنید ؟

در حدی نیستم که بتوانم هنر را تعریف کنم ولی شاید بتوان گفت : « هنر بیان احساسات و عواطف شخصی یک فرد است به صورت منطقی و غیر منطقی البته هر لحظه انسان می تواند برداشتش از هنر تغییر کند چون هنر بسیار گسترده است.

به عنوان یک جوان موفق و پرشور چه تعریفی از دوران جوانی دارید ؟

جوانی دوران سخت و خطرناک گذر از خامی به پختگی می باشد .

از ایده آل هایتان بگویید :

معمولا ایده آل ها به دست نمی آیند و رسیدن به آنها نسبی است . اما من دلم می خواهد که کشوری داشته باشم آباد ، آزاد و مستقل زیرا در چنین شرایطی تمام استعدادها شکوفا می شوند .

خوشبختی در چیست ؟

خوشبختی زمانی است که انسان به خواسته های کوچک و بزرگ خود دست پیدا کند و من زمانی خوشبخت خواهم بود که در عرصه ی جهانی نامی داشته باشم .

تا چه اندازه به مادیات اهمیت می دهید ؟

فکر می کنم مادیات می تواند در هر زمینه ای یکی از علل پیشرفت انسان باشد .

در مورد شکست و امیدواری صحبت کنید :

به نظر من همیشه شکست ها پله هایی هستند به سوی موفقیت ها و مفهوم شکست واقعی همین است و اینکه انسان بعد از شکست تلاشی دوباره را شروع کند . خود امیدواری است .

من معتقدم تا ناامیدی و شکست نباشد . امیدواری و پیروزی مفهوم نمی یابد .

و حرف آخر ...

هنر مثل یک درخت یا یک دانه نیاز به زمینه و عوامل رشد دارد ، عوامل رشد هنر ، جامعه ای متحول ، پویا و آزاد است . امیدوارم که ایران بتواند بستری مناسب برای تمام استعدادها باشد و جهان نه تنها به هنر گذشته ی ما که به هنر امروز ما نیز توجه کند .

با تشکر از اینکه وقت ارزشمندتان را در اختیار ما قرار دادید .

من هم از شما و روزنامه ی « عصر » کمال تشکر و قدردانی را دارم .

در دوره پیش دانشگاهی با نشریه « نیم رخ » همکاری مستمری داشت و مطالب او در آن نشریه چاپ می شد . در سال 1380 در رشته کاردانی  زبان انگلیسی دانشگاه آزاد اسلامی پذیرفته شد .

در همین سال آموزشگاه هنرهای تجسمی « آفرنگ » را تاسیس کردم و تدریس نقاشی کودکان به عهده سحر بود . او از مجموعه کارهای هنرجویانش یک نمایشگاه ترتیب داد .

سحر در بروشوری که خودش طراحی و تکثیر کرده بود نوشته بود :

« یک نمایشگاه خودمانی و ساده در آفرنگ

خیلی ساده و خیلی خودمانی ، آنقدر لطیف و مهربون هستند که احساس غریبی باهاشون نمی کنید . بچه های خوبی هستند . گاهی شیطونه توی آستین هاشون میره اما زود بیرون میاد .

3 ماه بیشتر نیست دور هم جمع شدند اما روزی که می خواهند بروند ناراحت هستند . شاید به نقاشی بیشتر علاقمند شدند. اونها همه کار می کنند . بهار که همیشه آواز می خونه . درنا همیشه می خواد نظرش رو درباره کار بچه ها بده . باران گاهی اخم می کنه و می گه به شما نمیاد معلم باشید و بعد هم از من می خنده . صدف هیچ وقت حرف نمی زنه فقط پاستل ها را با هم مخلوط می کنه بعدهم با قلاب بافتنی مامانش شروع می کنه به آفریدن اثر ، ساغر هم تازه رفته آبرنگ ، با استعداد هست . گاهی انگشت به دهن می مونم . دنیا به اندازه اسمش حرف برای گفتن داره و خوب نقاشی می کنه . ماجده همیشه نق می زنه ولی نقاشی را هم خوب انجام می ده . سمن تازه به جمعشون اومده و حسابی با هاشون دوست شده ، اون هم همیشه کارهاش رو خوب انجام می ده . رضا و علی هفته ای یک بار میان و حسابی آتیش می بارونن . کاریکاتورهای علی خوبه . شاید کاریکاتوریست خوبی بشه .

این همه گفتم و گفتم تا برسم به اینجا که بعد از 3 ماه حالا بچه ها نمایشگاه گذاشتن . یک نمایشگاه خیلی ساده . حتی کارها قاب ندارده . همینطوری زدیم اونها رو به دیوار . شاید بدتون نیاد با روحیه لطیف این بچه ها آشنا بشید . از 16 تا 23 شهریور یا حتی ممکن است بیشتر . صبح ها از ساعت 9 تا 12 بعدازظهر وعصرها از ساعت 5 تا 8

مطمئن هستم بچه ها خوشحال می شن شما بیائید کارهاشون را ببینید . ما هم خوشحال می شیم . پس منتظریم .

معالی آباد ، 20 متری دوم ، کوی خلبانان ، 14 متری نیلوفر ، پلاک 130

سحر رومی

نگارخانه آفرنگ »

در سال 1380 وارد دوره کاردانی زبان انگلیسی دانشگاه آزاد سپیدان شد و در سال 1382 این دوره را با نمره خوب گذراند اما استاد ورزش او با این که سحر برای مصاحبه دوره کارشناسی مترجمی خبر از او اجازه گرفته بود و نیمی از امتحان را داده بود به او نمره نداد و سحر عطای کاردانی زبان دانشگاه آزاد اسلامی سپیدان را به لقایش بخشید.

حنجره گچی یک رویداد استثنایی در نمایش شیراز بود ، هم از جهت محل اجرا که به طول50 و عرض 20 متر بود در خرابه های کارخانه نساجی سابق که اینک کتابخانه ملی در آن احداث شده و هم از جهت موضوع ، دکور و جای تماشاچی ها که در صحنه بود . بدین معنی که تماشاگر و بازیگر یکی شده بودند و درگیری های لفظی و گفت و گوهای بازیگران و تماشاگران جزیی از نمایش شده بود . نویسنده و کارگردان این اثر بدیع خانم افسون شش بلوکی بود و سحر در آن نقش کلئوپاترا ، بازیگر اول زن نمایش را ایفا می کرد . این  نمایش به مدت 10 شب در تابستان سال 1380 اجرا شد .

تابستان سال 1382 بود که برای مصاحبه رشته مترجمی خبر به تهران رفته بود و در خانه پسرخاله اش مهدی میهمان بودند که یکی از دوستان پسرخاله اش به نام « محمد علی تاجیک » از او خواستگاری می کند  . در جریان امر قرار گرفتیم با علی حرف زدم . موافقت خودمان را اعلام کردیم . علی و پدرش به شیراز آمدند . در هتل هما بار دیگر با حضور آقای تاجیک از ازدواج سحر و علی صحبت شد و همانجا دستبندی به عنوان پذیرفتن سحر به عنوان عروسشان به او هدیه کردند .

مهریه اش 14 سکه بود و یک جلد قرآن مجید اما پشتوانه این ازدواج خانواده ای خوب و پسری پاک و صادق یعنی شوهرش بود .

در سال 1383 برای تولید یک اثر موسیقیایی مدرن با نام « معبد پیکره های چوبی » ساخته هنرمند شیرازی آقای « نوید افقه » از سحر دعوت به همکاری شد . طی تمرین و زمان ضبط عقیده داشت کار با آقای افقه یک کلاس پربار است . او در این اثر صدای اول همخوانان بود . این اثر در تیرماه 1383 ضبط و در آبان 1384 به بازار عرضه شد .

در تاریخ دهم مرداد سال 1384 در 21 سالگی نام علی به عنوان همسر در شناسنامه سحر وارد شد .

و از همان تاریخ یعنی تابستان 1384 درسش را در دانشکده خبر تهران آغاز کرد و در 7 ترم موفق شد با معدلی نزدیک 18 در تابستان 1387 فارغ التحصیل شود.

در این 4 سال جز درس با اینترنت دوستان زیادی پیدا کرد . مصاحبه ها ترتیب داد و چون به خودمان حق دخالت در زندگی اشان نمی دادیم زیاد این چند سال خبر خاصی از کارها و زندگی اش نداشتم جز شعرهایی که برایم می فرستاد و یا از وبلاگش کپی می کردم .

یک هفته در اول آذرماه با هم کیش بودیم . بعد قرار شد بیاید شیراز . پنج شنبه 28 آذر ساعت 7 از تهران با اتوبوس حرکت کرد و در نیمه راه به دلیل عدم کنترل سرعت بالا به وسیله راننده، اتوبوس واژگون شد  و ساعت 20/4 دقیقه بامداد جمعه 29 آبان به پروازی پرشکوه از زمین به زمان رسید . من 5 روز اول را در CCU بیمارستان مرکزی شیراز MRI به سربردم و در هیچ مراسمی شرکت نکردم . خانه 12 نفره ما با رفتن کامران دهقانی راد ، دامادم . مرگ مادرم و رحیل سحر در یک سال و چند ماه به 9 نفر رسید و داغ ها بر هم انباشته شدند .  

سیروس رومی 1387 شیراز

سالشمار زندگی

9/8/1363 تولد

1367 پیش دبستانی

1370 آغاز دبستان

1372 چاپ اولین شعرش ، رفتن به کلاس نقاشی

1373 چاپ اولین خبرش در روزنامه خبر جنوب

1374 پایان آموزش مقطع ابتدایی از دبستان پیام انقلاب

1374 ورود به مقطع راهنمایی در مدرسه راهنمایی علوی

1377 نوشتن و کاردگردانی فیلم کوتاه « کتاب های من »

1377پایان آموزش مقطع راهنمایی

1377 ورود به دبیرستان دکتر حسابی

1378 ورود به هنرستان مرضیه

1379 انتقال به هنرستان کمال الملک

1380 چاپ اولین گفتگو با او به عنوان هنرمند جوان در روزنامه عصر مردم

1380 همکاری با نشریه « نیم رخ » چاپ تهران

1380 شروع به کارهای گرافیکی و طراحی پوستر برای دل خودش

1380 ورود به دوره کاردانی زبان انگلیسی در دانشگاه آزاد

1380 برگزاری نمایشگاه نقاشی شاگردانش

1380 شروع آموزش دف ورود به گروه کر موسیقی آموزشگاه آبنوس

1380 بازیگر اول زن نمایش « حنجره گچی »

1382 گذراندن دوره کاردانی زبان

1382 پذیرفته شدن در دوره کارشناسی مترجمی دانشکده خبر تهران

1382 ازدواج با آقای محمد علی تاجیک

1383 عضو گروه نخستین گروه موسیقی پاپ بانوان شیراز  

1383 صدای اول همخوانان در یک اثر موسیقی کار آقای نوید افقه

1386 فعالیت گسترده در وبلاگ نویسی ، نام وبلاگ او « یاوه گویان » بود .

1387 پایان دوره کارشناسی در 7 ترم

29/9/1387 فوت در اثر واژگونی اتوبوس

کاغذها دیگر سحر را نمی نویسند .

سحر در آغوش شب .

لحظه ها در خواب او شریکند .

آنها ،

در حلقوم مرگ جویده خواهند شد .

                                          «  سحر رومی »

نظرات 48 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.rayeganet.com

با سلام
شما دوست عزیز می توانید با مراجعه به سایت رایگانت ، سایت یا وبلاگ خود را به صورت کاملاً رایگان و بدون هیچگونه شرطی ، مانند تبادل لینک یا عضویت تبلیغ کنید.
ضمناً تبلیغات شما می تواند به صورت متنی یا به صورت لوگو و بنر باشد.
همچنین با عضویت در رایگانت می توانید از شمارنده های زیبای رایگانت به صورت رایگان استفاده کنید.
لازم به ذکر است که تبلیغات شما علاوه بر نمایش در سایت رایگانت در سایر سایت ها و وبلاگ های عضو رایگانت نیز نمایش داده می شوند
در رایگانت همچنین می توانید از تعداد زیادی کتاب و نرم افزار رایگان استفاده کنید و در صورت تمایل کتاب ها و نرم افزارهای خود را نیز به رایگانت اضافه کنید تا دیگران نیز از آنها استفاده کنند
حتماً تبلیغات در رایگانت را امتحان کنید

هوناز چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 01:29 ب.ظ http://www.sadegiha.blogsky.com

سلام ... نمیدونین چقدر خوشحال شدم که دیدم یه پست جدید توی وبلاگ سحره ... اما چه فایده که خودش بین ما نیست... کاش ار این همه موفقیت تا زنده بود خبردار میشدیم.

شیدا عارف چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 01:33 ب.ظ

روحش شاد
می تونست هنرمند بزرگی بشه
از اونهنرمند هایی که کشورمون بهش نیاز داره
ممنون بابت این نوشته
کاش نوشته های قبلیشو تو این وب بذارید
مثل فیلمنامه ها و شعر ها
مطمئنا اینجوری خوشحال میشه
حدقال زحماتی که کشیده دیده بشه

شبی چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 02:04 ب.ظ

سحرم یادته می گفتی شبی آپ کردم خوشحال می شم نظر بدی؟! دورت بگردم این بار خودت آپ نکردی پدر عزیزت بجای تو آپ کرد و چه سرگذشتی.....
سحر محشره بود می دونم که تو هم موافقی. بابات واست سنگ تموم گذاشته مهربون زیبا...

رضا.ن چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 05:11 ب.ظ http://www.pedarnakhandeh.blogfa.com/

کاش این قدرتو داشتم که می تونستنم بخشی از عمر خودمو به کسی بدم.
مطمئن باشید اگه می تونستم دریغ نمی کردم.
نمی دونم چی باید بگم.فقط می تونم بگم خدا صبرتون بده.

نیما چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 06:11 ب.ظ http://PASTOU.BLOGFA.COM

سحر عزیزم...خواهر خوبم.نمی دونی چقدر دلشادم از اینکه اینجا بروز شده اونم به قلم استاد رومی..حالا دیگه مثل قدیما اینجا پناهگاه ما خواهد بود.دیگه فقط دلخوش به دیدنت در خوابمون نیستیم..و روح جاودان تو در این وبلاگ آرامشبخش جانهای خسته و دلتنگ از دوری تو خواهد بود

زادمهر چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 06:20 ب.ظ http://vebnevis.blogspot.com/2009/03/blog.html

اقای رومی سلام تسلیت می گویم خیلی کار خوبی می کنید که وبلاگ را به روز نگه می دارید من مطلبی در این مورد نوشتم اگر بیاید ممنون می شوم خوشحال خواهم شد نظر شما را بدانم
http://vebnevis.blogspot.com/2009/03/blog.html

مینا چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 06:53 ب.ظ http://minamansouryyy.blogfa.com

غلی غاشقشم
بخدا عاشقشم مرسی
علی مرسی
مرسی که راهشو نگه داشتی
مرسی از تو مرسی از سحر مرسی از همه مدیرای بلاگ اسکای
علی منم بروز کردم
حتما باهام در تماس باش میدونم سحر زندست
وای علی نمیدونی چقدر خوشحال شدم که دیدم بلاگ رو بروز کردی
غلی مرسییییی گلللمم مرسییییی

سحر چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 07:04 ب.ظ

sahar azizam
miduni har shab be to fekr mikonam o mikhabam amma kash zudtar be man migofti ke inhame kar anjam dadi.man kheili khoshhal shodam az inke mitunam bazam azat bedunam hastand kasaee ke to ro be man beshnasunan.
sargozashtet fogholade bud mesl to kam peyda mishe va to cheghadr khub budi ke hichvaght ghabeliat hato be rokh ma nakeshidi va cheghadr ma bad budim ke saay nakardim to ro hamuntori ke budim beshnasim.
afsus ke dige beyn ma nisti.
man shoma aghaye roomi babate in neveshte tashakor mikonam fogholade bud va mano bebakhshid az inke nemitunam vage tasliat ro bekar bebaram chon man hanuz parvaz sahar ro bavar nakardam.faghat mitunam begam jash khalist.

امیر حسین چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 07:12 ب.ظ http://360.yahoo.com/amir_shemshadi

علی عزیز
سحر را به عنوان یک دوست ،یک انسان و یک هم کلاسی نمونه هنوز هم دوست داریم.
فقدان سحر برایمان باور نکذدنی و قبولش دشوار است... اما چه می توان کرد جز گرامیداشت یادش و ستایش روح بزرگی که زمین برایش کوچک بود و آسمانی شد
یادش گرامی تا همیشه

سیب ترش چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 07:55 ب.ظ

سلام

خسته نباشید چقدر خوشحالم که اینجا بروز شد چقدر خوب که وبلاگش زنده موند خدایا شکرت


مرسی از شما خسته نباشید

پیشوا چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 10:02 ب.ظ http://www.theday.blogfa.com

چه حس جالب و زیبایی الآن دارم که میتونم دوباره تو این وبلاگ نظر بذارم...هر کسی که این امکان رو فراهم کرد خیلی خوشحالمون کرد که بازم میتونیم با دوستمون صحبت کنیم...
سحر جان...
تو نرفتی...
تو هنوزم اینجایی...
دعامون کن

الهام توت فرنگی پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 03:14 ق.ظ http://to0ot-farangi.persianblog.ir/

ممممم........خیلی شوکه شدم...
و خوشحال...امیدوارم اینجا همیشه به روز مونه....
...نمیدونم چی بگم!

sahar پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 06:02 ق.ظ http://www.yaveh-gooyan.blogsky.com

mersi ke faramusham nakardin.mamnun ke tamame joziatamo midunin,mamnun ke veblogamo up kardino faramusham nakardin....man...az ye jaye do0or!

Amin k پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 11:25 ق.ظ

Amin k پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.amin-k.persianblog.ir

شوکه شدم...
واقعا جاش خالیه...
روحش شاد...

مریم پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 11:42 ق.ظ

عید و امسال عیدی ندارم ، گذاشتی رفتی عزیزم من
بی قرارم.
روح بزرگ و مهربونت همیشه شاد،ممنون از شما.

مینو پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 02:21 ب.ظ http://zhiivaar.blogsky.com

سلام به شما پدر سحر عزیز که با این کار زیباتون هم خوشحالم کردید و هم باعث شدید بغضم حسابی بترکه، می دونم که روزهای سختی رو می گذرونید اما لذت می برم از اینکه زیباترین رفتار رو در پیش گرفتید اینکه به جای سحر عزیز می نویسید و باعث میشید نوشته هاش برای همیشه تو این وبلاگ باقی بمونه
من همیشه از قدرت قلمش لذت می بردم و این رو بارها به خودش هم گفته بودم با خوندن متن شما می بینم که توانایی هاش تنها به قلمش محدود نمیشده، جاش خیلی خیلی خالیه
امیدوارم این کار خیلی عالیتون رو ادامه بدید و شما که بخشی از خود سحر هستید به جاش بنویسید
براتون ارزوی آرامش و موفقیت می کنم و ممنون که خبر دادید

سعیده پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 02:23 ب.ظ http://www.kaktoos55.blogsky.com/

سحر عزیز همیشه ماندگار شدی
شاد باشی آنجا که هستی

میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 02:32 ب.ظ http://www.taheri.blogsky.com

با سلام
ممنون از اینکه با قدوم زیبایتان کلبه شعر حقیر را زینت فرمودید . مطالب شما را هم خواندم به امید دیدار بعدی

شد بهاران هر طرف گلها صدایت می زنند
نرگس و یاس و سمن حالا صدایت می زنند
سبزه هم با بودن گلهای زیبا خنده لب
بلبلان را شادی است هر جا صدایت می زنند

دامون پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 03:01 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

ممنونم که به آخرین بیت شعرش عمل کردید
سحر را چه به تنهایی و سکوت
زندگی باید
چقدر خوبه که سحر هنوز داره در زمان نفس میکشه
زمین چه اهمیتی داره!!

خیزران پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 03:03 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com


من امروز گریستم
داغ باره ای از آدمها به دل همه میماند تا برای همیشه جاودانه شوند
نیست دل آن دل که درو داغ نیست
لاله ی بی داغ درین باغ نیست

متاسفم
خیلی متاسفم

غزل بانو پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 03:05 ب.ظ http://an-soye-divar.blogfa.com

سحر عزیزم
خیلی دلم می خواست الان خودت بودی و اینجا پشت مانیتورت با آپای قشنگت منتظر نظرای ما بودی
استاد رومی ممنون که یاد سحرو زنده کردین هرچند که سحر تو قلب ما همیشه زنده است
سحرم اونقد خوب بودی که حتی تاریکیها هم با وجود تو روشن میشدن.
سحر
سحر
سحر تو آسمونی بودی ولی زمین بهت نیاز داشت
تو متعلق به اینجا نبودی اما وجودت اینجا رو گل بارون میکرد
سحرم روحت شاد

داوود پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 05:59 ب.ظ

انگار خود" سحر" داره مطالب جدیدشو میذاره تا ماهم بفهمیم که نوشتن یعنی چه
لطفآ ادامه بدید استاد

سیب کوچولو پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.sibhavij.blogsky.com

من باور نمیکنم.
شوکه شدم.
نه...

سیب کوچولو پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 10:44 ب.ظ http://www.sibhavij.blogsky.com

یادم میاد اون روزی رو که بی دلیل بهت گفتم خیلی نسبت بهت احساس خوبی دارم.
تو هم جواب دادی... منم همینطور.
از اون روز خیلی میگذره... اما احساس من هیچ وقت عوض نشد.
خوش به حالت که انقدر خوب بودی و به خاطر رفتنت این همه آدم و داغ دار کردی. کاش مثل تو بودم...
روحت شاد عزیزم...

ن ی ک ز ا د جمعه 16 اسفند 1387 ساعت 01:52 ق.ظ http://www.dreems.blogfa.com

به قول سیاوش کسرایی: ...بسیار گل کز کف من برده است باد. امامن غمی گل های یاد کسی را پرپر نمی کنم من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم.

سپیده.ن جمعه 16 اسفند 1387 ساعت 08:31 ب.ظ http://a-r-t.blogfa.com

واقعا نمی دونم چی می شه گفت.
روحش شاد.
خدا صبر شما رو زیاد کنه.

andia جمعه 16 اسفند 1387 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.happyend.blogfa.com

گفتم بهار؟
خنده زد و گفت
ای دریغ
دیگر بهار رفته نمی اید
گفتم پرنده؟
گفت اینجا پرنده نیست
اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست


سلام .من بار اولی بود که به وب سحر عزیز اومدم
واقعا متاثر شدم از این فاجعه درد ناک
خدا بهتون صبر بده.
کار خیلی قشنگی کردید که وبشو زنده نگه داشتید.
من وب سحر عزیز رو لینک می کنم.
روحش شاد

سیب ترش شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 01:16 ق.ظ

تا وقتی ثانیه در حال حرکت است و تا وقتی که روز سحرگاهان را به نمایش چشمهایم می گذارد

می بینمت با ان لبخند همیشگیت زیرا که تو زاده ی زمان هستی

شهرزاد شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 10:26 ق.ظ

استاد رومی عزیز ٬ از اینکه باعث شدید بازهم به سحر عزیز نزدیک تر بشیم و بهتر بشناسیمش ممنون...یادش همیشه با ماست....روحش شاد....

مونا شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 01:12 ب.ظ http://aadamak.blogfa.com

عمیقا متاسفم آقای رومی.

شیرین شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 02:01 ب.ظ http://tanhaeehayam.blogsky.com

ای کاش سحر قبل از رفتنش پرواز رو به منم یاد داده بود
ای کاش من هم بالی برای ژریدن داشتم اما افسوس که همه ی پرهایم را برای آدمن سیمرغ سوزانده بودم .

محمد شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 02:55 ب.ظ

اینقدر متاثر شدم که فقط میتونم بگم خدا صبر به شما و جایگاه رفیعی در بهشت به سحر اعطا فرماید...

MAT شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 07:31 ب.ظ http://mat-city.blogsky.com

آنان که میروند آیا به فکر تنهایی ما نیستند ؟

خدایش بیامرزد

لیلا علی اکبری شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 07:35 ب.ظ http://leilaaliakbari.blogsky.com

خدای من سحر زیباترین فرشته محبوب همه دلها رو به تو سپردیم
خدایا .
غم نبودن سحر برای من زجر آوره
استاد رومی چه صبری دارید
سوختن شما مثل شمع شده بی صدا

کویر یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 01:05 ق.ظ

)):
روحش شاد ...

شهرزاد یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 01:38 ق.ظ http://www.shrn.blogfa.com

سلام اقای رومی از دیدن کامنتتون و اپ شدن وبلاگ سحر خیلی خوشحال شدم با دیدن این همه موفقیت سحر و مرور این مطالب بسیار اندوهگین شدم که چرا سحر در بین ما نیست واشک مجالم نمیدهد از شما تقاضا دارم اجازه ندهید این وبلاگ خاموش شود سحر به وبلاگش خیلی علاقه مند بودکاش زنده بود دلم خیلی براش تنگ شده باز هم از شما متشکرم منتظر اپ بدی وبلا گ سحر عزیز هستم

روحت شاد سحر عزیزم

شهرزاد یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 01:47 ق.ظ http://www.shrn.blogfa.com

باز هم از شما متشکرم اقای رومی

کویر یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 02:14 ق.ظ

تقدیم به او که یادش همیشه زنده است
http://www.flickr.com/photos/kawir/3336582316/

narsis یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 02:17 ب.ظ

سحرم گرچه نیستی اما حرف ها و کارهات هنوز ناگفته است... اقای رومی ممنون که لطف کردید و ما رو در لحظات خودتون شریک نمودید... صبور و پایدار باشید... باز هم ممنونمممم....
.سحر دلم برات تنگیده می دونییییی

[ بدون نام ] یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 07:28 ب.ظ http://www.enekaseab.blogsky.com

بغض راه گلومو بسته.....نمیدونم چی باید بگم.....سحر جانم نمی دونم تو کی بودی .من از تو شناختی ندارم ولی دلیل اینکه از کجا عکس قشنگتو بدون اینکه دنبالت بگردم پیدا کردم و حالا تو کامپیوترم سیوش کردم و اینکه اینقدر از رفتنت ناراحت شدم رو نمیدونم.یه روح بزرگ اینقدر میتونه تاثیر گذار باشه عزیزم.........

دخت هرمزگانی دوشنبه 26 اسفند 1387 ساعت 12:06 ب.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

خوشحال شدم از زنده ماندن یاد سحر ..کار بسیار عالی کردین سحر همیشه در دلها در یادهایمان زنده خواهد ماند ..

روحش شد و خداوند به شما صبر عنایت فرماید ..

بابایی سه‌شنبه 27 اسفند 1387 ساعت 08:54 ق.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام... از اینکه آدرس وبلاگت رو دیدم خیلی خوشحال شدم... تو هستی ... چون هنوز تو یاد عزیزانت زنده ای ... هنوز می خندی .. هنوز صدات می یاد... و چیزهایی الان یاد گرفتی که ما هنوز نمی دونیم... خدا به خانواده ات صبر بده.

بهرنگ چهارشنبه 5 فروردین 1388 ساعت 01:33 ب.ظ http://kurosh-iran.blogfa.com

با سلام
دختر مرحوم شما باعث افتخاری برای شماست شاید نباشد اما نام او زنده است برای شما و همه دوستانش خیلی انفاقی پس از مرگش با شخصیت او آشنا شدم
بعضی ها بعد از مرگ هم دوستانی پیدا می کنند
روحش شاد و برای شما از خدای بزرگ آرزوی صبر می کنم
پیروز باشید

دختر شما هم سن من بود من هم متولد ۱۳۶۳ هستم

Arezou شنبه 15 فروردین 1388 ساعت 02:48 ق.ظ

nemidonam aya yek roozi mishe ke talkhi zamani ke shenidam tasadof kardi yadam bereh. ehsas kardam ke soorakh bozorgi toye delam kandand ke hich vaght por nemishe. delam baraye emailet tang shodeh. delam baraye sedat tang shodeh, delam baraye gheyafeh ghashanget tang shode. khoshal boodam shab yalda mibinamet. chand yaldaye dige sabr konam

فرنوش نعمتی سه‌شنبه 25 فروردین 1388 ساعت 02:07 ب.ظ

"گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود"

"گفتا که نگو مصلحت دوست چنین بود"
خدا بهتر میدونه کجا برای بندش آرامش بخش تره مطمئنا سحر به اوج رسیده بود که رفت.خدا رحمتش کنه .شاد باشید که از شادی شما خوشحال می شه اون عاشق شادابی بود.

دختر طلائی جمعه 22 خرداد 1388 ساعت 02:04 ق.ظ http://www.goldgirl.blogsky.com

من ..من..نمیدونم چی بگم..یعنی قطره های اشک امونم نمیدن.....واقعا متاسفم
من بعد از یک سال به وبلاگم سر زدم و این خبر و بچه ها برام گذاشته بودن ...باورم نشد تا اومدم و خودم........
خدا به شما صبر بده...من رو هم در غم خودتون شریک بدونید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد