someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

حرفی تازه

29                                                     

شب ،

از چهره ی زیبای خاموش شبنم ها می چکد .

و خدایی گردش ماهی ها را در شیار مه آلود شب نوازش می کند .

اندیشه ای بی گاه ،

زنجیر وار مرا در بر می گیرد ، می روید ، می رویاند .

آسمان را در هراس زمین ،

انتظار آغاز نور .

30

عشق

بهانه ای است برای بوئیدن

صبح

نظرات 24 + ارسال نظر
الهام سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 01:45 ب.ظ

سحر عزیزم این روزا بدجور تو فکرتم.
دلم برات خیلی تنگ شده...

سیب ترش سه‌شنبه 27 بهمن 1388 ساعت 08:22 ب.ظ

و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند..
از این همه فاصله بیزارم سحرم....

سارا چهارشنبه 28 بهمن 1388 ساعت 08:05 ق.ظ

سلام سحری
خوبی خانومی؟؟؟؟؟؟؟ خبری ازت نیست
اونجا مثل اینکه سرت خیلی شلوغه
ولی من همیشه به یادتم
همیشه............. در قلب من هستی

زنی از جنسی دیگر جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 04:14 ب.ظ

...

some one-jodi شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 11:20 ق.ظ

I go this place
http://diagonal.persianblog.ir/
glad see you replace sahar

لیلا شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 02:06 ب.ظ

مرسی داداشم

مینا شنبه 1 اسفند 1388 ساعت 11:56 ب.ظ

سحر
دلم خیلی پره
خیلی گرفته ام
کاش یه معجزه ای میشد
شاید توی این دنیای مجازی
هیچ کس جز تو نتونه حرفامو بفهمه
دلم برات تنگ شده دختر
خیلی هم دلم برات تنگ شده
کاش بودی میدیدی چه کسایی دارن اذیتم میکنن و حرمت اسم شهرت رو زیر سوال میبرن
از شیراز دیگه خوشم نمیاد
ازارم میدن

ته تغاری یکشنبه 2 اسفند 1388 ساعت 11:48 ق.ظ http://naturallife.persianblog.ir

سلام سحر عزیز بلاخره منم وبلاگ باز کردم بیا بهم سر بزن زیبا........این شعر ت هم مثل خودت زیبا و قشنگه.

ساناز دوشنبه 3 اسفند 1388 ساعت 03:41 ب.ظ

کلی دوست دارم
کلی هم جات خالی هست
کلی هم شعرتو دوست داشتم

آرام دوشنبه 3 اسفند 1388 ساعت 04:05 ب.ظ http://romans19.blogfa.com

و چه خوب است عشق تنها باشد عزیزم.

تنهایی چهارشنبه 5 اسفند 1388 ساعت 07:36 ق.ظ

سحر حانوم حوشا یه سعادتتان که در همه جا عزیزی

ارزو شنبه 8 اسفند 1388 ساعت 11:54 ق.ظ

همیشه نمره ۲۰ هستی
دلم برات تنگ شده

.... شنبه 8 اسفند 1388 ساعت 06:12 ب.ظ

گردالو امروز تمومش کردم.برا همه چیز ممنون.بووووووووووس

امیر یکشنبه 9 اسفند 1388 ساعت 12:04 ق.ظ

خواهش میکنم یک شماره تماس از خودتان و آقای سیروس رومی برای من بفرستید ، من بعد از یکسال متوجه شدم.
متاسفم.
هیچ حرف دیگری ندارم.

فریبا یکشنبه 9 اسفند 1388 ساعت 12:33 ب.ظ

سلام سحر جون!ببین امروز چرا انقدر طولانی شده..اعصاب مصاب ندارم انگار..راستی چه خبر از اونورا.؟اونجا چیه مگه که اصلا انگار ما وجود نداریم؟این بی معرفتی.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 اسفند 1388 ساعت 10:30 ب.ظ

و عشق صدای فاصله هاست ....

عسل شنبه 15 اسفند 1388 ساعت 10:54 ب.ظ

کلی دلم واست تنگ شده مهربون

آوای سکوت دوشنبه 17 اسفند 1388 ساعت 08:43 ق.ظ http://bachehayebaran.persianblog.ir/

سلام.وقتی آرشیو بلاگمو نگاه می کردم.متوجه شدم سالها پیش ما با هم تبادل لینک کرده بودیم.حالا نمیدونم شما نویسنده جدید این بلاگی یا از ابتدا می نوشتی.خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی و اگه دوست داشتی بازم تبادل لینک کنیم...قبلا عنوان بلاگم بود: من نیازم تو رو هر روز دیدنه...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 02:02 ب.ظ

سلام سحر جان
سال نو داره از راه میاد
هر جای اون دنیا که هستی خوب و شاد باشی مثل همیشه

دامون پنج‌شنبه 20 اسفند 1388 ساعت 03:37 ق.ظ http://www.damun.blogsky.com

سحر امروز یکی دیگه از دوستام رو از دست دادم
اونم خیلی ساده رفت
درست مثل تو
مثل بقیه...
و من الان فکر میکنم بهانه من برای بوییدن صبح چیه؟...

فریبا شنبه 22 اسفند 1388 ساعت 06:08 ب.ظ

یک پوف عمیق..انقدر سرم درد میکنه که انگار دارن با سنگ فرز سلولهای مغزمو به قسمتهای نامساوی تقسیم بندی میکنن..میدونی سحری..بهت حسودیم میشه که رفتی و اصلا انگار نه انگار مایی هم وجود داریم..اصلا انگار واست مهم نیست تو این دنیا چی میگذره و ما آدمها داریم تو سرو کله ی خودمون میزنیم..نمیدونی چقدر این روزها که دارم کارای عروسی و آرایشگا پیدا کردن و اینا رو میکنم جای خالیتو بدجور..تاکید میکنم بد جور..حس میکنم..اینکه تو زیباترین عروسی بودی که تا حالا دیدم..و اینکه چقدر این پروسه سخت شده یا شاید من دارم الکی سخت میگیرم..زندگی خیلی کوتاه ..اینو تو بهم یاد دادی و حالا باید ازش لذت برد..اما چطوری؟

سیب ترش چهارشنبه 26 اسفند 1388 ساعت 11:11 ق.ظ

صدای ژای بهار داره میاد اینجا رو یه خونه تکونی کن....

سیب ترش چهارشنبه 26 اسفند 1388 ساعت 11:13 ق.ظ

صدای پای بهار داره میاد اینجا رو یه خونه تکونی کن....
گوش کن جاده صدا میزند از دور قدمهای تورا
نمی خوایی بیایی یه سر به دوستات بزنی دختر

میترا دوشنبه 12 مهر 1389 ساعت 04:29 ب.ظ


کاش می شد همه ی سکوت ام را برایت بنویسم ... تا ببینی این مثنوی ِ نانوشته ... چه قدر حرف ... برای ِ گفتن دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد