۲۷۱۱
نگاهی روان می شو د،
از انتظاری که سال هاست ،
غبار نیلی شب را زمزمه می کند .
28
خورشید ،
از گلیم بافته شده ی گیسوانش می چکد ،
باغی نهفته در مرز مهتابی دیاری آشنا اشک می ریزد ،
هستی می میرد