someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

تولدت مبارک

هرسال وقتی پاییز هزاران شهاب به سمت زمین هجوم میاوردن
از خودم می پرسیدم
چه اتفاقی افتاده که آسمونیا میخوان خودشونو به زمین برسونن؟....
و امسال فهمیدم اونا به پیشواز حضور مسافری میومدندکه زمینو
با گامهای مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه ....

تولدت مبارک

نظرات 35 + ارسال نظر
مینا شنبه 9 آبان 1388 ساعت 08:37 ق.ظ

سحر جان تولدت مبارک
امیدوارم اونجا هم که هستی خوب و شاد باشی
دوست دارم

فریبا شنبه 9 آبان 1388 ساعت 08:40 ق.ظ

سلام سحری...خوش به حالت فرشته ها برات جشن تولد گرفتن عجیجم..تولدت مبارک بوس بوسی

کوروموزوم نا معلوم شنبه 9 آبان 1388 ساعت 08:50 ق.ظ

دلم آدم میریزه یهو وقتی توی لیست وبلاگ های بروز شده اسم این وبلاگو میبینه....
دل لعنتی آدم میریزه

فاطیما شنبه 9 آبان 1388 ساعت 09:50 ق.ظ

وصل پله ی اول مناره ای است که بر بلندای آن اذان عاشقانه می گویند.....

مریم شنبه 9 آبان 1388 ساعت 11:45 ق.ظ

سلام عزیزم
تولدت مبارک
اگه بودی از تو بغلم نمی گذاشتم تکون بخوری
کلی دلتنگنیم
منتظرم باش کوچولوی مهربون

مریم و حسین وعسل شنبه 9 آبان 1388 ساعت 12:20 ب.ظ

مهربونی رو از تو یاد گرفتم ، صبر و گذشت و از تو یاد گرفتم
همیشه به یادت هستیم ،تولدت مبارک .

مریم وحسین وعسل شنبه 9 آبان 1388 ساعت 12:25 ب.ظ

سحر جونم تولدت مبارک .همیشه به یادت هستیم.

آشنا شنبه 9 آبان 1388 ساعت 12:26 ب.ظ

......................تولدت مبارک دختر پاییزیی ............................

سیب ترش شنبه 9 آبان 1388 ساعت 02:58 ب.ظ

آبانماه 1388 ...

دیگه مبارزه تموم شد دیگه رفتی یه جایی که توش فقط و فقط ارامش هست ....

تولدت مبارک

FELIZ COMPLE ANَOS:X

سرزمین شنبه 9 آبان 1388 ساعت 04:51 ب.ظ

سلام سحر خانم
تولدتون مبارک
می دونم اونجا جاتون خوبه
جای ما رو خالی کنید

سپیده شنبه 9 آبان 1388 ساعت 06:33 ب.ظ

سحر عزیزم تولدت مبارک
همیشه به یادت هستم...

... شنبه 9 آبان 1388 ساعت 08:33 ب.ظ http://coldestdark.persianblog.ir

شکنجه سکوت تو
تجربه بودن من است
برای رعایت انسان
در این قصه نابرابر..
ما رفته ایم تا مرزهای جنون..
..
..
..
چی بگم سحر....
خودت اون بالا هستی و می بینی ما ها در ابتذال زیستن چطوری دست و پا می زنیم..
..
..
تولدت مبارک

Arezou شنبه 9 آبان 1388 ساعت 09:15 ب.ظ

سحری تولدت مبارک, یادت میاد پارسال بهت تبریک گفتم و برات کارت فرستادم. میدونم که دوباره زود همدیگه میبینیم,



اندکی صبر سحر نزدیک است!

آرش یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.setarehbaran.mihanblog.com

سلام سحر جان
هیچ وقت فراموشت نکردیم و نخواهیم کرد
جشن میلادت مبارک باشه.

دیار یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 07:22 ق.ظ

سحر جان تولدت مبارک

حضرت عشق یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 12:52 ب.ظ

تولدت مبارک سحر خانم
به یاد شما همیشه هستیم

مینا منصوری یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 02:12 ب.ظ http://minamansouryyy.blogfa.com

سحر گلم تولدت مبارک عزیز دلم
دوست دارم

لیلا یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 04:07 ب.ظ

تولدت مبارک گل زیبا
گر چه کیکه تولدتو امسال خودم برات آوردم اما اصلا نتونستم مزشو بچشم.سحر کردالو عزیزم دوستت دارم

[ بدون نام ] یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 05:58 ب.ظ

سحری حالا دیگه حرفهای تو واسه من واسه ما دلگرمی
شده....

تولدت مبارک

چه روز تلخی بود.. و تلخ تراز اینم توی راهه..

سیب ترش یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 11:39 ب.ظ

یک روز تو آمدی

نقشی زدی بر جانم

و ز من گسستی!

و پنداشتی که رفتی!

و معمای زندگی من شدی!

نیما دوشنبه 11 آبان 1388 ساعت 12:21 ب.ظ http://pastou.blogfa.com/

برای تولد سحر عزیز بروز شدم..
تولدت مبارک آسمونی ترین

... دوشنبه 11 آبان 1388 ساعت 05:51 ب.ظ

سلام...

باورش...نه!زیاد مشکل نیست حرفهایی که در دلم ماندند
آسمان تمام دنیا را ابرهای سیاه پوشاندند
آسمان بودنت بدیهی بود،قبله یعنی نگاه غمگینت
و چه احمق شدند دستانی که تو را رو به قبله خواباندند
چشمهایی فقط تو را میدید که شبیه فرشتگاه بودی
و تو را مثل تکه ای خورشید بین دستان ماه پیچاندند
مثل یک قطره نور سُر می خورد بدنت روی خاطراتی که
آدمک های ظاهرا غمگین دورتادور خانه چرخاندند
گورکن با تمام سنگ دلی اش،خاک می ریخت روی خاطره هام
و تمام وجود ماهت را خاک های سیاه پوشاندند
تو نبودی که قصه میگفتی؟من نبودم که گریه می کردم؟
حس یک شعر تازه بودی که عده ای آیه آیه می خواندند
نه کسی گریه می کند بی تو،نه کسی داد میزند که نرو
باورش هم زیاد مشکل نیست حرفهایی که بر دلم ماندند

تولدت مبارک عزیز...

عسل چهارشنبه 13 آبان 1388 ساعت 02:35 ب.ظ

سحری خیلی دوست داریم.تولدت مبارک.خدایا مراقب فرشته کوچولوی ما باش ..

آرام پنج‌شنبه 14 آبان 1388 ساعت 05:43 ب.ظ http://romans19.blogfa.com

وای که الان تو آسمون چه جشن تولدیه.تولدت مبارک عزیزم.

زیبا پنج‌شنبه 14 آبان 1388 ساعت 11:57 ب.ظ

سحری ببخشید دیر اومدم به بزرگی دل خودت ببخش
تولد مبارک نه فقط یک بار هزار بار
شنبه اون بال چه دنس پارتی بود نه!!!!!!

سراب ایمان شنبه 16 آبان 1388 ساعت 09:05 ق.ظ

سحر خانم تولدت مبارک
گرچه پیش ما نیستید ولی همیشه یادتون با ما خواهد بود

زنی از جنسی دیگر سه‌شنبه 19 آبان 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

تولدت مبارک این بهاری ترین پاییز
عاشقتم...

غریبه سه‌شنبه 19 آبان 1388 ساعت 06:14 ب.ظ

دعا کردیم که بیا ئی بمانی کنار پنجره باران ببارد اما دریغ که رفتن راز غریب این زندگیست. رفتن پیش از آنکه باران ببارد! تولدت مبارک

مرد خاکستری پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 06:06 ب.ظ http://hkhakestari.persianblog.ir/

سلام سحر عزیز
تولدت پیش فرشته ها مبارک

غریبه جمعه 22 آبان 1388 ساعت 07:05 ب.ظ

دعا کردیم که بیائی بمانی کنار پنجره باران ببارد. اما دریغ که رفتن راز غریب این زندگیست. رفتن پیش از آنکه باران ببارد!

زارعی شنبه 23 آبان 1388 ساعت 07:39 ب.ظ

سلام همشهری
یادمه وقتی توی فیس بوک یه پست به یادت گذاشتم شبش اومدی به خوابم و اونجا توی دانشکده دیدمت که توی حیاط وایساده بودی...
دیر سر زدم اما از این راه دور سلامم رو نثار چشمای درخشانت می کنم و تولدت رو بهت تبریک می گم

نازلی سه‌شنبه 26 آبان 1388 ساعت 07:04 ب.ظ http://bazmandenews.blogfa.com

سحر عزیزم

تولد جاویدت مبارک
امروز هرزاد اومده بود دانشکده ...کلی از تو حرف زدیم و از خاطراتت...سحر نمی دونم چرا ولی وقتی بچه های ورودی شما میان دانشکده پیشم ...انگار تو رو می بینم .
می دونم که خوبی ...برای همه ما دعا کن

آیدا چهارشنبه 27 آبان 1388 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام سحر جان.
خیلی دیر اومدم. ولی تولدتو یادم نرفته. یه تقویم دارم جلو 9 آبان نوشتی تولدم مبارک. سحرووو.
تولدت مبارک. من همیشه دوست داشتم و دارم.

مهرداد محمودی جمعه 29 آبان 1388 ساعت 04:22 ق.ظ http://tobeboodan.blogfa.com

درود

زیباست. تولدت مبارک

هزاران گل سرخ

جهانگیردشتی زاده سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 02:01 ق.ظ http://f-bavar.blogfa.com/

خودش است ،صدایش را می شناسم،صدایی که آمده بود که باید یک روز می آمد،وآمدودردلم نشست،صدایی که انگارسالها با آن زندگی کرده بودم ،آهنگی که نوای زنده ماندن بود،صدای مرموز وپیجیده ای که تمام دنیا نمی توانست رگه های جنون و وشوریدگی اش را بشناسد،من از کجای دانایی به این راز شگفت دست پیدا کرده بودم ،من از ناکجای شعر دانسته ،وشیدا شده بودم،،؟.یاازتندیس ترسان تنهایی درهیبت بدقواره زندگی؟
کدامین از دردهایم کلید این دهان را سوهان زد ،تا بازکند قفل لبان کوچکی را که بر کسی گشوده نمی شد..
سلام دوست هنرمندم
شما بااحترام خالصانه به داستان ونقاشی من دعوت میباشید قدم رنجه فرمائید
سپاسگزاروممنون که با نقد ونظرات خود مارابهرمند سازید


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد