someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

گمگشته

33

مرداب نگاهم می لغزد . 

رگ هایم خون را زمزمه می کند.  

زمان در رگ هایم گم می شود . 

و تار و پود وجودم در زیبایی ها برهنه می شود.  

34

نسیمی رقص گونه ، مرا نیایش می کند .  

چرخ می خورم و سبک بر تو می وزم .

نظرات 24 + ارسال نظر
سیب ترش شنبه 29 خرداد 1389 ساعت 08:24 ب.ظ

دلم واسه شعرات تنگ شده بود چه خوب که اینجا آپ میشه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد دل من تا قیامت گریه می خواد..

مینا یکشنبه 30 خرداد 1389 ساعت 02:17 ب.ظ

سحر زیبا و آرامش بخشی مثل همیشه..........چون مرگ را به یادم می آوری خوب خواهم زیست.........

الهام یکشنبه 30 خرداد 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

مثل همیشه زیبا بود.

سارا دوشنبه 31 خرداد 1389 ساعت 12:11 ق.ظ

سحر با اینکه خیلی وقت هست از پیش ما رفتی ولی همیشه بوی تو در همه جا میشه حس کرد
خیلی جالبه این همه حضور داری
همه جا
وقتی نوشته هاتو می خونم تمام خنده هات جلوی چشمام ظاهر میشه
تو همیشه زنده هستی
همیشه پیش ما هستی در قلب تک تک ما
دوستت دارم

diagonal سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 10:18 ق.ظ http://diagonal.persianblog.ir/

این چند روز به یاد سحر بودم...فکر میکردم با روحیه ای که سحر داشت اگه الان بود چی کار میکرد؟

زنی از جنسی دیگر چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 08:07 ق.ظ

سبک بال...

نازلی خرامان یکشنبه 6 تیر 1389 ساعت 12:05 ب.ظ http://bazmandenews.blogfa.com

سحر عزیز
چند روز پیش به وبلاگم سری زدم ...پیامی داشتم ...نام نگارنده پیام یاوه گویان ذکر شده بود.نمی دونی چه حالی شدم.یک آن با تمام نیروهای طبیعی جریان پیدا کردی .احساس کردم تو سالن دانشکده ای از پشت میزم بلند شدم اومدم تو سالن صدای خنده های تو منو می کشید.نمی دونم !اگه این پیام واقعااز طرف تو گذاشته شده ....خیلی خوشحالم و ممنون از اینکه هنوز هم ما رو تنها نذاشتی.سحر خیلی عزیزی...خیلی.

نازلی خرامان یکشنبه 6 تیر 1389 ساعت 12:32 ب.ظ http://bazmandenews.blogfa.com

سلام
باز بعد از مدتی به خلوتگاه سحر سر زدم.خدایا بعد از گذشت ۱۸ ماه هنوز نتونستم باور کنم و هنوز هم وقتی به این خلوتگاه میام تا چند روز از شدت بغض فروخورده ای که اغلب نمی تونم مهارش کنم فضای ذهنم پر از غم میشه . از اینکه سحر رو برای ما زمینی ها و در لحظه هامون جاری می کنی ممنونم . گاهی برای دلتنگی هر دونفرتون برای هم ساعت ها اشک می ریزم . نمی گم کاش از هم جدا نمی شدید چون شما ثابت کردید که جدایی ناپذیرید . شما همسر نمونه و بی نظیر ترین دوست سحر هستید. براتون به وسعت بی کران دنیای عشقتون آرامش طلب می کنم .

مینا دوشنبه 7 تیر 1389 ساعت 11:46 ق.ظ

خوشا پر کشیدن.........خوشا رهایی.......خوشا نه اگر رها زیستن...... مردن به رهایی..............

shahpoooooooooooooor جمعه 11 تیر 1389 ساعت 11:04 ب.ظ http://icegusto.blogfa.com

من اناری را برایت چیدم

از سر باغچه عاشقی ام

اگر آن را شکنی می بینی

که هزاران دانه از تمام قطرات اشکم

در درونش به تماشای تو اند

و زمانی که بپرسی دانه های اشکت

پس چرا این همه قرمز هستند ؟

در پاسخ به تو می گویم

دانه های اشکم همه خون اشک منند

که هزار هزار دانه روزها و شبها

در غم دوری تو

از دو چشم سیاه ام

می بارید

ونبودی که ببینی


یک باغ

پر از انار از غم عشقت دارم...

[ بدون نام ] شنبه 12 تیر 1389 ساعت 10:08 ب.ظ

دلم برات خیلی خیلی تنگ شده

مینا م یکشنبه 13 تیر 1389 ساعت 06:04 ب.ظ

سحر
دیشبخواب عجیبی ازت دیدم نمیدونم تعبیرش چی بود اما هر چی بود یا من ارامش نداشتم یا تو
بعد از اون خواب یه چند روزیه دارم دنبالت میگردم یه جا پیدات کنم و خرفای دلمو بریزم بیرون
یکم سفارش منو به اونی که اون بالا پیششی بکن
بئجور گم شدم

..... دوشنبه 14 تیر 1389 ساعت 10:39 ق.ظ http://coldestdark.persianblog.ir

اینک ای مسافر..
پروا مکن...

سپیده شنبه 19 تیر 1389 ساعت 09:55 ب.ظ

چقدر آخه یک نفر میتونه خوب باشه که این همه ادم حسرت نبودنشو می خورند
سحر روزگار خیلی سخت شده
کاشکی بودی
کاشکی می شد با حرفات آروم می شدم
تو اصلا زمینی نبودی
چون اگه بودی مثل خیلی ها فراموش می شدی
ولی تووووووو
هر لحظه نبودنت بیشتر حس میشه
اینو بدون سحر عاشقتم

کامیاب یکشنبه 20 تیر 1389 ساعت 01:02 ب.ظ http://stonehearts.blogsky.com

سلام همشهری...

گرچه دیگه اینجا نیستی...

گمگشته... چقدر شبیه به من مینویسی...

شاید تو نیز همچو من گمگشته ای در این ابهام هستی...

نوشته ها تو دوست دارم...

باز هم میام... تو هم به من سر بزن..
شاید پسرک بتونه دوست خوبی برای تو باشه...

گستره نگاه من
فرا تر از پنجره نیست
پنجره گشوده شده به سوی
افقی از ابهام
آسمانی از ستاره های سوخته
ابرهایی از اشک من
و غروبی از جنس غم

چشمهایم را می بندم
و آن هنگام
دوردستها را میبینم
جسم من خسته است
بالهایم سالهاست که شکسته
اما روح من خاک نیست
باران است
به هر کجا که بخواهد سرک می کشد

خاطرات من همگی گم شده اند
قلب را به صلیبی از سنگ نگاشته ام
اشک را به قصر یخی آرزوهای محال هدیه کرده ام
و احساس را به طوفان فراموشی سپرده ام
و اکنون آزادم
از زندگی
از عذاب
از نگاه. روز. روال…

و رهایی را میبینم
تا فراسوی نگاه روح خسته ام
که پرواز می کند…

عسل دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 11:16 ب.ظ

سلام سحر گلم.خوش به حالت .سحر می دونستی خدا خیلی دوست داره.کاش من هم پیشت بودم.دلم امشب یه دنیا غم داره..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 11:06 ب.ظ

سحر خانم گل مهربون
چطوری
نمی گی دل ما زمینی ها برات خیلی تنگ شده
جات وحشتناک خالیه
با اینکه رفتی پیش خدا
ولی لحظه ای نیست که حس نکنم تورا
دوست دارم بینهایت

مینا پنج‌شنبه 24 تیر 1389 ساعت 10:03 ق.ظ

آقا علی اینجا رو آپ کن دیگه....................دلمون گرفت

مینو... م یکشنبه 27 تیر 1389 ساعت 08:42 ق.ظ

اولین باره که به این جا سر می زنم .... وااای چه حال غریبی داره این جا ... شروع کردم به خوندن تک تک نوشته هات ... با این که نمی شناسمت نمی دونم چرا این همه دلتنگت شدم ... سحر باز هم بنویس ...


---
اقای رومی از شما بینهایت سپاسگذارم که یاد سحر رو همچنان زنده نگه می دارین ...

سلام مینو خانم
مرسی به یادگاه سحر سر می زنی
من شوهر سحر هستم که وبلاگ سحر را به روز می کنم
خوشحالم سحر دوست های خوبی مثل شما را دارد

نیلوفر یکشنبه 27 تیر 1389 ساعت 03:01 ب.ظ

سحر خانم یک دنیا عاشقتم
به امید خدا زودی میام پیشت
هوای ما رو داشته باشی

مینو... م دوشنبه 28 تیر 1389 ساعت 09:06 ق.ظ

اقای تاجیک شرمنده که اشتباه گرفتم ...
اینقدر دلم این جا گیر کرده ... احساس می کنم این جا دنبال یه چیز گم شده می گردم ... ولی نمی دونم چی ...

منم خیلی خوشحالم که دوستی چون سحر رو پیدا کردم ... ولی حیف که دیر با این جا آشنا شدم ...

آرزو پنج‌شنبه 31 تیر 1389 ساعت 09:37 ب.ظ

سحر به کمکت نیاز دارم
بوس

دامون جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 01:05 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

و حالا سبک بر همه ما می وزی!
راست میگی! تو نمردی! به نسیم تبدیل شدی و الان چقدر آزادانه و رقص گونه میوزی
....
آقای تاجیک نذارید اینجا سوت و کور بمونه! به روز کنید تا سحر همیشه بوزه...

صادقم شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://sadeghkorde.persianblog.ir

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم...
سحر جان سلام
ما که اینقدر به یادتیم تو هم به ما فک می کنی؟
کجایی؟
چند وقته خبری ازت نیست
خیلی بی معرفت شدی
خیلی نامردی که نیستی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد