someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

شعر ها (۲)

در پایان نور ،

خود را در انعکاس تنهایی می یابم .

و به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم ،

و همه ی وجودم را ،

در انتهای خواب به تماشا می نشینم . 

4

جلوه ای ، رویایی را دگرگون می کند ،

آنگاه که ،

آهنگ باد می لرزاند شاخه های غرق در آسمان را .

گل می خندد ،

و ستاره ها به خواب می روند .  

5

وقتی در وسعت آب می باری

من غرق نگاهت می شوم  

6

لیلی مرگ را می گرید

مجنون در اشک ها

غرق می شود  

شعرها

1

 

۱ 

چشمانم را به دیدارت می گشایم  

تا بیگانگی علف را در هیاهوی رنگارنگ زمان باور کنم .

خورشید شعله فانوسم می شود ،

آنگاه که در جستجوی تو لحظه ها را در تلاطم خواهش سپری می کنم خورشید  

در ییلاق وسیع ترین سایه آسمان ،

در انشعابات آشنای یک راه ،

در تپش نازکترین تکان لب ها ،

تسلیم نفس های سایه مهتاب می شوم در آغاز پنجره .

در میان وزن خروشان نگاه شب ،

کجاست دقیقه های سرشار؟ 

ادامه مطلب ...

عید زمینی

 بهار بهترین بهانه برای آغاز و  

آغاز بهترین بهانه برای زندگیست 

 

 

نوروز یعنی هیچ 

زمستانی ماندنی نیست 

گرچه کوتاه ترین شبش یلدا یاشه  

سلامت ُ شاد و موفق باشید

سال نو همگی مبارک 

خدایااااااااااااااااااااااااااااا عاشقتم

گام های دیگران 5

                                                                         منصور پایمرد

برای سیروس رومی و اندوه بزرگش

آسیاب به نوبت

از آن همه کبوتر

چرا تنها تو

نفس افعی را دیدار کردی ؟

( ... دیدار به قیامت

که زهر در جان من است و

پرواز در بال های تو ! )

***

چه بی نوبت

نی زن افعی را

به افسون نغمه ای فرا خواند

تا به دایره ی مرگ

رقصی تازه کند

( اگر آسیاب به نوبت است

نوبت من بود

نوبت من ... )

***

کبوتران به خانه بازگشته اند

یکی کم

و افعی شکم ورم کرده و نیمه سیر

به چنبره خواب می رود

تا نوبت بعد ... !

3/10/87 

 

گام های دیگران 4

                                                                       امین فقیری

مگر زیباتر !

فریاد می زنی

صدایت

اما نمی آید

می نگری

ناباورانه به پیرامونت

کجایند

این آهوان دشت

این قله های پربرف و

این شکوفه های زمستانی شیراز ؟

و این پرسش

می چرخد در ذهنت

مگر زیباتر از من

کسی نبود ؟!!!

شیراز دیماه 87

گام های دیگران (۳)

                                                 پیمان جهان بین 

                                                     14 دی ماه 87 مکزیکوسیتی  

 

سلام سیروس عزیزم ، سلام اعظم خانم عزیز .

از روزی که خبر شوم و بد را شنیده ام در اینجا ( مکزیک ) هستم . دیدم تاب و توان برگشتن به شهرستان را ندارم . گفتم در مکزیکوسیتی بمانم ، شاید طوری خودم را سرگرم کنم ، کمتر اشک بریزم . شاید آتش دل آتش گرفته ام . کمی خاموش تر شود. . نه ! حال و احوالم در همان حال و هوای چهار روز پیش است و شاید هم که بدتر .

و اما راستش را بخواهید نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم . حرف  و کلام و نوشته و جمله کاهی است در برابر این کوه تاسف و تاثر ...