پیمان جهان بین
14 دی ماه 87 مکزیکوسیتی
سلام سیروس عزیزم ، سلام اعظم خانم عزیز .
از روزی که خبر شوم و بد را شنیده ام در اینجا ( مکزیک ) هستم . دیدم تاب و توان برگشتن به شهرستان را ندارم . گفتم در مکزیکوسیتی بمانم ، شاید طوری خودم را سرگرم کنم ، کمتر اشک بریزم . شاید آتش دل آتش گرفته ام . کمی خاموش تر شود. . نه ! حال و احوالم در همان حال و هوای چهار روز پیش است و شاید هم که بدتر .
و اما راستش را بخواهید نمی دانم چه بگویم و چه بنویسم . حرف و کلام و نوشته و جمله کاهی است در برابر این کوه تاسف و تاثر ...