شب غمگینی است پر از بوی نم و خیسی تن ...
زمان مثل همیشه عجله دارد ... و سکوت تو تنهایی من را بیشتر می کند ..
چشمانم را می بندم
دستت را در دستم می گیرم و به آرامش غریبی می رسم ....
سعی می کنم در تمام نقاط تنت به باور برسم ...
و جواب تمام دوست داشتنهایم را لمس کنم .
این بار آرزو ها در چند قدمی من به بار می نشینند .......
در وجود تو غرق می شوم
چشمانم را که باز می کنم به جز تنهایی و خانه هیچ چیز نمی بینم ....
به فکر فرو می روم .....
* دوستان پاسخ نظرات خود را در بخش نظر دهی هر پست مشاهده کنید
سلام،اول...اول....زیبا و دوست داشتنی بود {:-)
ممنون
عجیبه...
شایدم نه...
اینکه من به خوبی می فهمم منظورت از این پست ها چیه...
دقیقآ مثل وقتایی که منظور سهراب رو از شعراش می فهمیدم...
من توی ذهن نویسنده فرو میرم و به خوبی حس می کنم چی می خواسته بگه... هر چقدر هم که گنگ باشه...
راستی خیلی خوشحالم .. چون برای اولین بار ، افتخار این رو دارم که اولین نفری باشم که اینجا نظر میدم..
دوستت دارم...
دوست تو :
یه دوست .........
عجیب نیست ..
چون من هم جنس تو هستم ...
اما با خودم مبارزه کردم ...
می فهمی که ...
سلام.شعرهایت دوست داشتنیند! با باری از معنای احساس و دنیای بکری از ناگفتهها...پنجرهای به سوی بهشت تنهایی یک نفر...someone
ممنونم و خوشحالم که نظرتون اینه ...
اااااااااااا........
من اول بودم... این آهو دیگه از کجا پیداش شد..؟؟؟؟؟؟؟؟!!
:(((
نمی خوااااااااااااااااااااااام ........
{ گـــــــــــــــــــــریــــــــــــــــــه...گریه گریه .... !! )
سخت نگیر .......
مهم اول شدن توی یک چیز دیگه است ...
لبخند بزن ...
آره باید با واقعیتها روبه رو شد نه اینکه ازشون فرار کرد. اما... میدونی گاهی وقتها رویا ها اونقده شیرینن که با وجودی که میدونی حقیقت ندارن بازم دلت نمی یاد چشاتو باز کنی!
آره ...
اما نمی شه با چشم بسته جلو رفت ...
بسیار زیبا و جذاب
ممنون
سلام
جالب بود
لطف دارید
تکرار تکرار تکرار چرا این روز ها همگی تکرار را تکرار میکنیم؟
عاشق هیچ چیز میشویم؟چرا به فکر فرو میرویم؟من از فکر کردن متنفرم....از سکوت از تنهایی متنفرم.....متنفررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم از این شب های لعنتی از این روز ها که گند تر از شباشن....
حتی ارزوهامون هم توی توهم به بار مینشینن؟
لعنت...
جوبتو تو وبلاگ خودم دادم سحر جونم دیسی خوبه؟
سلام عزیزم
می فهمم چی می گی ..
مجبورم سکوت کنم ...
چه جوابی می تونم بدم وقتی دارم باهاشون دست و پنجه نرم می کنم ....
من هم متنفرم ....
از اون توهم .... که همیشه باقی می مونه ...
می خونمش عزیزم ..
daisy هم خوبه ... همچنان داره گند می زنه به خونه ...
الا ن غذاش را خورده داره آتیش می بارونه ...
فکر نمی کنم من مامانه خوبی باشم .. خیلی لوسش کردم ...
باز شب ماند ومن این عطش خانگی ام
باز هم یاد تو ماند ومن ودیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت که دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم که تو می آمدی ودل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت
یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
شعر زیبایی بود ..
ممنون
آه سحر فاصله ها . . . تعبیر من از اینها همیشه نامفهوم بوده . . .
اما الان سعی دارم فاصله های بین خودم و بریشنا رو کم کنم . . .این چیزیه که اون ازم میخواد
اینبار ازم فرصت خواسته . . . منم باید بهش فرصت بدم
اون میخواد به پیروزی برسه . . . میخواد جبران کنه
ازم میخواد باهاش یکی بشم . . .
سحر نمیدونم . . .
فقط میدونم اینبار باید برم به جایی که میتونه این مشکلات رو حل کنه . .
سحر عزیزم
باید همین کار را کنی
بهترین راه همینه .
خوش حالم بهش رسیدی ....
این فرصت را هم به اون بده هم به خودت ....
بذار هر ۲ تاتون پیروز شید
باهاش یکی شو .....
امیدوارم انتخاب درست کنی ..
کنارت هستم وو هر زمان که اراده کنی ....
سلام. جواب کامنتتون رو دادم. مرسی از اینکه سر زدید.
ممنون
می خونم
چقدر به اون شب غمگین و سکوتی که بذاره تنهاییم رو بهتر و بیشتر حس کنم نیاز دارم...
همیشه از دستایی که بخواد به کمکم بیاد متنفر بودم...
هم خونه ایم صورتش و پر از کف ریش کرده و برام شکلک در میاره....
هم خونه ایم میگه تو انگار عصبی هستی....
هم خونه ایم نمیفهمه اگر دست منو تو دستش بگیره من احساس آرامش نمی کنم...
هم خونه ایم نمیفهمه من می خوام تنها ی تنها به فکر فرو برم...
..................
شب های خوبی هست ..
نمی تونم اینجا جوابت را بدم ...
امیدوارم بفهمی برای چی ....
هم خونه ایم .......
سلام
من نیمیدونم چند بار باید بگم آپای این وبلاگ قشنگه؟
از همیشه بهتر بود
ممنون
می تونی یک بار هم بگی زشته ؟؟؟؟؟
ممنون می یای پیشم ....
آخی مبارک باشه هاپوی جدید. انشااله خوش قدم باشه عزیزم. مشکل جیش کردنش رو می تونی خیلی راحت حل کنی. البته اگه کوچیک باشه. یه ظرف یا تشت رو براش بزار یه گوشه که همیشه ثابت باشه. کف ظرف رو هم روزنامه چندلایه پهن کن. بعد چند بار تا دیدی می خواد جیش کنه ورش دار بزارش روی روزنامه ها. بعد از چند بار ( حدود ۵ یا ۶ بار ) عادت می کنه و دیگه هیچ جا رو کثیف نمی کنه. واسه عوض کردن جاش هم هردفعه چندتا از روزنامه ها رو بر دار و روزنامه نو بزار. نمی خواد همه رو برداری و دایم عوض کنی. البته از خاک مخصوص هم می تونی استفاده کنی که توی هایپر مارکت های معتبر پیدا می شه ولی به خاطر قیمت گرونش روزنامه مناسب تره. امتحان کن حتما جواب می ده ( چشمک)
ممنون مهشید جان
آره حتما این کار را می کنم
۴ ماهش هست ...
اما یکم خنگه ... به مامانش رفته >>> خودم را می گم .....
مرسی از حضورت ... اولای نوشتتو که داشتم می خوندم یاد این افتادم :
تو در شب تولدت به شعله فوت می کنی ... به چشم من که می رسی فقط سکوت می کنی ...
نوشته قشنگی بود .
ممنون دوست من ...
آرامش هد یه ای است که از خدا میخواهم هر وقت او ار اده کرد ب من روی خواهد کرد
اما خودت هم باید تلاش کنی براش
مثل همیشه جالب بود ولی یه کم گنگ برای من!
گویا از چیزی حرف میزنی که بودنش هم برات شیرینه هم تلخ یا نمیدونم ....
به هر حال این یادمون باشه که شیرینی ها و تلخی های زندگیمون ابدی نیستن!
پایدار باشی
آره ...حق داری
نمی دونم برای ابدی نبودنشون ناراحت باشم یا خوشحال ...
سلام ؟ خوبم
خوبی ؟
قشنگ بود وقتی خوندم یه طرح به ذهنم زسید نوشتم بیا بخون بد نیست٬
باشه
الان می یام ....
----------
خوندم
ــــــــــــ
نمی دونم اما شاید یک حس مشترک ...
خیلی زیبا بود ....
۲۴ ساعت .....
اون صبح بارونی ...
اون غروب ساکت در ازدحام زندگی
وبلاخره
اون شب
با فکر هایی شبیه به واقعیت .........
---------
قسمت نظر دهی وبلاگت را فعال کن .... برا هر پست ....
ای بابا انگار خلوت همه ما اینه!!..نرسیدن ها..غم ها..تنهایی ها..تمومی نداره...و فاصله ها............حتی وقتی تو فکریم!
همه اش تو رویا سیر می کنیم..بس ناکامیم!!..یعنی به کجا می رسیم؟! :(
به کجا...؟
نمی دونم کسی می دونه به کجا می ریم ...
نه هیچ کس نمی دونه ....
اندیشیدن به یک چیز یک مسئله است
و شدن آن چیزی که به آن می اندیشیده ای مسئله ای دیگر.
و همین شدن هدف واقعی است.
مثل همیشه واقعیت های زندگی را عالی توصیف کرده ای.
سلام
آره به نکته جالبی اشاره کردی .....
هدف واقعی ........
ممنون ...
ضمن عرض سلام و خسته نباشی خواستم عرض کنم که ایا شما این مطالب واقعا زیبا رو در وصف کسی مگین مخصوصا این پست اخرتون.از دور بر دستتان بوسه می زنم/
آره برا شخصیتهای خاصی هست ...
کسایی که دوستشون دارم ...
و احساس می کنم بدون اونها زندگی معنی نمی ده .....
گاهی یک حس غریب من را از اونها جدا می کنه گاهی هم فاصله ها
اما دلم پیش اونهاست ...
امیدوارم یک روز با چشمهای باز خیلی چیزها را ببینم
لطف می کنی .....
سلام عزیزم
از حضورت ممنونم
باز من و باز تنهایی ....فاصله ها ... روباها ... غوطه ور شدن در رویاها شاید اندکی روحم را آرامش میبخشد.... نمیدانم چرا هر بار که خواستم به حقیقت نزدیکتر شوم .... فاصله ها چندان برابر شده اند .
موفق باشی
آره گاهی پیش می یاد اما این خظای دید هست نه واقعیت ...
سحر دیگه واقعا نا امید شدم!
فردا یه پست میذارم و بعدش دیگه از این غلطا نمی کنم!
هیچکی درک نکرده . . .
بیا وبم کامنتی رو که شخصی به نام امید گذاشته بخون . . . چه لطف بی دریقی نسبت به من داشته . . . لعنتی . . .
راستی ۱ به بعد آن میشم اگه تونستی بمون!!
بابای
سلام سحرم ...
معذرت می خوام که نتونستم ۱ بیام ...
سعی می کنم امشب بیام ...
نباید ناراحت شی ..
حرف ها و واقعیت های ما برای همه مثل یک فیلم ترسناک کمدی هست ..
پس اهمیت نده عزیزم ..
راهت را ادامه بده ...
دوستت دارم
سلام مرسی به من سر زدین
پرشین بلاگ کلا قاطی کرده فعلا به ,ir به جای .com باز میشه:)
بازم عالی نوشتین
good luck:)
آها ..
ممنون
سلام. خوبی؟ خیلی زیبا بود. موفق باشی. یا حق
سلام
ممنون
باز هم ممنون
توهم موفق باشی
فکر میکنم دو تا جمله آخرخودشون یک پست جدا هستند
و شاید متضاد با این پست ؟!
نه ..
چرا اینجوری فکر کردی ؟
خیلی عالی بود ...
این نظر لطف شماست ...
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است .
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد
و خاصیت عشق همین است .
چه زیبا ...
...
و یکی از خاصیت های عشق همین است !!!!!
الان صبح آن شب غمگین است و من پشت میز غمگینم نشسته ام و دستان اندوهگینم را بر دکمه های مالامال از غم کیبورد می فشارم گویی با هر فشار ..... سانسور.....
روز خوش
چرا سانسور ..
ادامه بده
می خوام ببینم بقیش را هم می دونی ...
سلام
دوست من .زیبا مثل ه...............میشه
شب خیالیست و.....
سکوت واقعی و.....
احساس آن باور نکردنی و گاهی تلخ و گاهی شیرین
سلام
ممنون
شب واقعی است
سکوت خیالی است
احساس آن باور کردنی و حق با تو هست گاهی تلخ و گاه شیرین
سلام ... مرسی از خط آبیت
روزی اونکه دوستش داشتم و دارم ... از پیشم رفت ... ایمان داشتم که برمیگرده و برگشت ....
وقتی بعد از مدتها برگشت اولین کاری که کردیم این بود که آهنگ مورد علاقم (هزاران بوسه عمیق /کهن) را گذاشتم و شروع کردیم به رقصیدن ، چشمای همو بستیم و با نوک انگشتانمون شروع کردیم به لمس اجزای صورت و بدن ... حس دوری بود ...
سلام
خواهش ...
چه خوب ... من هم ایمان دارم ....
دوست دارم این حس را تجربه کنم ... بعد از این همه فاصله........
سلام
خسته نباشى
این بار با غنیمت دریایى و گردشگرى دریایى به روزم .
منتظر حضور سبزت هستم .
چه خوب
دارم می خونم
انسانهایی که خود را جدا میبینند،که همیشه غرق افکار خود هستند،که ایده آلیستند..همیشه تنهاند...سخته...خیلی سخت...حتی لحظه ای در آغوشه اویی و سرشار از عشق او لحظه جدایی را میبینی...نمیدونم...
نمی دونم ...
متوجه نشدم ..
می شه بیشتر توضیح بدی ....
این بار خشونت داستانت کمتر بود !
خفن ترین چیزی که اتّفاق افتاد یه کم فکر کردن بود :)
آره ...
این یعنی آخرش ....
سلام سحر جون
از اینکه منو مورد لطفت قرار دادی و به وبلاگم سرزدی بسیار متشکرم.
من هم دوست دارم
چشمانم را ببندم
دستان گرم و لطیف و مهربانت را در دستم بگیرم و به آرامش غریب و شیرینی برسم ....
سعی کنم در تمام نقاط تنت به باور برسم ...
و جواب تمام دوست داشتنهایم را در پوست لطیف و گرم شمالمس کنم .
آن وقت است که آرزو ها در چند قدمی من به بار خواهد نشست ودر وجود تو غرق خواهم شد و از خود بیخود .
اصلاٌ نمیخوام چشمانم را باز کنم و به جز شما به چیز دیگری فکر کنم....
موفق باشی و حق نگهدارت.
باز هم دوستت دارم.
ستاره http://www.aga.blogsky.com
پایان جالبی بود
مممنون عزیزم
خوشحالم که دوستانی مثل شما دارم ....
راستی از وبلاگتون خیلی خوشم اومده حتما لینکتون میکنم.
من هم لینکت را می ذارم ......
سلام عزیزم!
آپم!
سحر خوشحالم چون خودم رو پیدا کردم!
من نه سحرم نه بریشنا . . .
من فقط توت کوچولو هستم . . .
و این رو مدیون همه ی بچه ها و بازدیدکنندگان وبم هستم!
دوست دارم!
بابای
خیلی خوشحالم .....
دوستت دارم
الان می یام ....
سلام
ممنون که سر زدید.امیدوارم درنوشته هایتان آن نوری که ازش یاد کردید بیشتر ببینم. دستتان درد نکند.خیلی زنانه است و خیلی خانه دارانه!یک جور حس ظریف زنانه که براحتی می تواند با تلنگری مردانه نابود شود. این جور افشای وجود برا یمن خیلی ترسناک است! بازهم ترسیدم و البته لذت بردم.
موفق باشید.
سلام
خواهش می کنم
امیدوارم ...
اما این حس به این آسانی نمی شکنه اما خوب می تونه دیگران را بشکنه ...
حس مردانگی ..........
خوشحالم که لذت بردی ...
ممنووووون
موفق باشی
وقت آمدنت است ، بیا که دیگر ستاره ای در آسمان نیست که نشمرده باشم
گلی نیست که برایت نچیده باشم
و حتی یک قطره اشک هم در چشمانم نیست که برایت نریخته باشم....
چه حس عجیبی ؟؟؟؟
آفرین دوست داشتن یعنی همین...
در کنار هم بودن در عین بی هم بودن...
شاید .. گاهی
در کنار هم بودن .. شاید ....
گاهی فاصله بیشتر دوست داشتن ها را نشون بده ....
کاش هیچوقت هیج آرزویی این طور به بار ننشیند
به قول دوستی انگار تنهایی مسری شده
مواظب خودت باش
من هم به روزم
بوسسس
اما بعضی موقع ها به همین هم باید راضی بود
ممنون
تو هم
الان می یام
Don't leave me hangin coz you know what I'm feelin
I go crazy, I go crazy
And if I asked you would you stop me from fallin?
Would you save me? Would you save me?
i `ll save u if u want
u never asked me befor ... remmember
know .. i know ...
سلام
سحر جونم مثل همیشه عالی بود ....
ممنون می گل جان
سلام خوشحال میشم به من سربزنی و نظرت را در باره تبادل لینک بگی
یک دنیا ممنون
سلام
حتما
لینکتون را اضافه می کنم ..
سلام
وبلاگ خیلی زیبا و قشنگی داری
همه مطالبت روخوندم
وممنون از اینکه به من سر زدین
ببخشید که دیر اومدم
موفق و شاد باشین
راستی خوشحال میشم بازم به من سر بزنین
بای
سلام
ممنون
واقعا !!!
خواهش می کنم
نه بابا این حرف ها چی هست ....
شما هم ...
حتما
بای
میبینی سحر ؟گند بزنن به همه چیز خودم هم اول تر از همه
آخه چرا ...
چی شده نازنینم ؟
تو را خداا اینجوری نگو ...............
زنگ بزن ببینم چی شده ...
نه ماه فسون نه مهر جادو کرد ......
....
سلام
مثل همیشه قشنگ
موفق باشی
سلام
ممنون
ziba bud ,, hamisheh ashegh bashi va pirooz ,, bedrood ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
ممنون
شما هم ...
سلام دوست عزیز
مرسی اومدی...
آره همه چی بر عکس شد...
همیشه اینو قبول داشتم:
همه چیز زمانی اتفاق میفته که تو انتظرشو نداری...و واقعا هم همینطور بوده حداقل برای من...
توهم...خیال...یا رویا؟
کدوم؟
رویا بهتره...
رویای قشنگی داشتی...
فعلا...
رویا ...
شاید ؟
نمی دونم ...
کاش اتفاق بیفته ... شاید تو حق داری نباید انتظارش را بکشم ....
موفق باشی
سلام سحر جون
۳باره مزاحمت میشم لینکت را با نام
حرف های دل سحر جون
در هردو وبلاگم قار میدم.
موفق باشی.
خدانگهدارت
http://www.aga.blogsky.com
راستی یه چیز دیگه ! هیچ میدونی شما :
تو پریچهر چنانی که به هنگام وداع رشکم آید که تورا هم به خدا بسپارم.
سلام ستاره جون
مراحمی
چه زیبا ....
تو هم موفق باشی
من خجالت کشیدم ..... ببین لپام قرمز شده ........