سردی کاذب هوا من را لمس می کند . خانه نفس نمی کشد ، گویی خسته است از واقعیت تلخ بودن....
صدای قدمهایی که آشناست گوش هایم را نوازش می دهد . حس آشنای زندگی ..... اینبار من تصمیم خواهم گرفت . سنگینی فضا من را با احساساتم درگیر می کند .نمی دانم عرق های دستم حاکی ازچشمان توست یا فرار از واقعیت آنها ؟
برگ های روی زمین همه مرده اند و در کنار هم برای من تکرار را آواز می خوانند. سختی چهره ات را میتوانم با افکار پیچیده ات به فال نیک بگیرم ؟
من در دستان تو لمس می شوم و آرامش را هدیه می گیرم . این یک نشانه است .
کمی جلوتر ......
همه جا تاریک است . بوی مرگ همچنان از احساسات غریبش فوران می زند . فاصله من تا او به اندازه یک شهوت تلخ است یا همان قهوه سرد . شاید زمان مناسبی برای یادآوری زمان باشد ... تو زود مردی . بدن نیمه جانت را با این همه سنگینی و آلودگی نمی توانم در آغوش بگیرم .....
کمی جلوتر .........
لب هایی سرد مرا آزار می دهد. خورشید هم نمی تواند کمکی کند .... کاش می دانستم در پی کدامین نگاه وسوسه به وجود می آید ؟
کمی جلوتر .....
می نویسم .
شاید جواب سوال این باشد .....
هر آنچه تو را دوست دارم .......
منتظر می مانم ....
You've seen that world as well ...
That horrible nightmare..
But if you get sucked into it , it's not just a nightmare.
Don't get lost in there.
If you get pulled in , you'll be killed...
( Look for the Ultimate Truth... )
من الان آپم یعنی هر شب آپ میکنم خودت بیا شاید نتونم خبرت کنم اوکی؟
منظوره کامنتت رو نفهمیدم واضح تر بگو!
بابای!
سلام
خوفی؟
اشکالی نداره ... فقط من می خواستم بدونم ...ناراحت نشده بودم
ایشالا حالتم به زودی خوب میشه ...
متنتم یه جورایی سنگین بود ...
موفق باشی
سی یو
سلام
جلد عوض کردی
اون هم اساسی
از یه رنگ صورتی و یه فضای فانتزی
به رنگ سیاه و یه فضای سنگین
بهرحال...
امروز که جمعه آمد
بهار تمام شد
چه باک
ما که بی تو اصلاً بهار نداشتیم
برای حرف ی در وسط کلمات
دکمه های Shift+X
از صفحه کلید را بزن
موفق باشی
من برای سالها مینویسم
سالها بعد که چشمان تو عاشق میشوند
افسوس که قصه مادربزرگ درست بود
همیشه یکی بود یکی نبود ...
دلت شاد خانومی
خوب بدی امتحانتو سحری. متنت معرکه بود ولی من الان غضبناکم. چرا درس نخوندیییییییییییییی بدوووووووووووووووووووووو
جدا عالی بود متشکر بابت نظرت در وبلاگ مرسی راستی من شما رو لینک میکنم شما هم اگه دوست داشتید من رو با اسم گندم لینک کنید
سلام مرسی میای پیشم سحرم!
خوبی؟؟
بابا یو مگه چن سالته که میگی دورانه جونی!
آپمااااا!
تو نظر سنجیم یا همون بازیم شرکت کن!منتظرم کامنت قشنگت رو تو وبه قشنگم (حال کن اعتماد بنفسمو) ببینم!
بابای
از دست من چه کمکی بر میاد
سلام خوبی واقعا تا حالا اندازه موهای سرم وبلاگ عشقی دیدم ولی این یکی یک جور دیگس بیینده دائمت شدم
واقعا در مورد کامنتی که در وبلاگم گذاشتی موافقم ولی از نوع مردن با افسردگی از نوع مردن با طراوت. یعنی لذت ببری از مردن. بی ترس بی دغدغه. فقط خواب ابدی . . .
آنگاه که دیدگانت پوست مرا لمس می کنند...سردی زندگی خاکی را لمس می کنم.تا در برابر شهوتی عمیق که جای چنگالهایش در قلبم دهان باز می کند، تاب بیاورم.زندگی را دیگر زندگی مپندار.
سلام
بروزم و منتظر شما دوست خوب