ای زن قصه های تلخ تنهایی!
بارهاست تو را به یادگار ورق زدم .
شادی های دروغینت را خندیدم .
دردهایت را همچون گریه ای بیهوده به خاطر سپردم.
آهای زن ...
لاشه های فراموش شده عشاق را ببین
گندیدگی خود را بیهوده فریاد می کشند.
خون به بار می نشینند سایه های شوم ،
در این احساس فریب انگیز زنانه.
گویی تاریکی ، تن زخم خورده ات را به فراموشی سپرده است .
مرا به چه انتظار نشسته ای ؟
اینک رهایت باید.
به لحظات تاریک عشق قسم
این بار بی فریاد رها خواهی شد
در هیاهوی دردناک لحظه های بودن زن.
من به خود نه بلکه به زن بد کردم
باور دارم که این زن هست که در حق زن بد میکنه
دوست عزیز سلام . درباره قلمچی پرسیدی. یکم توضیح گذاشتم. شرمنده من چشام خرابه این سفید رو مشکیت کورم کرد. اگه دوست داشتی لینکم کن.
سلام دوست خوبم
من آپم
منتظر قدم های سبزت هستم
موفق باشی
سلام مرسی سر زدی ..وبلاگ خوبی داری تو هم موفق باشی ...در مورد تبادل لینک نظرت چیه ؟
از این شعرت انقدر خوشم اومد که پرینتش گرفتم خیلی قالب شعراتو وسبکتو دوست دارم خوش به حالت یک دستی رو سره ما هم بکش دختر گل و با سلیقه
حالا آپ میکنی نمیگی منظورم شعرای زیریه از اون دو تا هم لذت بردم خیلی هم لذت بردم
سلام دوست من مطالب وبلاگت واقعا جالب و خوندنی است.
موفق باشی.
ممنون که بهم سر زدید!
خیلی عالی می نویسی
از آشنائیت خوشحالم
ممنون که به من سر زدی
باز هم منتظرتم
سلام سحر جونم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا همه فکر کردن این یه متن در طرفداری یا بر ضدیت زنان؟
من یه چیز دیگه برداشت کردم.
میدونی چی.
تو شهر تو غریبه ام
غریبه ای که بی صدا است
نفس میخوام
نفس می خوام
تو رو یه هم نفس می خوام
جریان مورچه و ملخ چیه؟
دیگه تحویل نمیگیرید!
دلم مانند روز های بارانی است
هوای مه گرفته در درونم شیهه خواهد کرد
و من در امتداد حرف هایم
بسی از فعل امید
دور دورم
دور تر از دورم
اپم[گل]
فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت . او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند . همه گرسنه،نا امید و در عذاب بودند. هرکدام قاشقی داشت که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود،بطوریکه نمیتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب انها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت : اکنون بهشت را به تو نشان میدهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا ، جمعی از مردم ،
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جوب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی
بی وفا دیگه یادی از ما نمی کنی
نکنه ما رو فراموش کردی
به وبلاگمم سر نمی زندی
بیا منتظرتم
بای
سلام دوست خوبم. ممنونم از لطفت
من آپم
موفق باشی
سلام سحر جونم
من آپم بدو بیا
چرا نمی خوای بگی که اون زن خودت هستی ؟
چرا اینجوری؟؟!! چرا تاریکی؟؟!!! چرا غم؟؟!!
به روشنایی هاش توجه کن!!!
لاشه های فراموش شده عشاق را فراموش کن!!
ولی کلا به من چه! هر کاری خودت میخوای بکن!
سلام سمونه جون
مرسی سر زدی
من هر روز به روز می کنم...یعنی فردا ساعت ۱۲ به اونطرف قسمت بعدی رو می نوسم...ممنون می شم بازم سر بزنی...
شاد باشی
سلام
ممنون از لطف شما !
زیبا گفته اید و جالب و چنین نگاهی به زن از سوی یک زن برایم جذاب بود چراکه تا به حال جز از زبان فروغ درباره ی زنها نشنیده بودم .
ولی این را هم بگویم که برای من بی شک یک زن بود که عشف را معنی بخشید و بارها و بارها به حال پر مهرش غبطه خورده ام .
پایدار باشید
سلام خوبید.ممنون
سلامی دوباره
نمی دونم اون زن کیه...
توکه نیستی هستی؟!!
اگه اون و می شناسی از قول من بهش بگو...
چرا فقط به جنبه های تلخ زن بودنت نگاه می کنی؟!!
قربانت یک آدم اینجوری
گاهی ندیدن و ندیدن ...
هرکس از ظن خود شد یار من ....
گفتید نفهمیدم! برداشت خود را نکردید!
سلام سحرییییییی من
شطوری؟؟
کلی میسسسسسسس یوووووووو
چقد دیر اومدممم
باز لحظات تاریک عشق؟؟
باز لاشه ؟؟ و باز گندیدگی ....
شادی دروغین؟؟
ای خداااااااااااااااااااااااااا....
عسیس منننننننیییی
خوکشل منیییییییییییییی
امیدوارم خنده هات با قهقه و از ته دل باشه
دوست دارمممممم
به امید دیداررررررر
بوسسسسسسسس
نگاهی از دست رفت از دست بی وفایی تو
سلام
زیبا بود
موفق باشی.
بسیار ممنون
از لطفتون
بالاخره کسی اونقدر ارزش برای نوشته خواستگاه قایل شد که ایرادی بگیره
امان از نوشته بی ویرایش
سرفراز باشید
thinkhng clears difficulties of affairs
...emam ALI
عیدتان مبارک ...............
سلام سحر جان
ممنون که همیشه به یاد من هستی و شرمنده که یه مدت نتونستم سر بزنم باور کن سرم خیلی شلوغ بود
نوشتت خیلی زیبا بود و البته تلخ اما محکم و تاثیر گذار
موفق باشی مهربون
دوست داشتی یه سری بزن خوشحال می شم
سلام!
سلام سلام!
خوبی؟!!
من آپیدم یه سر نمی زنی؟!!
قربانت یک آدم اینجوری!
سلام سحر جان
بروزم
خوشحال میشم اگه بیای
No women (or men!), no love, no sex, no play, no childeren, no homework, no homework, OK!, no problems!
someone says something! :)
سلام
الان به روز کردم خوشحال می شم سر بزنی
ببخشید دیر شد...ساعت ۱۲ به اونور بود که برقمون رفت...منم که از ساعت ۲ تا ۶ کلاس داشتم و دانشگاه بودم...بعدش هم که افطار و سریال های تلویزیون...حالا هم که نوبت وبلاگ شد!
منتظرتم
شاد باشی
سلام
ممنونم که به من سر زدی
به روزم
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است،کارم از گریه گذشته,بدین میخندم
سلام[گل]
[چشمک]
خواستی یه سر بزن[نیشخند]
بای[بدرود]
واااای که چه پرشور و احساس مینویسی!!!
سلام سمونه جون
قسمت بعدیش و به روز کردم
حالا که اینهمه رفتیم و اومدیم با تبادل لینک موافقی؟
البته اگر دوست داشتی
خبر کن
مرسی
سلام سحر جون
خوشحال شدم که شما هستین .
یعنی از شما خبری به ما رسید.
موفق باشید و موید
با دستان یخ زده ام برای ساعتهای بی تو قصه می نویسم
که شاید لحظه ای باشد ، و به یاد بیاوری ، کسی بوده و هست
آپم :)
سلام
نمی دونم راجع به پستت چی بگم...
ممنون که به وبلاگ سر زدی
شاد باشی
به لحظات تاریک عشق قسم.... خیلی زیباست
سلام عزیزم خوبی؟
ممن آپم
عیدت مبارک
موفق باشی
سلام سحر جان
عید سعید فطر مبارک ... همه ایامت شادی و عید باشه.
سلام . مدت ها بود بهت سر نزده بودم .
و قصه های تلخ تنهایی انگار زیاد ورق خوردن .
همه ما فراموش شده ایم !!
به روزم و منتظرت .
عیدت مبارک
نمی دونم چرا اما دوست دارم باهات حرف بزنم .
به نظرت توقع زیادی نیست اگه ازت بخوام ID یا شمارت رو بهم بدی ؟!
سلام شعر زیبایی بود
حس عجیبی به آدم میده
سپاس
سلام
آپم
خوشحال میشم اگه بیای
سلام دوست خوبم. خوبی؟
ممنونم از نظرت. لطف داری.
موفق باشی