یادم می یاد سال گذشته آذر ماه که می خواستم وبلاگم را راه بندازم دقیقا زمانی بود که هواپیمای c-130 سقوط کرده بود . روزهای بدی بود . توی دانشگاه میشد غم را توی چشمهای همه ببینی . از دست دادن دوستانمون در دانشگاه و خبرگزاری توی اون حادثه هیچ وقت فراموشمون نمی شه . اون روز ظهر را هم نمی تونم فراموش کنم .... بهشت زهرا . این همه مرگ . دردناک بود . چشمام باز نمی شد خیلی گریه کرده بودم . نه به حال اونهایی که رفتن به حال اونهایی که موندن .
و اما امروز آذر ماهی دیگر . اتفاقی دوباره . این اتفاق هم به زودی به دست فراموشی سپرده خواهد شد . نهایتا یک جایی اسم یکی از این ها آورده می شه . یا یک دانشگاهی مثل دانشگاه ما دفتر بسیج شهیدان دانشگاه را راه می ندازه ... اما این معمای دنباله دار همچنان بدونه راه حل باقی خواهد ماند ؟ افسوس ...... .
*******************************************************
از دست دادن بابک بیات غم بزرگی برای جامعه هنری بود .
افسوس و هزار افسوس که قدر ندانستیم ....
تسلیت می گم ...
او دوست داشت تنهایی هایش را با دنیای دیگران تقسیم کند
برایم از دور دست تکان می داد . گویی مرا سالها می شناخت . به طرفم دوید . باد بوی تن او را در صحنه صورتم می چرخاند . کوچک بود اما دستانش داستانی دیگر را شهادت می داد . به چشمانش خیره شده بودم و او پشت سر هم مرا بر زیر هزاران فکر غرق می کرد.
سعی کردم دور شوم و خودم را از هر آنچه باید و نباید دور کنم .
به خودم که آمدم روبرویم ایستاده بود . این بار نه چشم به من دوخته بود و نه دستانش را می دیدم .
آرام گفت به حرفم گوش می دهی ...
می دانستم که گوش می دهم .
چند ساعت گذشته بود . لحظات زندگی کودکانه اش مرا آنچنان به خود گره زده بود که فراموش کردم وجود دارم .
هرگز دیگر او را ندیدم اما هنوزآن قسمت از تنهایی هایش را که سهم من بود نگاه داشتم .
حق الناس را دست نزن . مصمم باش . عاشق تصمیمت باش . آن وقت است که محال پا به فرار می گذارد "
اشاره:
وقتی تصمیم میگیرم با روزنامه نگاران شیراز به کیش بروم حس مس کنم مسافرتی متفاوت با دیگران دارم و می توانم تجربیات مطبوعاتی خودم را ، هم با برخورد روزنامه نگاران شیراز بالا ببرم و هم از موقعیت های خوبی که انها بوجود آوردند استفاده کنم
یکی از آن موقعیت ها روبرو شدن با شخصی بود که در جهان هتلداری چهره ای موفق است و از معدود ایرانیانی است که توانسته خود را در میان هتلداران جهان مطرح کند .
او مهندس ثابت است متولد مشهد . نمی توانی سنش را حدس بزنی . یک پارچه انرژی است با حافظه ای قوی . شعر بلند عقاب دکتر خانلری را با شور و احساسی میهن پرستانه می خواند . در مشهد درس خوانده . نهج البلاغه را خوب می شناسد . از قرآن نمونه می دهد و به شش زبان زنده دنیا حرف می زند . او یک ایرانی مسلمان است که به ذره ذره این خاک اهورایی عشق می ورزد .
اتاقش جمع و جور است و مثل تمامی هتل بزرگ داریوش روح ایرانی به وسیله ، نقش برجسته ها و تصاویر هخامنشی موج می زند . حسین ثابت شعر می خواند . از عرفان می گوید و از ایران .
می پرسم : آقای ثابت هتل داریوس با این همه مجسمه ، نقش برجسته و تصاویر بزرگ و کوچک ، تخت جمشید کوچک و مدرنی است در دل آبهای خلیج فارس در این هتل دو مورد مد نظر بوده یکی مساله اقتصاد و دیگری مطرح کردن فرهنگ و هنر ایرانی . من با اقتصادش کاری ندارم اما قسمت دوم را نمی دانم که "ثابت" در مطرح کردن هویت ایرانی سیاسی کار است یا عاشق ؟
ثابت : همانطور که خودتان گفتید ساختن هتل دو وجه دارد . یکی سرمایه گزاری و بازدهی آن و دیگری هویت بخشی به یک فرهنگ است . فرهنگ ایرانی
او دفترچه راهنما ی هتل داریوش را که عکسی از 21 سالگی اش را در تخت جمشید در صفحه اول چاپ شده نشان می دهد و شعری می خواند، میگوید : عشق . عشق ناممکن را ممکن می سازد . من در 21 سالگی گفتم روزی تخت جمشید را می سازم . امروز آن را در قالب یک هتل ساخته ام که یک مقام عالی رتبه اس÷انیا می آید و مقابل آن فرهنگ زانو می زند و آن را ستایش می کند.
ثابت برای اثبات حرفش از گنجینه شعر فارسی به خوبی استفاده می کند . بیشتر نممونه هایی که می دهد عاشقانه و اجتماعی است .
یکی از خبرنگاران از رابطا او با شیراز می پرسد
شما که در خارج ایران آدم موفقی هستند چرا پس از موفقیت به ایران توجه کردید ؟
می پرسم : من می خواستم بپرسم آیا شما تنها از طریق هتل و هتلداری می خواهید به هویت بخشی و گسترس آن بپردازید یا برنامه های دیگری هم دارید ؟
یکی از خبرنگارها می گوید : ید موجود در دریاچه نمک تاثیر بسیاری بر مردم شیراز دارد که آنها را آدمی غیر فعال و شاعر مسلک بار می آورد .
این را در سردر دفتر آلمانم نوشته ام : " حق الناس را دست نزن . مصمم باش . عاشق تصمیمت باش . آن وقت است که محال پا به فرار می گذارد " برخی می گویند خوب است آدم فقیر باشد اما سالم باشد . اعتقاد دارم آدم باید هم سالم باشد و هم ثروتمند.
حق الناس را دست نزن . مصمم باش و عاشق تصمیمت باش آن وقت است که محال پا به فرار می گذارد.
لبخند ژوکوند: 'مونا لیزا احتمالا آبستن بوده است'
| |||||
بنا به پژوهشی تازه لبخندی که بر لبان مونا لیزا نشسته ممکن است به خاطر آن باشد که او باردار است و یا اینکه به تازگی بچه ای به دنیا آورده است.
دانشمندان کانادایی به کمک اشعه لیزر موفق شده اند تصویری سه بعدی از تابلوی معروف لئوناردو داوینچی تهیه کنند. با مطالعه دقیق تابلو و کشف لایه های زیرین آن، گفته شده است مونا لیزا جامه ای به تن دارد که زنان حامله و یا فارغ از زایمان به تن می کرده اند. این تحقیق همچنین نشان می دهد که تابلو در طول 500 سال آسیب چندانی ندیده است. فراسوی سایه های تیره هیئتی از مرکز پژوهش ملی کانادا اجازه داشتند بر اصل تابلو که به موزه لوور تعلق دارد کار کنند. با مطالعه دقیق لیزری، بخش های تیره و ناشناخته تابلو کشف شده است: مانند مد لباس مونالیزا و فرم گیسوی او. با پژوهش اخیر روشن شده است نوع بالا تنه ای که مونا لیزا به تن دارد، در قرن شانزدهم میلادی مخصوص زنان حامله بوده و یا زنانی که تازه از بستر زایمان برخاسته اند. این جزئیات تا کنون شناخته نبود، زیرا در سایه های تیره تابلو فرو رفته بود. درباره هویت زن گفته شده است که او همسر بازرگانی از اهالی فلورانس به نام فرانچسکو دل جوکوندو بوده است. رازهای دیگر داوینچی سفارش نقاشی این اثر را بین سالهای 1503 و 1506 دریافت کرد اما آن را به موقع تحویل نداد و چند بار آن را عوض کرد. درباره این اثر هنوز رازهایی باقی است از جمله این که معلوم نیست این تابلو چگونه پدید آمده است. شگردهای شیوه نقاشی مات یا به اصطلاح دودآلود داوینچی هنوز کاملا روشن نشده است. به گفته کارشناسان داوینچی با ابزارها و رنگهای خود، سبک تازه ای ابداع کرده بود که اجزای تصویر در عین ظرافت و هماهنگی، مشخص و برجسته دیده می شد |
افشین قبل از عمل و بعد از عمل
| ||||||||||||
مدتیه که از افشین هیچ خبری نیست!!! تمام کنسرتهای تابستون رو منتفی کرده. بمناسبت تولدش که ۱۶ اردیبهشته پرس و جو کردیم و بالاخره کنار خلیج فارس پیداش کردیم. ولی بستری !
بهزاد: احلاً و سهلاً افشین! همه نگران حالت هستیم. می گن تصادف کردی، شایعات زیاده ولی راستشو خودت بگو.
والا شایعات درباره تصادف و مردن و .... که خیلی هست و این بار شایعات معمول مارو کشت! من در آلمان که بودم از بچگی یک بیماری داشتم ( اسمش خیلی خارجیه باور کنید به درد هیچ کدوم از من وشما نمی خوره! ) که در واقع انحراف ساق پا هست که شکل پا رو پرانتزی می کنه. خواستم در آلمان عملش کنم ولی یکی از دوستای ایرانی من دکتر نادر مطلبی که متخصص اینکاره به من پیشنهاد داد که به دوبی برم، و ایشون هم بیاد منو معاینه کنه و اگر صلاح می دونست منو همونجا عمل کنه.
بعد از معاینه معلوم شد که کیست استخوانی که ممکنه وخیم هم باشه توی زانوی پای راست من هم هست که باعث شد دکتر سریع تصمیم به عمل بگیره. یک روز بعد از معاینه در مرکز طبی تخصصی دوبی، امکانات عمل رو در اختیار ما گذاشتن. من شش ساعت و نیم در اتاق عمل تحت جراحی بودم و الان هم حدود ۱۲ روزه که روی تخت هستم.
پس قراره مدت طولانی تحت نظر باشی؟
مدت زیاد که ... والا مشکل یکی نیست.
اول : دو ماه روی تخت مریض هستم و تکون هم نمی خورم!
دوم: بعد از دو ماه روی تخت بودن، نزدیک چهار ماه روی صندلی چرخدار اسیر هستم. سوم : اینکه تولدم هم که نزدیکه و باید اونرو روی تخت جشن بگیرم دیگه. افشین بیمارستان هستی یا خونه گرفتی؟
راستش یک خونه در جمیرا گرفتم که کنار دریا هم هست و بوی دریا رو همیشه حس می کنم ولی خب متاسفانه نمی تونم دریا برم.
با پدر و مادرت هستی یا تنهایی؟
صلاح ندونستم توی این شرایط پدر و مادرم منو ببینن. حسین دوست صمیمی و بهترین رفیق منه که با من اومده و دیگه داره از دستم دیوونه می شه!
روی تخت و تو تنهایی به چی فکر می کنی و توسرت چی می گذره؟
حقیقتش نمی تونم فکر کنم این دوماه چطور باید بگذره، با این درد بعید بدونم که بشه تحملش کرد. چیزیه که آدم تا تجربه نکنه نمی فهمه. حالا درد عزیزانی که تو جبهه ها پاهاشون رو از دست می دادن می فهمم و همه کسانی که به نوعی با معلولیت درگیرن رو می فهمم. قدر سلامتی حسابی دستم اومده و می بینم کسانی که زندگی و سلامت عادی دارن چقدر باید شکرگزار خداوند باشن. و خلاصه از درد روزی ده بار می میرم و زنده می شم. ولی مطمئنم اگر یکبار دیگه روی پاهام بتونم بایستم و راه برم، قدر خیلی چیزهایی که قبلاً نمی دونستم رو می دونم.
آیا ویدئویی داری که تو این مدت بیرون بیاد؟
قبل از اینکه بیام به دوبی ویدئو آهنگ "خیلی وقته" رو ضبط کردم، البته دیگه خودم دنبالش نیستم ولی فکر کنم تا یکی دوهفته دیگه بیرون بیاد .
خب با این مشکلات مطمئناً یکسالی رو از صحنه دور خواهی بود، ولی بعد از بهبودی دیگه افشین نو و صفر کیلومتر رو خواهیم دید، افشین دو! افشین یک که خوانندگی رو کنار گذاشت....
فعلاً تنها آرزوی زندگی من اینه که دوباره بتونم راه برم. |