اتاق مثل همیشه تاریک هست . نور قرمز را روشن می کنم . مثل اینکه کسی خواب باشد ...
روبروی آینه می روم ....
نمیدانم سر دردم برای خستگی است یا کشیدگی زیاد موهایم
بازش می کنم و موهایم بر روی شانه هایم رها می شود ...
هنوز از باران خیس است ....
آهسته تر به سمت تخت می روم .....
چشمانش بسته است ....
زمان می گذرد ......
همه چیز تغییر می کند ...
یک خیابان شلوغ ...
باد می آید .... موهایم را تکان می دهد ....
مرد روبرویم ایستاده است . یقه کتش را بالا داده و به من چشم دوخته است ...
لبخند می زنم ...
از لبخندش می ترسم......چشمانش را دوست ندارم ....راه برگشتیندارم.....احساس نزدیک شدن ... نه ...
زمان می گذرد ......
هیچ چیز تغییز نکرده است ... چشمانش بسته است .
اتاق پر از احساس سرد فراموشی است .....
زمان می گذرد ......
همه چیز تغییر می کند .....
کودک .... پسر زیبایی است .... او را در آغوش می کشم ... مثل یک مادر..... صورتش را لمس می کنم ....
مامان مراقب باش اون آدم خوبی نیست ....
اما من ....
پسر به سرعت طرف تو می آید . .... با همان غرور مردانه نگاهم می کنی... تنم را می لرزانی .
دست کودکم را در دستانت می بینم .. حسادت می کنم ....
زمان می گذرد ......
همه چیز تغییر کرده است
چشمانم را باز می کنم .... صدای سشوار .... بوی عطر ....ژل..... زیبایی ....
لبخند می زنم....
چشمانم را می بندم......
نفهمیدمش
وقتی توی روشنی چشماتو ببندی همه چیز سیاه میشه
و وقتی توی شب چشماتو ببندی همه چیز روشن میشه
چه جالب شما ....اسم شما رو توی لیست به روز شده ها دیدم.
کلاژ....این نوشته کلاژ است به عقیده من.به خاطر همین هرکسی باهاش نمیتونه ارتباط برقرار کنه.اما کاش هنوز از باران خیس است .... را نمی آوردی .در هیچ کجای نوشته اشاره مجدد بهش نشده و فقط یک صحنه کوچک است که به عقیده من باشه یا نباشه خیلی تاثیر نداره......
اما صلاح خویش بزرگان دانند
زنبیل رو بردار بیار که بروزم
عالی بود آفرین.
ولی چه خشونتی؟بیشتر عذاب کشیدن....
زندگی جریان داره به جبر نه هندسه و زمان می گذره ...
خیلیل قشنگ بود . . .
امتحان چه طور بود؟!
منم برگشتم بخونی میفهمی چم بود . . .
یه آپه ۶۰۰ صفحه ای کردم!
قربونت بابای
سلام
وقتی نوشته های تو رو می خونم اینگار تاتر رفتم و دارم یه صحنه رو می بینم
عزیزم حس قشنگی رو میدی
خوشحالم که ناراحتی ها موندنی نیست
جالب بود، مثل نمایشنامه می نویسی
راستی تاحالا این کار رو کردی؟ اگر نکردی پیشنهاد می کنم یه امتحانی بکنی حتما موفق می شی
سلام
به جز این واقعیت های من ۲-۳ تا موضوع دیگه بزار
میزاری؟
سلام ... عالی بود !
دلم رو لرزوند !!!
مخصوصا جمله اخر !
محشر بود !
منم آپـــــــــم !
حیف شد...................
توصیف زیبایی بود...
منم شب آپ می کنم
خوشحال میشم سر بزنی
دلت شاد
اندر فواید میز توالت ( آرایش ).
نمی دونستم آقا هستین یا خانوم، که با این قطعه، فهمیدم.
از توضیحات تون هم در جهت شفّاف سازی و جلب اعتماد و رفع سوء تفاهم ها، ممنون ام.
جدا قشنگ بود عالی عالی بود موفق و پیروز باشی
سلام خوبی؟ خیلی زیبا بود..ممنونم از حضورت در دفتر عشق. موفق باشی.
امروز که داشتم از دانشگاه بر میگشتم داشتم به نوشته های تو فکر می کردم که می شه برداشتهای محتلفی ازشون کرد...
خیلی دلم می خواد تو یه جمعی بشینیم با خودت راجع به این نوشته ها بحث کنیم...
فکر کنم آنی الان اگه مسنجر داری خوشحال می شم پی ام بدی...
باید دوباره بخونم. دوباره دوباره...
وقت کردی سری بزن و اگه ممکنه به سواله آخره پستم جواب بده
مرسی
چشمانم را می بندم......
همه چیز تغییر می کنه ولی همه چیز مثل سابقه!!!
سلام!
سیمونه، لطف کردی آمدی وبلاگ ما! امیدوارم این ارتباط مستمر باشد! می شه اونچه در زیر شناسنامه ات به انگلیسی نوشته ای برای ما هم ترجمه اش کنی/ممنون می شم
افکار به صورت رویاها ظاهر میشوند. به دنبال تغییر . . .
عرض شود که ارتباط برقرار کردن با همچین متنهایی یه مقدار دشواره ...
من همیشه ادمای شجاع رو تحسین میکنم ...خوشم اومد از این کویر که یک کلام نوشته نفهمیدم ..و این خیلی عالیه !!
حالا اگه همین فرد که نوشته نفهمیدم میومد به به و چه چه میکرد من ازش خوشم نمیومد ...
راستش یه کمی ادم رو سر در گم میکنی .. باید دوبار یا سه بار متن خونده بشه ...
من احساس میکنم تحول فکری در گذر زمان منظورت بوده ...حالا تا چه حد تونستم با این نوشته ارتباط برقرار کنم خدا میدونه ...
کاش اینجا جواب میدادی ...اینجوری بهتر بود :)
پایدار باشی :))
واااااای سحر خیلی دیگه ادبی شده نوشته هات یه جوراییم بوی غم میده
مثل همیشه عالی مینویسی
دوست دارم
۰ همسر مهربانم
سلام سام وان!
ببخشید من اشتباه خوندم. شما پیام رسان یاهو ندارید؟الان من آن لاین هستم.majidmahboobi@yahoo.com
سلام
شنبه حتما آپ میکنم.. چرت و پرتن دیگه.. همیشه هستن..
چه آپ باشن چه نباشن..!
از این سبک نوشته هم خوشم میاد علاوه بر متنش
می تونم بگم بهت می بالم...نوشتنت حرف نداره دوستی
من کماکان منتظرم..منتظر روزای خوش..با هم..دلم براشون تنگ شده!!
سلام
اشتباه تشریف نیاوردید و بنده هم عرض خواهی میکنم برای اون ادرس ناقص ..
الان گشنمه و شام نخوردم و مغزم نمیکشه ...فردا با این ذهنیت میخونم مطلب رو تا بفهمم چی گفتین
شما شام چی دارین ؟؟:))
ضمنا شما دفعه دوم ادرستون رو خیلی اجق وجق نوشتین :((
متن ادبی بسیار زیبایی بود. خسته نباشی
سلام
منم سه تا دارم!
شبیه عمو جغد شاخدار شدم با این ابرو ها
متنت فوقالعاده بود سحری
و ای کاش در این گذر بی رحمانه زمان چشم هایمان برای همیشه بسته می ماند...................
شعرت خیلی سینمایی بود.استفاده از کلمه ی - زمان می گذرد مثل دیزالو است در سینما برای رفتن به گذشته و یا حرکت به سوی آینده. می دونی یهو اینقدر فضای نوشته هات عوض شده که آدم فکر می کنه یه دوران دیگه از زندگیت رو شروع کردی.
همیشه عاشق موی بلند مامانم بودم.
یک لحظه خودم را جای کودک حس کردم
سلام من یه داستان جدید نوشتم که اگر نظرتونو بدونم خوشحال میشم
در ضمن از اینکه مدام به من سر میزنید ممنون
سلامی دوباره!
اولا در اون مورد بگویم که مسأله خیلی حساس است و نباید احساسی برخورد کرد. دین اسلام در همه موارد زندگی انسانی احکامی دارد. از دستشویی رفتن گرفته تا شکار پرندگان و دفن اموات و غیره. این حکم هم یک حکم اختیاری است نه اجباری. آیا بدتر از فواحشی که روزانه خانوادهها را با هزاران مشکل روبرو میکند است؟ تنها یک راه حل شرعی و برای جلوگیری از مفاسد اجتماعی است. البته در مورد ازدواج پیشنهاد اصلی اسلام ازدواج دائم است...بگذریم.
من مطلب راجع به آقای دولت آبادی را در این یکی وبلاگم هم گذاشته بودم. با عرض شرمندگی شما را به این وبلاگم دعوت میکنم.
زبانی که بکار میبری ساده و گویاست و برشهای زمانی و مکانی بخوبی در متن نشسته و خواننده را سر در گم نمیکند.
ای ول
زبان قفل شد...
سلام زندگی همینه دیگه من و تو و دیگر هیچ ............
سلام. مرسی که به وبلاگمون سر زدی . وبلاگ بسیار خوبی داری شما. تبریک میگم. موفق باشی.
به نظر من که عضو کوچیکی از جمع بزرگ دوستای سحر خانوم هستم، واقعا فضاسازیاشون آدمو به وجد میاره!البته یه سری ایرادات به نوشته هاشون وارده که مطمئنا از روی کم توجهیه که با یه خورده دقت می تونه اونا رو به آثار موندگاری تبدیل کنه.مثل جاهای که ما Turn talk داریم که تمرکز خواننده رو به هم می ریزه یا یه سری جملاتی که خیلی مبهم می مونه و فکرو از متن خارج می کنه...
ولی یه جاهایی واقعا معرکس مثل اینجا:
از لبخندش می ترسم...چشمانش را دوس ندارم...راه برگشتی ندارم...
من اونروز برا این ظهر آپ کردم چون ۲ روز آپ نکرده بودم!از این به بعد طبق روال گذشته هر شب آپ میکنم!
اوکی ؟
بابای
سلام دوست عزیز . نوشتت را دوست داشتم . با اجازه لینکت می کنم تا در دسترم باشی و همیشه بتونم نوشته هات را بخونم .
به امید دیدار
خیلی زیبا نوشته بودی ....
و چقدر ادم بعدها افسوس میخوره...افسوس داشته هایی رو که الان نداره و افسوس زیبایی که برای یک دیو سپری شده یا شاید هم....
انسان تو هر برهه زمانی یک جور فکر میکنه و دیدگاهش نسبت به اطراف طی زمان تغییر میکنه....
منتظر نوشته های بعدی هستم دوست خوبم.
همیشه دست به قلم باشی.
میشه در مرد نظرت ریزتر بدونم
سلام
صمیمانه منتظر شما هستم
خیلی خیلی دوست دارم نظرتون رو برام بگید
حتما می خونم و نظرم رو درباره مطلبتون می گمُُُ دوست خوبم
سلام
اگه زمان می گذرد به فکر این باش که از این زمان بهترین استفاده رو داشته باشی یعنی اونجوری که خودت دوست داری باشه بگذرونش تا بعدن پشیمونی برات نیاره
منم به روزم
فعلا
زمان می گذرد اما هنوز چشمم باز نشده است که ببندم.
شادباشی