17
سکوت کوچه را می شکنم و فریاد می زنم ،
بر بارش چشمان خورشید در کهکشان تاریکی
.گل های یاس را به پای دختر کاروان لبخند می ریزم ،
و نور را در رگ های سیب می کارم
.خواب میخکی را می نویسم
.شعری آشنا را می خوانم
.و دوست می دارم هر آنچه دوست داشتنی است
18
.ثانیه ای تبخیر شد در حرکت مداوم عقربه ی زمان ،
و دستی در مسیر خواب ،
به فراموشی سپرده شد
19
.با نفس های باد همگام می شوم ،
صنوبرها را می پیمایم ،
و در ابعاد رشد سبزه ،
به جستجوی حجم آسمان می گردم ،
در امتداد برگ ها
20
.وزش ، باغ را رقصاند ،
در خلوت فضا
.دنبال روزنه ای میان چشمهایت محو شدم