someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

حرفی دیگر

23  

در هیاهویی سبز ،  

 

یک دنیا زیبایی نثار تو باد ،  

 

مرا بخوان در این تازگی ،   

در این وادی بی پایان .. . 

بهترین حجم زیبایی آرزوی من برای چشمانت...  

شاد باشی به وسعت زیبایی های خدا  

 

24

سکوت ناب مرا چه ارزان می فروشی مرد ؟ 

در این آسمان ،  

مرا رها باید تا اوج 

 

تا بودن ...

تا سرو ....

تا شوق ...  .

چشمانم ؟  

دیوانگی زیبایی است ،  

سکوتش تقدیم تو باد ...

شعری دیگر

 

در مرز تاریکی ،

خورده لذتی در آیینه ،

مرا در آغاز شب برهنه می سازد

.

در نیایش تو مست می شوم ،

و به درگاه تو ،

خود را در لحظه های نهفته ،

قربانی می کنم

22  

.

عریانی مرد چشمانم را تسخیر می کند

  

می دانم برهنگیم را با هیچ برگی نخواهم پوشاند

  

چشمانم در پیچ و تاب باورهایش غرق می شود

با آغوشش یکی می شوم

  

بوی نمناکی تن فضا را پر می کند

...

مرد آرام در وجودم تکرار می شود

نمی هراسم چشمانم را به دنیا می بندم

سکوت ، صدای بودنم را تکرار می کند

  

گویی روز از همیشه تاریک تر است

شعری تازه

 

17

سکوت کوچه را می شکنم و فریاد می زنم ،

بر بارش چشمان خورشید در کهکشان تاریکی

.

گل های یاس را به پای دختر کاروان لبخند می ریزم ،

و نور را در رگ های سیب می کارم

.

خواب میخکی را می نویسم

.

شعری آشنا را می خوانم

.

و دوست می دارم هر آنچه دوست داشتنی است

 

18

.

ثانیه ای تبخیر شد در حرکت مداوم عقربه ی زمان ،

و دستی در مسیر خواب ،

به فراموشی سپرده شد

 

19

.

با نفس های باد همگام می شوم ،

صنوبرها را می پیمایم ،

و در ابعاد رشد سبزه ،

به جستجوی حجم آسمان می گردم ،

در امتداد برگ ها

 

20

.

وزش ، باغ را رقصاند ،

در خلوت فضا

.

دنبال روزنه ای میان چشمهایت محو شدم

شعری تازه

۱۱  

 

پروانه ها می خوانند سرود سنگ را و تنها، بی آب می شکند در حرکت ناگهانی باد . اهل دیار تاریکی به سوگ سحر می نشینند ، و ناگاه به خواب می روند در آغاز بیداری بنفشه ها .  

 

12 

 دری را می گشایم تا راهی بیابم ، به لحظه های آفتاب ، و سخن بگویم ، با پرچین های فصل بیداری  

 

 

13  

خورشید سکوت می کند ، ماه می آید ، لیلی در مجنون غرق می شود  

 

 

14  

باد می آید و زلفت را ، نعره کشان در آغوش صحرا می گستراند . گیسوانت را به هم می کشانی ، و تنها تو ، در دشت خفتگان باد را نوازش می کنی  

 

 

15 

 عشق فرو می ریزد ، آنگاه که زمزمه ی کوچه اشک آفتاب را در می آورد . در کرانه ی نادیدنی بوم ، در تلاطم رنگ ، و در جستجوی غریبه ای در دوردست ، در پی لبخند تنهایی آفتاب به سوگ ابر می نشینم ، تا گمشده ام را از باد طلب کنم در طنین بی طرح فضا .  

 

 

16  

بیهوده به دنبال کدام لحظه ای ؟ ناگاه صدایی علف ها را به تپش انداخت . رنگی در روزنه ی زندگی ام رها شد . به تماشای آئینه ی فضا محو وجود آشفته ای شدم . من ناگاه بودم .

اندوه یاد سحر رومی

این کتاب یادنامه ای است برای پرنده ای که پرواز را به خاطر داشت چون می دانست پرنده مردنی است

این کتاب گزیده ای از شعر ها و نوشته های اوست و به خاطر محدودیت حجم کتاب و محدودیت هایی که خودمان اعمال کردیم ، نتوانستیم تمام کارهای او را به چاپ برسانیم.

در این مدت تمامی دوستان و آشنایان در سوگ او سنگ تمام گذاشتند که از همه متشکرم که ما را با این واقعیت روبرو کردند که چه دوستان و خویشان مهربانی داریم و چه مردم خوبی.

رفتن حق است . روزی نعمتی عطا می شود و روزی دیگر آن نعمت را از تو میگیرد . شکایتی نداریم هر چند فکر می کنیم او زود رفت در زمانی که در حال شکفتن بود.

یادش گرامی و روحش شاد

شعر ها (۳)

۷

از باورهایت بارور می شوم

وقتی می خندی  

8

تشنه زمزمه ات بودم

آمدی

سیرابم کردی  

9

به اندازه ی ستاره های آسمان دوستم داشتی

اما

آسمان ابری بود  

10

یک ورق نگاه تا آخر بودن ها کافیست

آفتاب گردانی می شوم ،

و به دنبال دستان گرمت ،

حرکت می کنم ، 

11

پروانه ها می خوانند سرود سنگ را

و تنها، بی آب می شکند در حرکت ناگهانی باد .

اهل دیار تاریکی به سوگ سحر می نشینند ،

و ناگاه به خواب می روند

در آغاز بیداری بنفشه ها .