ان که مست امد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه زد و رفت هوشنگ ابتهاج
مرگ دیگران ارزش زندگی کردن را به ما میاموزد...ارزش چیزهایی که خوب بودنشان را مومنیم...و چیزهایی که خوبند و چشمانمان خوب آنها را نمی بیند...و هیچ چیز به اندازه ی ایمان به زندگی آن را باور پذیر نمیکند...نیروی هولناکی در آدمی هست برای زیستن به هر قیمتی...خوشا مرگ را زیستن بر این ارزان فروشی....روحش شاد!
نسیم در موهایت میپیچد کنار ساحل سرخ غروب در چشمهای تو چشم من از ندیدنت تر میشود و عشقم از نداشتنت پژمرده و من می مانم و رویاهای بر باد رفته.. من می مانم و یک دنیا حسرت من می مانم و باران های بهاری و تنهایی.. من می مانم..و من..در اتاق های تاریک و سکوتی مطلق..و یاد توست که با من گپ میزند... راستی زندگی خشک میگذرد یا تر.. راستی سحرم..در دیار تو زندگی خشک میگذرد یا تر؟ هنوز منتظرم. صبح ها در نمازم...ظهر ها در خورشید..شب ها در رویاهایم..هنوز منتظرم که بیایی...و بگویی حالت خوب است ..و ملالی نیست جز دوری از اینجا..
nassim jan besyar az neveshtat lezzat bordam.tasvire zibayi az marg dar man ijad kardi.baraye tamame kasanike nistand va midoonam jashuun behtarine.rooheshan shad!.
بی توروزگارم سخت است.دلم تنگ است وهیچ چیزآرامم نمیکند.بایدبیایی باشی مثل قبل تا شادیهایمان را با هم قسمت کنیم.ذیگرشادی در زندگیم کلمه ای بی مفهوم است.خودت میدانی.چگونه احساسم را بگویم که نگفتنیست.یادت در تاروپود وجودمان است وبی توزندگی بی معنی.خواهرکوچولوی عزیزم تونیایی من می آیم به زودی وبا هم پروازمیکنیم به هرجادلمان خواست.می آیم به زودی........
من تو را نمیشناسم ولی اونقدر شعرهایت زیباست و عمیق که ...ای فرشته ی خفته...تو رو خدا بقیه شعراشو هم بذارید چرا وبو آپ نمیکنید درسته که سحر... ولی وبش نباید تعطیل بشه...نباید... سر میزنم هر روز...
خیلی دلم برات تنگه.کاش میشدتورادرآغوش میکشیدم ودردهایم را فریادمیزدم .جات خالیه گلم وهنوزباورکردنش سخت وطاقت فرساست.سحرم همه چیزمو از دست دادم پس کی میتونم بیام پیشت عزیزم.دوست دارم خواهرم
سحر جان تو رفتی و من هنوز به عشق تو با چشمی گیران با حسرت میام اینجا و با قطره اشکی وجودمو از دلتنگی نبودن توخالی میکنم با قلبی پر از اه و با گلویی پر از غصه اعتراف می کنم دلتنگتم روحت شاد عزیزم
قلبم می ایسته وقتی این صفحه باز میشه انگار هر بار انتظار دارم معجزه ای اتفاق افتاده باشه و رنگهای زرد و قرمز و نارنجی این پس زمینه مشکی رو عقب زده باشند. معجزه ای به بزرگی بازگشت دوباره تو به فضای غم زده این وبلاگ اما افسوس... زمان اینجا متوقف شده. خاطرات گذشته های دور با این بلاگ عجین شدند و با هر بار باز شدن صفحاتش جانی تازه می گیرند... آقای تاجیک نکنه شما هم یک جوری هراسناک شدید از تکرار و بازتولید این خاطرات که ترجیح میدهید کمتر قدم به این قدمگاه بگذارید؟... که اگر شدید هزار بار حق دارید امروز برای اولین بار بعد از باز کردن بلاگ سحر با خودم فکر کردم که شاید بستن یک کتاب به پایان رسیده بهتر از تلاش عبثی باشه برای باز نگه داشتن و بازخوانی سطوری که جوشش حیات در اونها متوقف شده گاهی بهتره رفتگان رو رها کنیم تا رها بشیم...
مثل همیشه به یادتم
بسیار زیباست ...
ان که مست امد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
مرگ دیگران ارزش زندگی کردن را به ما میاموزد...ارزش چیزهایی که خوب بودنشان را مومنیم...و چیزهایی که خوبند و چشمانمان خوب آنها را نمی بیند...و هیچ چیز به اندازه ی ایمان به زندگی آن را باور پذیر نمیکند...نیروی هولناکی در آدمی هست برای زیستن به هر قیمتی...خوشا مرگ را زیستن بر این ارزان فروشی....روحش شاد!
نسیم در موهایت میپیچد
کنار ساحل سرخ غروب در چشمهای تو
چشم من از ندیدنت تر میشود
و عشقم از نداشتنت پژمرده
و من می مانم و رویاهای بر باد رفته..
من می مانم و یک دنیا حسرت
من می مانم و باران های بهاری و تنهایی..
من می مانم..و من..در اتاق های تاریک و سکوتی مطلق..و یاد توست که با من گپ میزند...
راستی زندگی خشک میگذرد یا تر..
راستی سحرم..در دیار تو زندگی خشک میگذرد یا تر؟
هنوز منتظرم. صبح ها در نمازم...ظهر ها در خورشید..شب ها در رویاهایم..هنوز منتظرم که بیایی...و بگویی حالت خوب است ..و ملالی نیست جز دوری از اینجا..
nassim jan besyar az neveshtat lezzat bordam.tasvire zibayi az marg dar man ijad kardi.baraye tamame kasanike nistand va midoonam jashuun behtarine.rooheshan shad!.
سلام خوبی؟
به یاد گذشته افتادم گفتم یه سری بهت زده باشم.
ایام به کام
بی توروزگارم سخت است.دلم تنگ است وهیچ چیزآرامم نمیکند.بایدبیایی باشی مثل قبل تا شادیهایمان را با هم قسمت کنیم.ذیگرشادی در زندگیم کلمه ای بی مفهوم است.خودت میدانی.چگونه احساسم را بگویم که نگفتنیست.یادت در تاروپود وجودمان است وبی توزندگی بی معنی.خواهرکوچولوی عزیزم تونیایی من می آیم به زودی وبا هم پروازمیکنیم به هرجادلمان خواست.می آیم به زودی........
عزیز دلم جات هنوزم خالیه.... خیلی خالی سحر
چقدر دردناکه ...
برای کسی کامنت بذاری ، و بعد بفهمی ....
اینترنت گاهی وقتا دردای عمیقی برای ادم میسر میکنه ...
متاسفم
دلم برا سحر تنگ شده..
هرشب تنهایی چه زجری داره برای عزیزانت........روحت شاد خانومی
salam doste man :X
dg be ma sar nemizania :-<
ine rasme dosti ? :D
baba bodo bia dg :((
به دیدارم بیا هر شب ...
در این تنهاییه تنهای تاریک خدا مانند دلم تنگ است...
چه زیبا جاودانه شدی سحر
همیشه به یادتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم...
من تو را نمیشناسم ولی اونقدر شعرهایت زیباست و عمیق که ...ای فرشته ی خفته...تو رو خدا بقیه شعراشو هم بذارید چرا وبو آپ نمیکنید درسته که سحر... ولی وبش نباید تعطیل بشه...نباید... سر میزنم هر روز...
خیلی دلم برات تنگه.کاش میشدتورادرآغوش میکشیدم ودردهایم را فریادمیزدم .جات خالیه گلم وهنوزباورکردنش سخت وطاقت فرساست.سحرم همه چیزمو از دست دادم پس کی میتونم بیام پیشت عزیزم.دوست دارم خواهرم
سحر جان تو رفتی و من هنوز به عشق تو با چشمی گیران با حسرت میام اینجا و با قطره اشکی وجودمو از دلتنگی نبودن توخالی میکنم با قلبی پر از اه و با گلویی پر از غصه اعتراف می کنم دلتنگتم روحت شاد عزیزم
قلبم می ایسته وقتی این صفحه باز میشه
انگار هر بار انتظار دارم معجزه ای اتفاق افتاده باشه و رنگهای زرد و قرمز و نارنجی این پس زمینه مشکی رو عقب زده باشند. معجزه ای به بزرگی بازگشت دوباره تو به فضای غم زده این وبلاگ
اما افسوس... زمان اینجا متوقف شده. خاطرات گذشته های دور با این بلاگ عجین شدند و با هر بار باز شدن صفحاتش جانی تازه می گیرند...
آقای تاجیک نکنه شما هم یک جوری هراسناک شدید از تکرار و بازتولید این خاطرات که ترجیح میدهید کمتر قدم به این قدمگاه بگذارید؟...
که اگر شدید هزار بار حق دارید
امروز برای اولین بار بعد از باز کردن بلاگ سحر با خودم فکر کردم که شاید بستن یک کتاب به پایان رسیده بهتر از تلاش عبثی باشه برای باز نگه داشتن و بازخوانی سطوری که جوشش حیات در اونها متوقف شده
گاهی بهتره رفتگان رو رها کنیم تا رها بشیم...
مثل اینکه خیلی داره اونجا بهت خوش میگذره..
متاسفم
دیر اومدم فقط دوست ندارم اینجا متروکه بشه بازم میام