سحر با اینکه خیلی وقت هست از پیش ما رفتی ولی همیشه بوی تو در همه جا میشه حس کرد خیلی جالبه این همه حضور داری همه جا وقتی نوشته هاتو می خونم تمام خنده هات جلوی چشمام ظاهر میشه تو همیشه زنده هستی همیشه پیش ما هستی در قلب تک تک ما دوستت دارم
سحر عزیز چند روز پیش به وبلاگم سری زدم ...پیامی داشتم ...نام نگارنده پیام یاوه گویان ذکر شده بود.نمی دونی چه حالی شدم.یک آن با تمام نیروهای طبیعی جریان پیدا کردی .احساس کردم تو سالن دانشکده ای از پشت میزم بلند شدم اومدم تو سالن صدای خنده های تو منو می کشید.نمی دونم !اگه این پیام واقعااز طرف تو گذاشته شده ....خیلی خوشحالم و ممنون از اینکه هنوز هم ما رو تنها نذاشتی.سحر خیلی عزیزی...خیلی.
سلام باز بعد از مدتی به خلوتگاه سحر سر زدم.خدایا بعد از گذشت ۱۸ ماه هنوز نتونستم باور کنم و هنوز هم وقتی به این خلوتگاه میام تا چند روز از شدت بغض فروخورده ای که اغلب نمی تونم مهارش کنم فضای ذهنم پر از غم میشه . از اینکه سحر رو برای ما زمینی ها و در لحظه هامون جاری می کنی ممنونم . گاهی برای دلتنگی هر دونفرتون برای هم ساعت ها اشک می ریزم . نمی گم کاش از هم جدا نمی شدید چون شما ثابت کردید که جدایی ناپذیرید . شما همسر نمونه و بی نظیر ترین دوست سحر هستید. براتون به وسعت بی کران دنیای عشقتون آرامش طلب می کنم .
سحر دیشبخواب عجیبی ازت دیدم نمیدونم تعبیرش چی بود اما هر چی بود یا من ارامش نداشتم یا تو بعد از اون خواب یه چند روزیه دارم دنبالت میگردم یه جا پیدات کنم و خرفای دلمو بریزم بیرون یکم سفارش منو به اونی که اون بالا پیششی بکن بئجور گم شدم
چقدر آخه یک نفر میتونه خوب باشه که این همه ادم حسرت نبودنشو می خورند سحر روزگار خیلی سخت شده کاشکی بودی کاشکی می شد با حرفات آروم می شدم تو اصلا زمینی نبودی چون اگه بودی مثل خیلی ها فراموش می شدی ولی تووووووو هر لحظه نبودنت بیشتر حس میشه اینو بدون سحر عاشقتم
شاید تو نیز همچو من گمگشته ای در این ابهام هستی...
نوشته ها تو دوست دارم...
باز هم میام... تو هم به من سر بزن.. شاید پسرک بتونه دوست خوبی برای تو باشه...
گستره نگاه من فرا تر از پنجره نیست پنجره گشوده شده به سوی افقی از ابهام آسمانی از ستاره های سوخته ابرهایی از اشک من و غروبی از جنس غم
چشمهایم را می بندم و آن هنگام دوردستها را میبینم جسم من خسته است بالهایم سالهاست که شکسته اما روح من خاک نیست باران است به هر کجا که بخواهد سرک می کشد
خاطرات من همگی گم شده اند قلب را به صلیبی از سنگ نگاشته ام اشک را به قصر یخی آرزوهای محال هدیه کرده ام و احساس را به طوفان فراموشی سپرده ام و اکنون آزادم از زندگی از عذاب از نگاه. روز. روال…
و رهایی را میبینم تا فراسوی نگاه روح خسته ام که پرواز می کند…
سحر خانم گل مهربون چطوری نمی گی دل ما زمینی ها برات خیلی تنگ شده جات وحشتناک خالیه با اینکه رفتی پیش خدا ولی لحظه ای نیست که حس نکنم تورا دوست دارم بینهایت
اولین باره که به این جا سر می زنم .... وااای چه حال غریبی داره این جا ... شروع کردم به خوندن تک تک نوشته هات ... با این که نمی شناسمت نمی دونم چرا این همه دلتنگت شدم ... سحر باز هم بنویس ...
--- اقای رومی از شما بینهایت سپاسگذارم که یاد سحر رو همچنان زنده نگه می دارین ...
سلام مینو خانم مرسی به یادگاه سحر سر می زنی من شوهر سحر هستم که وبلاگ سحر را به روز می کنم خوشحالم سحر دوست های خوبی مثل شما را دارد
و حالا سبک بر همه ما می وزی! راست میگی! تو نمردی! به نسیم تبدیل شدی و الان چقدر آزادانه و رقص گونه میوزی .... آقای تاجیک نذارید اینجا سوت و کور بمونه! به روز کنید تا سحر همیشه بوزه...
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم... سحر جان سلام ما که اینقدر به یادتیم تو هم به ما فک می کنی؟ کجایی؟ چند وقته خبری ازت نیست خیلی بی معرفت شدی خیلی نامردی که نیستی...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
دلم واسه شعرات تنگ شده بود چه خوب که اینجا آپ میشه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد دل من تا قیامت گریه می خواد..
سحر زیبا و آرامش بخشی مثل همیشه..........چون مرگ را به یادم می آوری خوب خواهم زیست.........
مثل همیشه زیبا بود.
سحر با اینکه خیلی وقت هست از پیش ما رفتی ولی همیشه بوی تو در همه جا میشه حس کرد
خیلی جالبه این همه حضور داری
همه جا
وقتی نوشته هاتو می خونم تمام خنده هات جلوی چشمام ظاهر میشه
تو همیشه زنده هستی
همیشه پیش ما هستی در قلب تک تک ما
دوستت دارم
این چند روز به یاد سحر بودم...فکر میکردم با روحیه ای که سحر داشت اگه الان بود چی کار میکرد؟
سبک بال...
سحر عزیز
چند روز پیش به وبلاگم سری زدم ...پیامی داشتم ...نام نگارنده پیام یاوه گویان ذکر شده بود.نمی دونی چه حالی شدم.یک آن با تمام نیروهای طبیعی جریان پیدا کردی .احساس کردم تو سالن دانشکده ای از پشت میزم بلند شدم اومدم تو سالن صدای خنده های تو منو می کشید.نمی دونم !اگه این پیام واقعااز طرف تو گذاشته شده ....خیلی خوشحالم و ممنون از اینکه هنوز هم ما رو تنها نذاشتی.سحر خیلی عزیزی...خیلی.
سلام
باز بعد از مدتی به خلوتگاه سحر سر زدم.خدایا بعد از گذشت ۱۸ ماه هنوز نتونستم باور کنم و هنوز هم وقتی به این خلوتگاه میام تا چند روز از شدت بغض فروخورده ای که اغلب نمی تونم مهارش کنم فضای ذهنم پر از غم میشه . از اینکه سحر رو برای ما زمینی ها و در لحظه هامون جاری می کنی ممنونم . گاهی برای دلتنگی هر دونفرتون برای هم ساعت ها اشک می ریزم . نمی گم کاش از هم جدا نمی شدید چون شما ثابت کردید که جدایی ناپذیرید . شما همسر نمونه و بی نظیر ترین دوست سحر هستید. براتون به وسعت بی کران دنیای عشقتون آرامش طلب می کنم .
خوشا پر کشیدن.........خوشا رهایی.......خوشا نه اگر رها زیستن...... مردن به رهایی..............
من اناری را برایت چیدم
از سر باغچه عاشقی ام
اگر آن را شکنی می بینی
که هزاران دانه از تمام قطرات اشکم
در درونش به تماشای تو اند
و زمانی که بپرسی دانه های اشکت
پس چرا این همه قرمز هستند ؟
در پاسخ به تو می گویم
دانه های اشکم همه خون اشک منند
که هزار هزار دانه روزها و شبها
در غم دوری تو
از دو چشم سیاه ام
می بارید
ونبودی که ببینی
یک باغ
پر از انار از غم عشقت دارم...
دلم برات خیلی خیلی تنگ شده
سحر
دیشبخواب عجیبی ازت دیدم نمیدونم تعبیرش چی بود اما هر چی بود یا من ارامش نداشتم یا تو
بعد از اون خواب یه چند روزیه دارم دنبالت میگردم یه جا پیدات کنم و خرفای دلمو بریزم بیرون
یکم سفارش منو به اونی که اون بالا پیششی بکن
بئجور گم شدم
اینک ای مسافر..
پروا مکن...
چقدر آخه یک نفر میتونه خوب باشه که این همه ادم حسرت نبودنشو می خورند
سحر روزگار خیلی سخت شده
کاشکی بودی
کاشکی می شد با حرفات آروم می شدم
تو اصلا زمینی نبودی
چون اگه بودی مثل خیلی ها فراموش می شدی
ولی تووووووو
هر لحظه نبودنت بیشتر حس میشه
اینو بدون سحر عاشقتم
سلام همشهری...
گرچه دیگه اینجا نیستی...
گمگشته... چقدر شبیه به من مینویسی...
شاید تو نیز همچو من گمگشته ای در این ابهام هستی...
نوشته ها تو دوست دارم...
باز هم میام... تو هم به من سر بزن..
شاید پسرک بتونه دوست خوبی برای تو باشه...
گستره نگاه من
فرا تر از پنجره نیست
پنجره گشوده شده به سوی
افقی از ابهام
آسمانی از ستاره های سوخته
ابرهایی از اشک من
و غروبی از جنس غم
چشمهایم را می بندم
و آن هنگام
دوردستها را میبینم
جسم من خسته است
بالهایم سالهاست که شکسته
اما روح من خاک نیست
باران است
به هر کجا که بخواهد سرک می کشد
خاطرات من همگی گم شده اند
قلب را به صلیبی از سنگ نگاشته ام
اشک را به قصر یخی آرزوهای محال هدیه کرده ام
و احساس را به طوفان فراموشی سپرده ام
و اکنون آزادم
از زندگی
از عذاب
از نگاه. روز. روال…
و رهایی را میبینم
تا فراسوی نگاه روح خسته ام
که پرواز می کند…
سلام سحر گلم.خوش به حالت .سحر می دونستی خدا خیلی دوست داره.کاش من هم پیشت بودم.دلم امشب یه دنیا غم داره..
سحر خانم گل مهربون
چطوری
نمی گی دل ما زمینی ها برات خیلی تنگ شده
جات وحشتناک خالیه
با اینکه رفتی پیش خدا
ولی لحظه ای نیست که حس نکنم تورا
دوست دارم بینهایت
آقا علی اینجا رو آپ کن دیگه....................دلمون گرفت
اولین باره که به این جا سر می زنم .... وااای چه حال غریبی داره این جا ... شروع کردم به خوندن تک تک نوشته هات ... با این که نمی شناسمت نمی دونم چرا این همه دلتنگت شدم ... سحر باز هم بنویس ...
---
اقای رومی از شما بینهایت سپاسگذارم که یاد سحر رو همچنان زنده نگه می دارین ...
سلام مینو خانم
مرسی به یادگاه سحر سر می زنی
من شوهر سحر هستم که وبلاگ سحر را به روز می کنم
خوشحالم سحر دوست های خوبی مثل شما را دارد
سحر خانم یک دنیا عاشقتم
به امید خدا زودی میام پیشت
هوای ما رو داشته باشی
اقای تاجیک شرمنده که اشتباه گرفتم ...
اینقدر دلم این جا گیر کرده ... احساس می کنم این جا دنبال یه چیز گم شده می گردم ... ولی نمی دونم چی ...
منم خیلی خوشحالم که دوستی چون سحر رو پیدا کردم ... ولی حیف که دیر با این جا آشنا شدم ...
سحر به کمکت نیاز دارم
بوس
و حالا سبک بر همه ما می وزی!
راست میگی! تو نمردی! به نسیم تبدیل شدی و الان چقدر آزادانه و رقص گونه میوزی
....
آقای تاجیک نذارید اینجا سوت و کور بمونه! به روز کنید تا سحر همیشه بوزه...
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم...
سحر جان سلام
ما که اینقدر به یادتیم تو هم به ما فک می کنی؟
کجایی؟
چند وقته خبری ازت نیست
خیلی بی معرفت شدی
خیلی نامردی که نیستی...