someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

تنهایی

31

وقتی دست در دست هم می دهیم ،

خورشید و ماه ،

یکی می شوند .

32

در هجرت تنهایی برگ ،

در پی لبخند تو ، لحظه ها را گم می کنم .

در برکه  عکس خود را 

 در تنهایی  

 به سکوت می نشینم

نظرات 26 + ارسال نظر
... یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://coldestdark.persianblog.ir

و ما هرگز دست در دست هم ندادیم و لیکن همواره ماه و خورشید یکی شدند..

الهام یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 01:38 ب.ظ

سحر برام دعا کن. به خدا بگو که من چه قدر تنهام.....

نیلوفر یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://niloos.persianblog.ir

سلام دوست عزیز
امیدوارم هیچ وقت تنها نباشی
بعد از یه غیبت طولانی لرگشتم
خوشحال میشم بیای پیشم

محمود یکشنبه 12 اردیبهشت 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://www.mkamali.blogfa.com

سلام. در بزم شراب مردافکن دعوتی...
تمام راها به بن بست میرسن. کف دست هایم زیر آفتاب تاول زد/ باز مانده بودند،/ که بگیریشان... اگر باهم بودن عملی نباشد سراغ گرفتن حداقل معرفت است، گویا. و من بیمعرفتی میکنم در حق این صفحه و خوب واقعا دلم میگیرد از این بی وفایی خودم. هر جای دنیا که باشی و هر شرایطی بالاخره باید حرمت نان و نمکی که باهم خوردیم را نگه دارم. اگر شده صفحه ای را باز کنم و بنویسم که: "..." و همین. به فکر تو بودم همه راه/ حتی هنوز/ ته این بن بست/ .../ هزار تکه من را بچین و بر هم ریز. ز نو پریشانم. نوشتن میان سهم سنگین من از درد و خون به باورم نمیماسد. خسته ام. چقدر خسته ام. چقدر خسته ام. باز....

مینا چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 02:27 ق.ظ

مرا دعوت کن
به جشن نیلوفر های عاشق
به سوگند پاک ترین گلهای نوزاده
مرا بخوان به سمت نور
من در انتظارم
و بسی دلتنگ تو

سارا چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 07:50 ق.ظ

کارت درست هست سحر خانوم
اونجا هم امیدوارم خوب باشی

سیب ترش چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 11:36 ب.ظ

من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم....

shabnam پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1389 ساعت 03:02 ب.ظ

tanham sahar,kheili tanha!

سارا شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 01:28 ب.ظ

جات خالی دختر
چرا به خوابم نمیایی

دامون یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 ساعت 10:08 ق.ظ

تو که دیگه تنها نیستی سحر جان
تو دیگه هیچ وقت تنها نمیشی...

غریبه سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1389 ساعت 07:36 ق.ظ

سحر خانوم خوشا به حالت که تو این دنیای بی ارزش نیستی
و جایی بس بزرگ تر و بهتر رفتی
برای همه ما دعا کن

شازده خانوم پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 11:48 ق.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

بعضی وبلاگها و نویسنده هایش رو نمی تونی هیچوقت فراموش کنی.خوشحالم که آن سال دی ماه تهران نبودم.شاید به همین دلیل someone برای من به همان شکلی که تصورش رو میکردم تا به امروز باقی مانده.
من هرگز موفق به ملاقات با سحر نشدم و someone را بیشتر از سحر میشناختم اما اتفاق عجیبی که این میان افتاد این بود که بعدها فهمیدم ما یک دوست مشترک داریم .
کسی که هم مرا دیده بود و می شناخت و هم او را.

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ جمعه 24 اردیبهشت 1389 ساعت 12:57 ب.ظ

قسم خوردی برما که عاشقترینی تو یک جمع عاشق توصادقترینی همون لحظه ابری رخ ماهو اشفت به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت!!!

یه دوست جمعه 24 اردیبهشت 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

می خواستم بدونم کی این مطالب رو از طرف سحر عزیز می نویسه؟؟؟

سلام دوست عزیز
من همسر سحر هستم که نوشته های اون را به روز می کنم

لیلا یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 08:02 ق.ظ

داداشم خوبی؟

سارا دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 ساعت 10:31 ب.ظ

سحر دلم واست تنگ شده

حسام شنبه 8 خرداد 1389 ساعت 06:06 ب.ظ http://hamisheohanoz.blogfa.com

سلام.
دومی خیلی قشنگ بود و به دلم نشست.
موفق باشید.

مینا یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 04:40 ب.ظ

سلام علی جان............میشه این رنگ سیاه رو از این وبلاگ برداری به جاش رنگ سفید بذار رنگ نور .....رنگ ابدیت......همون جایی که سحر باهاش پیوند خورده....رنگ جاودانگی..........

شیرین دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 09:53 ب.ظ

خوشا به حالت سحرجونم اینجا نیستی
کلی دلم برای صدات تنگ شده

زنی از جنسی دیگر سه‌شنبه 11 خرداد 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

...

شهبانوی بهار دوشنبه 17 خرداد 1389 ساعت 05:54 ب.ظ

خیلی درده اونی که مال توئه اونی که از توئه حتی انقدر دور نباشه که این حق رو داشته باشی که منتظر اومدنش باشی
خیلی درده که باشه اما نباشه
خیلی درده باهات بخنده اما نتونی با سر انگشتات لمسش کنی
خیلی درده که با درد اشکات اشک بریزه اما نتونی اشکاشو با تمام پاکیش دیگه مال خودت کنی
ولی به سحر حسودیم شد چون جایی نزدیکتر به خدا رفته تا همیشه بتونه واست دعا کنه و مطمئن باشه که خدا میشنوه
به دلت به اوج عشقت این نوید رو بده که دوباره سحر مال توئه همونجور که تو این دنیا مال خودت بود.

Amin K یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 10:07 ب.ظ http://amin-k.persianblog.ir

من هنوز باورم نمیشه...

ثمشاث یکشنبه 23 خرداد 1389 ساعت 10:11 ب.ظ

ندیدمت اما هنوزم به یاد ت هستم...............خوش باش عزیزمممممممم...دلم برات تنگه سحرم کی من هم میام!

nafa3 پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 05:06 ق.ظ

hanoz be yadet ashk mirizam sahar jon

rohat shad

لادن چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 06:43 ب.ظ

کلی دلم برات تنگه گردالو جونم مامان خیلی دلتنگته میبینی به چه روزی افتادیم اخه چراااااااااااااا.می خوام بیام پیشت دارم خفه میشم خواهرگلم نجاتم بده کاش من جای تو رفته بودم.دوست داررررررررررررررررم کلی بوووووووووووووس

ali rumi پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 05:58 ب.ظ http://admonas.com

هنوز از زبان گویای آیینه
چیزی نشنیده ام تا برایت زمزمه کنم
کمتر از نشنیده هایت گله کن ای مرغ مهاجر
من میان تنهائیم چیزی برای زمزمه کردن نداشتم
تا برای تنهائیت بخوانم
هنوز از بلوغ تب دار روایت های سفر نا بهنگام
چیزی نمی دانم تا برایت داستان بسرایم
کمتر از نگفته هایم گله کن ای ناز بانوی صبح
من میان تنهائیم چیزی برای حکایت کردن نداشتم
تا برای تنهائیت بخوان
هنوز از روز
از حضور سلانه سلانه آفتاب میان برکه
چیزی نمی فهمم تا برایت سفر نیم دار خواب ابریشمی را تصویر کنم
کمتر از این نقاشی های نکشیده ام گله کن ای نرسیده به صبح
من میان تنهائیم چیزی برای تصویر کردن ندارم
تا برای تنهائیت نقاشی کنم
هنوز از بلوغ برگ های درختان باغ تنهائی در بهاری آشنا
چیزی حس نکرده ام تا برایت راز سفر پرستو ها را بسرایم
کمتر از این ترانه نسرائید ام گله کن ای بلوغ پر کشیده از بهار
من میان تنهائیم چیزی برای خواندن نداشتم
تا برای تنهائیت بخوانم
هنوز از آهنگ ملایم شادی دخترکان باران زیر ناودن تنهائی
چیزی به گوش من نرسیده است تا برایت بازگو کنم ای ابر پرکشیده از عطش زمین تفتیده
کمتر از ناگفته هایم گله کن
من میان تنهائیم چیزی برای گفتن ندارم
تا برای تنهائیت باز گو کنم .........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد