هرسال وقتی پاییز هزاران شهاب به سمت زمین هجوم میاوردن
از خودم می پرسیدم
چه اتفاقی افتاده که آسمونیا میخوان خودشونو به زمین برسونن؟....
و امسال فهمیدم اونا به پیشواز حضور مسافری میومدندکه زمینو
با گامهای مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه ....
تولدت مبارک
سحر جان تولدت مبارک
امیدوارم اونجا هم که هستی خوب و شاد باشی
دوست دارم
سلام سحری...خوش به حالت فرشته ها برات جشن تولد گرفتن عجیجم..تولدت مبارک بوس بوسی
دلم آدم میریزه یهو وقتی توی لیست وبلاگ های بروز شده اسم این وبلاگو میبینه....
دل لعنتی آدم میریزه
وصل پله ی اول مناره ای است که بر بلندای آن اذان عاشقانه می گویند.....
سلام عزیزم
تولدت مبارک
اگه بودی از تو بغلم نمی گذاشتم تکون بخوری
کلی دلتنگنیم
منتظرم باش کوچولوی مهربون
مهربونی رو از تو یاد گرفتم ، صبر و گذشت و از تو یاد گرفتم
همیشه به یادت هستیم ،تولدت مبارک .
سحر جونم تولدت مبارک .همیشه به یادت هستیم.
......................تولدت مبارک دختر پاییزیی ............................
آبانماه 1388 ...
دیگه مبارزه تموم شد دیگه رفتی یه جایی که توش فقط و فقط ارامش هست ....
تولدت مبارک
FELIZ COMPLE ANَOS:X
سلام سحر خانم
تولدتون مبارک
می دونم اونجا جاتون خوبه
جای ما رو خالی کنید
سحر عزیزم تولدت مبارک
همیشه به یادت هستم...
شکنجه سکوت تو
تجربه بودن من است
برای رعایت انسان
در این قصه نابرابر..
ما رفته ایم تا مرزهای جنون..
..
..
..
چی بگم سحر....
خودت اون بالا هستی و می بینی ما ها در ابتذال زیستن چطوری دست و پا می زنیم..
..
..
تولدت مبارک
سحری تولدت مبارک, یادت میاد پارسال بهت تبریک گفتم و برات کارت فرستادم. میدونم که دوباره زود همدیگه میبینیم,
اندکی صبر سحر نزدیک است!
سلام سحر جان
هیچ وقت فراموشت نکردیم و نخواهیم کرد
جشن میلادت مبارک باشه.
سحر جان تولدت مبارک
تولدت مبارک سحر خانم
به یاد شما همیشه هستیم
سحر گلم تولدت مبارک عزیز دلم
دوست دارم
تولدت مبارک گل زیبا
گر چه کیکه تولدتو امسال خودم برات آوردم اما اصلا نتونستم مزشو بچشم.سحر کردالو عزیزم دوستت دارم
سحری حالا دیگه حرفهای تو واسه من واسه ما دلگرمی
شده....
تولدت مبارک
چه روز تلخی بود.. و تلخ تراز اینم توی راهه..
یک روز تو آمدی
نقشی زدی بر جانم
و ز من گسستی!
و پنداشتی که رفتی!
و معمای زندگی من شدی!
برای تولد سحر عزیز بروز شدم..
تولدت مبارک آسمونی ترین
سلام...
باورش...نه!زیاد مشکل نیست حرفهایی که در دلم ماندند
آسمان تمام دنیا را ابرهای سیاه پوشاندند
آسمان بودنت بدیهی بود،قبله یعنی نگاه غمگینت
و چه احمق شدند دستانی که تو را رو به قبله خواباندند
چشمهایی فقط تو را میدید که شبیه فرشتگاه بودی
و تو را مثل تکه ای خورشید بین دستان ماه پیچاندند
مثل یک قطره نور سُر می خورد بدنت روی خاطراتی که
آدمک های ظاهرا غمگین دورتادور خانه چرخاندند
گورکن با تمام سنگ دلی اش،خاک می ریخت روی خاطره هام
و تمام وجود ماهت را خاک های سیاه پوشاندند
تو نبودی که قصه میگفتی؟من نبودم که گریه می کردم؟
حس یک شعر تازه بودی که عده ای آیه آیه می خواندند
نه کسی گریه می کند بی تو،نه کسی داد میزند که نرو
باورش هم زیاد مشکل نیست حرفهایی که بر دلم ماندند
تولدت مبارک عزیز...
سحری خیلی دوست داریم.تولدت مبارک.خدایا مراقب فرشته کوچولوی ما باش ..
وای که الان تو آسمون چه جشن تولدیه.تولدت مبارک عزیزم.
سحری ببخشید دیر اومدم به بزرگی دل خودت ببخش
تولد مبارک نه فقط یک بار هزار بار
شنبه اون بال چه دنس پارتی بود نه!!!!!!
سحر خانم تولدت مبارک
گرچه پیش ما نیستید ولی همیشه یادتون با ما خواهد بود
تولدت مبارک این بهاری ترین پاییز
عاشقتم...
دعا کردیم که بیا ئی بمانی کنار پنجره باران ببارد اما دریغ که رفتن راز غریب این زندگیست. رفتن پیش از آنکه باران ببارد! تولدت مبارک
سلام سحر عزیز
تولدت پیش فرشته ها مبارک
دعا کردیم که بیائی بمانی کنار پنجره باران ببارد. اما دریغ که رفتن راز غریب این زندگیست. رفتن پیش از آنکه باران ببارد!
سلام همشهری
یادمه وقتی توی فیس بوک یه پست به یادت گذاشتم شبش اومدی به خوابم و اونجا توی دانشکده دیدمت که توی حیاط وایساده بودی...
دیر سر زدم اما از این راه دور سلامم رو نثار چشمای درخشانت می کنم و تولدت رو بهت تبریک می گم
سحر عزیزم
تولد جاویدت مبارک
امروز هرزاد اومده بود دانشکده ...کلی از تو حرف زدیم و از خاطراتت...سحر نمی دونم چرا ولی وقتی بچه های ورودی شما میان دانشکده پیشم ...انگار تو رو می بینم .
می دونم که خوبی ...برای همه ما دعا کن
سلام سحر جان.
خیلی دیر اومدم. ولی تولدتو یادم نرفته. یه تقویم دارم جلو 9 آبان نوشتی تولدم مبارک. سحرووو.
تولدت مبارک. من همیشه دوست داشتم و دارم.
درود
زیباست. تولدت مبارک
هزاران گل سرخ
خودش است ،صدایش را می شناسم،صدایی که آمده بود که باید یک روز می آمد،وآمدودردلم نشست،صدایی که انگارسالها با آن زندگی کرده بودم ،آهنگی که نوای زنده ماندن بود،صدای مرموز وپیجیده ای که تمام دنیا نمی توانست رگه های جنون و وشوریدگی اش را بشناسد،من از کجای دانایی به این راز شگفت دست پیدا کرده بودم ،من از ناکجای شعر دانسته ،وشیدا شده بودم،،؟.یاازتندیس ترسان تنهایی درهیبت بدقواره زندگی؟
کدامین از دردهایم کلید این دهان را سوهان زد ،تا بازکند قفل لبان کوچکی را که بر کسی گشوده نمی شد..
سلام دوست هنرمندم
شما بااحترام خالصانه به داستان ونقاشی من دعوت میباشید قدم رنجه فرمائید
سپاسگزاروممنون که با نقد ونظرات خود مارابهرمند سازید