نقاشی می کشم . دنیای وارونه ام را ، از اینجا تا بی انتهایی تو . رنگ در طرح . بوسه ای بر باد . درختی در آغوش خاک . آسمانی بی ماه . طبیعتی برهنه و من . چشمانم حکایت ها دارد ... مرا چه به تنهایی و سکوت ؟ زندگی باید
آخرین سروده ی همسایه تقدیم به خونواده ی داغدار رومی..امیدوارم شکیبایی پیشه کنین و درین شب جمعه واسه شادی روح سحر عزیز فاتحه ای بخونیم و...
تو که اینگونه شتابان از فرداها عبور کردی ببین دوستانت امروزشان را گم کرده اند در دیروز خاطرات با تو جا مانده اند وقتی دستانمان از هم جدا میشوند تو چه زود از جاده های دلتنگی میروی و ما را در کوچه های انتظار رها میکنی سر بر زانوی غم میگذاریم یک عمر با خیال تو هم خانه میشویم و اینگونه هست که بغض میکنیم و میگوییم.. امروز خیلی دلمان هوایت را کرده است و در دنیای وارونه ات نوشتی زندگی باید حکایت چشمانت نیمه تمام ماند گفتی مرا چه به تنهایی و سکوت ولی مهربان چرا........؟ و این شبها ماه هم غمگین است و دل دوستانت پر از درد... ماه من غصه چرا سحر نزدیک است.. .............................................همسایه زمستان ۸۷
سحر بهترین دوستم بود___سالهای زیادی با این فرشته دوست بودم_دوستان ارامکاه سحر خیلی زیباست_یه درخت بید مجنون بالای سرش بهش سایه میده_تا سحرم نسوزه_از روزی که رفت من هر روز غروب کنارش بودم_به سحر کفتم که شما ناراحتید_اما میدونم که سحر با نبودن زنده شد_سحر شاعرم کجایی_سحر خاطراتتو با من میمونه تا بمیرم _سحرم)
ساعت 4:21 سحر جمعه 6 دی است. حالا دیگر تو درست یک هفتست که نیستی. هفتۀ پیش 4:21 جمعه. ای وای بر ما. سکوت ... موسیقی ... سکوت ... اینها همدمان مان در غیبت تو اند.
سحر جان با تو از این دنیا سخن می گویم . من و تو باهم در این دنیا صحبت هاداشتیم .آیا هم اکنون که در زندگانی دیگری آغازیده ای و بر بخشی از اسرار عالم آگاهی یافته ای از این که مسلمان و شیعه زاده گشتی و نسبت به تکالیف دینی و اخلاقی تو سوال هم می شود؟ .اگر توانستی و اذنت دادند در سحر گاه پنجم تموز در انتظار خواهم ماند. اگر مصایبی در پیش داری گوش ناسوتی ما هم هر از گاهی اسرار عالم شما را هویدا می کند. هرچند غالبا (( فی اذینهم وقرا)) هستم اما استماعت خواهم کرد . در روزگارانی که اقربا و اصدقا تو نیز در دنیا شاید به چاه نسیان بسپاردندت.سیرتت را بهتر از صورتت یافتم. هرچند که صورت ..... تا تاریخیت رستاخیز در خدا غوطه وری
یاد گرفته ام بعضی از وقایع را ساده از کناره شان نگذرم. مرگ سحر یک اتفاق ساده نبود. نه اصلاً یک اتفاق ساده نبود. مرگ سحر پایان تراژیک ته نشین های خوشبینی ِ من به زندگی بود.
همسر مهربانت (علی تاجیک)، مادر و خواهران نازنین ات، پدر بزرگوارت بر روی تخت بیمارستان، دوستان عزیزت، همه و همه که آنهمه دوستت داشتند و دوستشان می داشتی حالا تنها در بهت و حیرتی بی سابقه خموش و در حال از بین رفتن اند. آن همه آرزو، آن همه امید به آینده ای روشن، آن همه عشقی که به زندگی مشترکِ تازه ات با علی همسر وفادارت داشتی ... چرا؟ چرا؟ چرا؟ ... آخرین کلامت در نوشته هایت "زندگی باید" بود. لعنت به زندگی، که حالا برای همسر و خانواده ات دیگر معنایی ندارد.
تو بلاگم نوشته بودی بیام بهت سر بزنم...گفته بودی مدتهاست نظری به اسم من تو کامنتات نیست... اومدم...امروز تو مسجد هم اومدم... اما چه دیر! دلم برای نوشته هات تنگ میشه...خیلی زیاد...
سحر از نسیم پرسید به کجا چنین شتابان؟ سحر جان، تو و راستی خدا را گر ازین سرای وحشت به سلامتی گذشتی به فرشته ها به باران برسان سلام ما را..... دیر آشنا شدم ولی ابدی.
دوشنبه ها به نگاه تو زیباست به یک نگاه عاشقانه ی تو.
سه شنبه ها سه بار دست به آسمان بلند می کنم و فریاد می زنم
چهار شنبه ها چهار بار به ریسمان تو چنگ میزنم
و پا بر ابرها می گذارم .
پنجشنبه ها پنجه ی آفتاب است دل به ابر نمیدهم که نور تو جاریست.
جمعه هفتمین شنبه ی دوست داشتن است
سحر سحر دوست داشتنی...سحری که همین چندلحظه پیش از طریق وب که آدرستو گذاشته بودم اومدم پیشت...شاید دیر رسیدم شاید با اینکه بار اول اومدم اینجا یه حس غریبی دارم..سحر میدونم داری کامنتایی که دوستات گذاشتن چک می کنی از اون بالا...تو برای ما همیشه زنده هستی ...برای همه ما...علی همسر خوب سحر...از خدا برای شما طلب صبر دارم.....خدایت بیامرزدت سحر عزیز و دوست داشتنی.....خوب بخوابی فرشته مهربون
sahar.sahar.sahar.sahar vaghti delam migereft miomadam mesenger va hamishe budi bahat dardodel mikardam.ama hala dorost yek hafte hast ke nisti,mibini khol shodam engar bayad benevisam.sahar che ghadr behet goftam cheshmet mizanam ama gush nadadi,be khoda manam be andaze khaharat misuzam,bare avali ke didamet mikhastam tuy honarestanetun ye bazigar entekhab konam vaghti fahmidam dokhtare aghay rumi ostade azizami entekhabet kardam va to mano ro sepid kardi,az un moghe dige dustam shodi,man asheghet budam,to sange saburi budi baram.hame saathay ba to budan engar khab bud.sahar midunam zendei maa mordim ama to hasti.marmar kheili shekaste mamanet engar goli bud ke pazhmord babay matbuate far3am ke dige napor3.sahar biadar sho be hame begu ke hasti.sahar bego bego,be khoda yek hafte hast ke khab nadaram,sahar elahi bemiram barat sahar gerdaluy man.az ye chiz khoshalam va un ine ke barha goftam behet ke duset daram.shar emshab bia tuy khabam.emruz ghorub umadam aramgahet ye nafar ghab az man umade bud barat sham roshan karde bud.manam az tanhai estefade kardam va khodamo khali kardam.sahar bia tuy khabam
سلام ... من از خبر فوت سحر شوکه شدم. خواهرم بهم گفت... من پدرشون رو میشناسم و برام خیلی محترمن...وقتی میخواستم تبریک شب یلدا بفرستم براشون...نمی دونم چرا دلم لرزید...نفرستادم اونموقع نمی دونستم چه اتفاقی افتاده ... میدونم این پدر چقدر دخترشو دوست داشت ... زمانی که سحر میخواست بینیشو عمل کنه چقدر نگران بود!!! چی بگم... امروز دوباره دوستان داغ رو تازه کردن... وب لاگ سحر رو فرستادن... داشتم رو پایان نامه کار میکردم.... بهم ریختم... زندگی ... یک پل رو دنیاست... از این پل باید رد شد نباید روی اون خونه ساخت... اینو سای بابا میگه... من با اونچه از سحر میدونم باور دارم سحر شاد و سرحاله... جسم ملاک بودن نیست... اون هست... ازلی و ابدی... چون از خدای ازلی نشان داشت و داره... آرزو دارم روح پاکش همسرش و خانوادش رو همراهی کنه تا از این شوک به سلامت گذر کنن... سحر جان به من سر بزن... وبلاگتو لینک میکنم ... وبلاگ من آروم و بی هیاهوست...
سلام همسایه مهربون اومدم بگم همسایه واسه آخرین بار آپ کرد و تا شما آپ نکنی منم دیگه آپ نمیکنم آخه تموم دلخوشی همسایه به شما دوستای مهربونش بود.. خداحافظ..به امید دیدار..
سحر با هزار امید اومدم دوباره مطلب جدیدتو بخونم... اما.. کاش بودی . و می گفتی بخند.... علی جان ... سحر معنای زندگی بود و به خیلی ها یاد داد.... روحش شاد...
واقعا قشنگ و تاثیر گذار بود حیف شد سحر دیر باهات آشنا شدم واقعا برات متاسفم نبودت خیلی حیف شد ... اما خاطره هات و این صفحه ی سیاه و خط خطی پر از حس بودن توئه...
سلام من از طریق ایمیل گروه مارشال مطلع شدم واقعا متاسفم نمی دونم کسی می خونه نوشته ی منو یا نه ولی به هر حال تسلیت عرض می کنم سحر رومی امیدوارم قرین رحمت خداوند قرار بگیری روحت شاد یادت گرامی و مستدام
رفت ... رفت ... رفت ... همیشه از صرف این فعل متنفر بودم .... چه منفى ها که آموزگار نداد و چه نمره ها که کم نکرد .. اما من باز نگفتم .. توى دلم چیزى فریاد مى زد نرفت .. نرفت ... نرفت ... دستان نوازش گر معلم فرود آمد بر صورتم ... جاى انگشتان او گلگونم کرد .. بوسه بر دستش زدم و آهسته گفتم .. چهره ام زىبا شده ... آن طرف هم مى زنى ... ؟ .................. و من باز هم فعل رفتن را صرف نکردم ..... ! در عوض گفتم نمى رود ... نمى رود ... نمى رود .... او هرگز نمى رود .... ( مى رود ؟ )
چه سخت است واژه جدایی ... و چه تلخ است هجا کردن دورى .. آرزوى خوشبختى کنم .. ؟ یا بگویم دور نیست مقصدت .. سفر بخیر ... ؟
بارها آمده ام به وبلاگت بعد از داستان غم انگیز ولی مگر دلی مانده بود که چند خطی برایت بنگارم ...
کامنت هایت را مرور می کردم در آن وبلاگ قدیمی و این یکی جدیدتر که چشمانم برای چندین و چندمین بار از اشک مملو شد و ناگزیر بودند دستانم از خیس شدن .اینکه یکی اون بالا نشسته و خوب ها را همراه خودش می بره و بارها شنیده بودم ولی باورم نشده بود تا همون روزی که شنیدم خبر رفتن رو پیش همونی که انگار با زبون بی زبونی به خوبا می گه که شما رو چه به این دنیای پر فریب ...
نمی توانم برایت بنویسم که بغض باز هم مرا فراگرفته همان بغضی که شب یلدا برایت داشتم و نفهمیدم که یلدایم چگونه گذشت ...
به علی عزیز که می دانم که هرگز جای سحر در قلبش پر نخواهد شد تسلیت می گویم همین طور به جناب سیروس رومی عزیز و باقی خانواده ی سحر عزیز که امیدوارم صبر پیشه ی راهشان باشد ...
سحر جان تو را چه به تنهایی و سکوت اگر می شود بر خیز ...
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ در تمام در و دشت سوکواران تو اند در دلم آرزوی آمدنت می میرد رفته ای اینک ، اما ایا باز برمی گردی ؟ چه تمنای محالی دارم خنده ام می گیرد
دلم نمی آید خداحافظ بگویم ...
باز هم می آیم پیشت زودتر از آنچه خیال ها به تصور در آیند ...
بنام حضرت دوست سیروس رومی بزرگ معلم اخلاق تمام ناشدنی است و سحر نیز آزمایشی دیگر است. کوه صبر اقای رومی را کمتر کسی دیده و همیشه زیبا در پشت چشمان مهربان و نجیب او غرق است. نمیتوانم اشکهایم را پنهان کنم چون حال شما را درک می کنم شاگردان همیشگی شما از طرف فرهاد - فرزانه و همه انها که با رویش بودند 1356-1357
چیه دیوونه شدم اره دیونه شدم می خوام برای تو بنویسم فقط تو بخونش فقط تووو سحری بیا ببین چه اژی کردمم وای سحرررررررررر دارم دیوونه می شممممم خانمی کجایییی اخههههههههههههههههههههههههههههه
که ناگهان به واهمه گفتی : نگاه کن دکمه پیراهنم افتاد !
که ناگهان زنی در قاب خیس درچه آوازت داد :
- سفر بخیر !!!
دیر رسیدم عزیزم.......خیلی دیر.
عزیز دل وبلاگ شازده خانوم این افتخار رو داشت که امشب برای تو پستی با عنوان { برای someone که به تنهایی دنیایی بود} رو بنویسه. این هدیه رو از من بپذیر نازنین.
سحر خودت گفتی که تو را چه به تنهایی و سکوت زندگی باید.... من دیگه چی بگم گلم؟ برات احساس دلتنگی نمیکنم چون تو هستی... همیشه هستی... هروقت صفحه وبلاگت رو باز میکنم. هروقت پیامهات رو میخونم. هروقت اسم دانشکده خبر رو میشنوم.. هر وقت یه سی 130 از بالای سرم رد میشه... هروقت یاد شهر شیراز می افتم... هروقت... هر لحظه... تو همیشه هستی خوب من جایی نرفتی. همینجایی. بغل گوش ما. چشم می خواد و گوش تا بتونیم ببینیمت و بشنویمت زندگی جدیدت مبارک عزیزم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
مراسم سوم سحر در شیراز برگزار شد
_______________________________________________
مراسم هفتم فردا جمعه در تهران مسجد جامع نارمک خیابان سمنگان از 3 تا 4:30 بعداظهر برگزار میشه
_______________________________________________
خدا به همسرش علی ، خانوادش و همه دوستاش صبر بده
روحت شاد سحر جان
سحر ؟؟ تموم شد ؟؟ ...
سحر نمیتونم باور کنم ..........
سحر؟؟ تو را چه به تنهایی و سکوت ؟؟
سحرررررررررررررررررررر ؟؟؟
سحر یادته ؟؟ چت های هر شبمون و یادته؟؟
سحر دو سال بود هر روز باهات بودم ........
سحر؟؟
آن شوووووووو!!!
سحر بگو هستی
سحر بگو اینا همش یه شوخیه احمقانه ستتتتتتتت :(((((((
آخرین سروده ی همسایه تقدیم به خونواده ی داغدار رومی..امیدوارم شکیبایی پیشه کنین و درین شب جمعه واسه شادی روح سحر عزیز فاتحه ای بخونیم و...
تو که اینگونه شتابان از فرداها عبور کردی
ببین دوستانت امروزشان را گم کرده اند
در دیروز خاطرات با تو جا مانده اند
وقتی دستانمان از هم جدا میشوند
تو چه زود از جاده های دلتنگی میروی
و ما را در کوچه های انتظار رها میکنی
سر بر زانوی غم میگذاریم
یک عمر با خیال تو هم خانه میشویم
و اینگونه هست که بغض میکنیم و میگوییم..
امروز خیلی دلمان هوایت را کرده است
و در دنیای وارونه ات نوشتی زندگی باید
حکایت چشمانت نیمه تمام ماند
گفتی مرا چه به تنهایی و سکوت
ولی مهربان چرا........؟
و این شبها ماه هم غمگین است و
دل دوستانت پر از درد...
ماه من غصه چرا سحر نزدیک است..
.............................................همسایه زمستان ۸۷
با سلام شروع نمیکنم
میگم خداحافظ
حیف که دیر شناختمت
خدا رحمتت کنه
از خسوف روی ماه پشتم شکست
سایه ای بر چشم بیمارم نشست
اشکهایم ریخت زیر پای تو
بندبند این غزل از هم گسست
ظرف خونی در دلم از هجر تو
چاره ای براین دل تنگم نبست
واژه ای غلتید پر سوز و گداز
مصرعی بارید از چشمان مست
بسته شد چشمان من از اشک و آه
خسته گشتم چون بریدم از تو دست
لب نچین ای ماه از جور شهاب
بازی تقدیراست آن چه هست
شیشه های پنجره گریان ز غم
چون غرور قافیه آن هم شکست
همسایه زمستان۸۷
سلام سحر جون
خیلی زود رفتی عزیزم.
داغ نبودنت داره داغونم میکنه.
همیشه دوستت دارم و به یادت هستم.
سحر بهترین دوستم بود___سالهای زیادی با این فرشته دوست بودم_دوستان ارامکاه سحر خیلی زیباست_یه درخت بید مجنون بالای سرش بهش سایه میده_تا سحرم نسوزه_از روزی که رفت من هر روز غروب کنارش بودم_به سحر کفتم که شما ناراحتید_اما میدونم که سحر با نبودن زنده شد_سحر شاعرم کجایی_سحر خاطراتتو با من میمونه تا بمیرم _سحرم)
ساعت 4:21 سحر جمعه 6 دی است. حالا دیگر تو درست یک هفتست که نیستی. هفتۀ پیش 4:21 جمعه.
ای وای بر ما.
سکوت ... موسیقی ... سکوت ...
اینها همدمان مان در غیبت تو اند.
سحر جان با تو از این دنیا سخن می گویم . من و تو باهم در این دنیا صحبت هاداشتیم .آیا هم اکنون که در زندگانی دیگری آغازیده ای و بر بخشی از اسرار عالم آگاهی یافته ای از این که مسلمان و شیعه زاده گشتی و نسبت به تکالیف دینی و اخلاقی تو سوال هم می شود؟ .اگر توانستی و اذنت دادند در سحر گاه پنجم تموز در انتظار خواهم ماند. اگر مصایبی در پیش داری گوش ناسوتی ما هم هر از گاهی اسرار عالم شما را هویدا می کند. هرچند غالبا (( فی اذینهم وقرا)) هستم اما استماعت خواهم کرد . در روزگارانی که اقربا و اصدقا تو نیز در دنیا شاید به چاه نسیان بسپاردندت.سیرتت را بهتر از صورتت یافتم. هرچند که صورت ..... تا تاریخیت رستاخیز در خدا غوطه وری
حالا دیگر امروز درست یک هفته است که سحر رفته است.
یاد گرفته ام بعضی از وقایع را ساده از کناره شان نگذرم.
مرگ سحر یک اتفاق ساده نبود. نه اصلاً یک اتفاق ساده نبود.
مرگ سحر پایان تراژیک ته نشین های خوشبینی ِ من به زندگی بود.
همسر مهربانت (علی تاجیک)، مادر و خواهران نازنین ات، پدر بزرگوارت بر روی تخت بیمارستان، دوستان عزیزت، همه و همه که آنهمه دوستت داشتند و دوستشان می داشتی حالا تنها در بهت و حیرتی بی سابقه خموش و در حال از بین رفتن اند.
آن همه آرزو، آن همه امید به آینده ای روشن، آن همه عشقی که به زندگی مشترکِ تازه ات با علی همسر وفادارت داشتی ...
چرا؟ چرا؟ چرا؟ ... آخرین کلامت در نوشته هایت "زندگی باید" بود. لعنت به زندگی، که حالا برای همسر و خانواده ات دیگر معنایی ندارد.
تو بلاگم نوشته بودی بیام بهت سر بزنم...گفته بودی مدتهاست نظری به اسم من تو کامنتات نیست...
اومدم...امروز تو مسجد هم اومدم...
اما چه دیر!
دلم برای نوشته هات تنگ میشه...خیلی زیاد...
علی جان
از صمیم قلب من و فرناز رو در غم خودت شریک بدان و تسلیت ما رو بپذیر
سلام
از صمیم قلب متاسفم
خدا بیامرزتش
خدا به شما صبر بده
نمی دونم چی بگم سحر جان به امید دیدار
سحر از نسیم پرسید
به کجا چنین شتابان؟
سحر جان،
تو و راستی خدا را
گر ازین سرای وحشت
به سلامتی گذشتی
به فرشته ها به باران
برسان سلام ما را.....
دیر آشنا شدم ولی ابدی.
شنبه ها را با چشم های تو آغاز می کنم.
یکشنبه ها را با بوی خیس آیات تو.
دوشنبه ها به نگاه تو زیباست به یک نگاه عاشقانه ی تو.
سه شنبه ها سه بار دست به آسمان بلند می کنم و فریاد می زنم
چهار شنبه ها چهار بار به ریسمان تو چنگ میزنم
و پا بر ابرها می گذارم .
پنجشنبه ها پنجه ی آفتاب است دل به ابر نمیدهم که نور تو جاریست.
جمعه هفتمین شنبه ی دوست داشتن است
سحر سحر دوست داشتنی...سحری که همین چندلحظه پیش از طریق وب که آدرستو گذاشته بودم اومدم پیشت...شاید دیر رسیدم شاید با اینکه بار اول اومدم اینجا یه حس غریبی دارم..سحر میدونم داری کامنتایی که دوستات گذاشتن چک می کنی از اون بالا...تو برای ما همیشه زنده هستی ...برای همه ما...علی همسر خوب سحر...از خدا برای شما طلب صبر دارم.....خدایت بیامرزدت سحر عزیز و دوست داشتنی.....خوب بخوابی فرشته مهربون
این سحر هم رفت انگار تا عبد. خدا بیامرزاد.سلام
sahar.sahar.sahar.sahar vaghti delam migereft miomadam mesenger va hamishe budi bahat dardodel mikardam.ama hala dorost yek hafte hast ke nisti,mibini khol shodam engar bayad benevisam.sahar che ghadr behet goftam cheshmet mizanam ama gush nadadi,be khoda manam be andaze khaharat misuzam,bare avali ke didamet mikhastam tuy honarestanetun ye bazigar entekhab konam vaghti fahmidam dokhtare aghay rumi ostade azizami entekhabet kardam va to mano ro sepid kardi,az un moghe dige dustam shodi,man asheghet budam,to sange saburi budi baram.hame saathay ba to budan engar khab bud.sahar midunam zendei maa mordim ama to hasti.marmar kheili shekaste mamanet engar goli bud ke pazhmord babay matbuate far3am ke dige napor3.sahar biadar sho be hame begu ke hasti.sahar bego bego,be khoda yek hafte hast ke khab nadaram,sahar elahi bemiram barat sahar gerdaluy man.az ye chiz khoshalam va un ine ke barha goftam behet ke duset daram.shar emshab bia tuy khabam.emruz ghorub umadam aramgahet ye nafar ghab az man umade bud barat sham roshan karde bud.manam az tanhai estefade kardam va khodamo khali kardam.sahar bia tuy khabam
سحر عزیز اینک دوستانت برای روح مهربان و دریاییت دعا میکنند
http://leilaaliakbari.blogsky.com
دلم برای آن دیدنت تنگ شده!
حیف که دیر شناختمت
خدا رحمتت کنه
سلام ... من از خبر فوت سحر شوکه شدم. خواهرم بهم گفت... من پدرشون رو میشناسم و برام خیلی محترمن...وقتی میخواستم تبریک شب یلدا بفرستم براشون...نمی دونم چرا دلم لرزید...نفرستادم اونموقع نمی دونستم چه اتفاقی افتاده ... میدونم این پدر چقدر دخترشو دوست داشت ... زمانی که سحر میخواست بینیشو عمل کنه چقدر نگران بود!!! چی بگم... امروز دوباره دوستان داغ رو تازه کردن... وب لاگ سحر رو فرستادن... داشتم رو پایان نامه کار میکردم.... بهم ریختم... زندگی ... یک پل رو دنیاست... از این پل باید رد شد نباید روی اون خونه ساخت... اینو سای بابا میگه... من با اونچه از سحر میدونم باور دارم سحر شاد و سرحاله... جسم ملاک بودن نیست... اون هست... ازلی و ابدی... چون از خدای ازلی نشان داشت و داره... آرزو دارم روح پاکش همسرش و خانوادش رو همراهی کنه تا از این شوک به سلامت گذر کنن... سحر جان به من سر بزن... وبلاگتو لینک میکنم ... وبلاگ من آروم و بی هیاهوست...
سلام همسایه مهربون
اومدم بگم همسایه
واسه آخرین بار آپ کرد
و تا شما آپ نکنی منم دیگه آپ نمیکنم
آخه تموم دلخوشی همسایه به شما دوستای مهربونش بود..
خداحافظ..به امید دیدار..
سحر
دیگر آن اشک پاکت یادگاری از من است
تا بیایی و ازم دلجویی یاری کنی
من همان یار گرانمایه بسان چهره ات
یادگاری از شکوه دلپذیر خاطرت
علی جان ....
نمی دونم چی می تونم بگم هیچ....
فقط می دونم که خدا برای بندگانش بهترین قسمت را
می ذاره.
فرنوش امیر
سحر با هزار امید اومدم دوباره مطلب جدیدتو بخونم... اما.. کاش بودی . و می گفتی بخند....
علی جان ... سحر معنای زندگی بود و به خیلی ها یاد داد.... روحش شاد...
واقعا قشنگ و تاثیر گذار بود حیف شد سحر دیر باهات آشنا شدم واقعا برات متاسفم نبودت خیلی حیف شد ... اما خاطره هات و این صفحه ی سیاه و خط خطی پر از حس بودن توئه...
به خدا چشمت زدند سحرکم
:((
دارم دیوونه می شم. یه لحظه از خاطرم نمی ری!
سلام
من از طریق ایمیل گروه مارشال مطلع شدم
واقعا متاسفم
نمی دونم کسی می خونه نوشته ی منو یا نه
ولی به هر حال
تسلیت عرض می کنم
سحر رومی امیدوارم قرین رحمت خداوند قرار بگیری
روحت شاد
یادت گرامی و مستدام
من در فراغت اشکهامو با خوندن نوشته هات تطهیر می کنم..روحت شاد
رفتن ... رسیدن است...
زندگی باید...
هرجا...
رفت ... رفت ... رفت ... همیشه از صرف این فعل متنفر بودم .... چه منفى ها که آموزگار نداد و چه نمره ها که کم نکرد .. اما من باز نگفتم .. توى دلم چیزى فریاد مى زد نرفت .. نرفت ... نرفت ... دستان نوازش گر معلم فرود آمد بر صورتم ... جاى انگشتان او گلگونم کرد .. بوسه بر دستش زدم و آهسته گفتم .. چهره ام زىبا شده ... آن طرف هم مى زنى ... ؟ .................. و من باز هم فعل رفتن را صرف نکردم ..... ! در عوض گفتم نمى رود ... نمى رود ... نمى رود .... او هرگز نمى رود .... ( مى رود ؟ )
چه سخت است واژه جدایی ... و چه تلخ است هجا کردن دورى .. آرزوى خوشبختى کنم .. ؟ یا بگویم دور نیست مقصدت .. سفر بخیر ... ؟
چقدر سخت است عزیزی را از دست بدهی ..
سخت است ...بارو کردنش سخت و تلخ ...
روحت شاد سحر عزیز ...
به خانواده اش تسلیت عرض میکنم .
حیفم از آن می آید
که چقدر سرشار از زندگی بوده ای
تورا چه به تنهایی و... سکوت؟
زندگی بایدت
زندگی...
کاش میدانستی چقدر در حسرت آنم که گوری داشتم
به اندازه ی تمام اشتیاق زنده بودنت
به اندازه ی تمام دردی که یادگار گذاشته ای
در ازای همه ی بودنم گوری میخواهم تنها اندازه ی رفتن
درود سحر جان
بارها آمده ام به وبلاگت بعد از داستان غم انگیز ولی مگر دلی مانده بود که چند خطی برایت بنگارم ...
کامنت هایت را مرور می کردم در آن وبلاگ قدیمی و این یکی جدیدتر که چشمانم برای چندین و چندمین بار از اشک مملو شد و ناگزیر بودند دستانم از خیس شدن .اینکه یکی اون بالا نشسته و خوب ها را همراه خودش می بره و بارها شنیده بودم ولی باورم نشده بود تا همون روزی که شنیدم خبر رفتن رو پیش همونی که انگار با زبون بی زبونی به خوبا می گه که شما رو چه به این دنیای پر فریب ...
نمی توانم برایت بنویسم که بغض باز هم مرا فراگرفته همان بغضی که شب یلدا برایت داشتم و نفهمیدم که یلدایم چگونه گذشت ...
به علی عزیز که می دانم که هرگز جای سحر در قلبش پر نخواهد شد تسلیت می گویم همین طور به جناب سیروس رومی عزیز و باقی خانواده ی سحر عزیز که امیدوارم صبر پیشه ی راهشان باشد ...
سحر جان تو را چه به تنهایی و سکوت اگر می شود بر خیز ...
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
دلم نمی آید خداحافظ بگویم ...
باز هم می آیم پیشت زودتر از آنچه خیال ها به تصور در آیند ...
سحر عزیز
خداحافظ
بنام حضرت دوست
سیروس رومی بزرگ معلم اخلاق تمام ناشدنی است و سحر نیز آزمایشی دیگر است. کوه صبر اقای رومی را کمتر کسی دیده و همیشه زیبا در پشت چشمان مهربان و نجیب او غرق است.
نمیتوانم اشکهایم را پنهان کنم چون حال شما را درک می کنم
شاگردان همیشگی شما
از طرف
فرهاد - فرزانه و همه انها که با رویش بودند 1356-1357
سلام سحری
چیه دیوونه شدم اره دیونه شدم می خوام برای تو بنویسم فقط تو بخونش فقط تووو سحری بیا ببین چه اژی کردمم وای سحرررررررررر دارم دیوونه می شممممم خانمی کجایییی اخههههههههههههههههههههههههههههه
امروز ۵ شنبه.میام پیشت سحر جان .واز قول همه دوستات که نمی تونن بیان برات شمع روشن میکنم.سحر برای بید مجنونی که بهت سایه می ده حرف ها دارم
تسلیت عرض میکنم
سلام سحری اینجا یک کم اروممم می کنه سحری کجایی
خانمییی سحریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
دلخوشیم به ااینکه سحرو یه روز ببینمیمممممممم
sahar azizam ghorub pishet budam ama hala pashimunam ke chera ta shab shod tarket kardam azizam nakone betar3.to tuy beheshti,sahar nemidunam chera hamash hes mikardam pisham neshasti,gerye kardan nemate khobie sahar,khali mikone adamo.bichare mamanet ke be khatere ghalbe mariz va shekaste pedaret hata nemitune barat ashk berize.sahar jan bia tuy khabam
یا حسین!
برسه به روحت سحر جان!
می دونم جات راحته، فقط ما رو آتیش زدی!
نمیای اینورا....
مثه اینکه اون بالاها داره بهت خوش میگذره...
کاش بودی...
دارد باران می آید
باران دارد به خاطر دلداری مادرانمان
هی گونه های من و سنگ مزار ترا میشوید.
انگار همین شب رفته از پیش ما بودی
که ناگهان به واهمه گفتی : نگاه کن دکمه پیراهنم افتاد !
که ناگهان زنی در قاب خیس درچه آوازت داد :
- سفر بخیر !!!
دیر رسیدم عزیزم.......خیلی دیر.
عزیز دل وبلاگ شازده خانوم این افتخار رو داشت که امشب برای تو پستی با عنوان { برای someone که به تنهایی دنیایی بود} رو بنویسه.
این هدیه رو از من بپذیر نازنین.
بازی روزگار است بی هیچ توضیحی
سفرت را نمیشه باور کرد ...
سحر
خودت گفتی که تو را چه به تنهایی و سکوت
زندگی باید....
من دیگه چی بگم گلم؟
برات احساس دلتنگی نمیکنم چون تو هستی... همیشه هستی... هروقت صفحه وبلاگت رو باز میکنم. هروقت پیامهات رو میخونم. هروقت اسم دانشکده خبر رو میشنوم.. هر وقت یه سی 130 از بالای سرم رد میشه... هروقت یاد شهر شیراز می افتم... هروقت... هر لحظه... تو همیشه هستی خوب من
جایی نرفتی. همینجایی. بغل گوش ما. چشم می خواد و گوش تا بتونیم ببینیمت و بشنویمت
زندگی جدیدت مبارک عزیزم