زمان خروشان پیش می رود
سایه های تنهای خیابانگرد مرا زیر چشمی برانداز می کنند
فوران های گندیده احساس ،
حوضچه های شهر را پر از نابودی کرده اند
سعی می کنم به آرامی قدم بردارم.
برگی به اتفاق رها می شود.......
زنی بردگی خود را بلند بلند می خندد .....
کوچه به روی بوسه ای چشمانش را می بندد .....
پنجره ای از شهوت عشقی دروغین فریاد می زند......
کودکی خندان سگی را سنگباران می کند.....
نمی دانم در این پهنای مرگبار
به کدام سو باید ؟
سلام.....متن های شما هم برام جالبه هم عجیب.خودتون مینویسید؟؟؟ با اجازه من لینکتون رو گذاشتم.شما هم اگه خواستید منو بذارید.
سلام
ممنون
چرا عجیب ؟
آره خودم می نویسم
لینکت را اضافه می کنم دوست من
سلام سحر خانم،
متنت عالى بود . بعضى وقتها که از راه بیراهه میشى نمیدونى کدومش را ادامه بدى که باز برنگردى به منجلاب سابق .... دنیاى پوچ با عشقهاى پر تظاهر و فریبنده .
در آخر سردرگم میمانى که براى فرار از این رنج عمیقى که خوره روحت شده ، باید به کدامیک متوسل شوى عشق …و یا نفرت ؟!
موفق باشى عزیزم
آره دقیقا همین هاست ..
و آخر هم درجا می زنی ....
شهرهای امروز اکثرا چهره ای مشابه توصیفات تو دارن..شاید علتش بیشتر بودن آدم های خاکستری باشه..اما حتما هستن آدم های آبی رنگی که تو خونه هاشون نشستن و به امید می اندیشن...
تو هم می تونی خودتو تو این ماه ثابت کنی به شرطی که کمی از این تیرگی هایی که برای خودت ساختی فاصله بگیری!! :)
فاصله ..
یعنی از خودم هم می تونم فاصله بگیرم ؟؟؟؟
کوچه به روی بوسه ای چشمانش را می بندد .....
اینو خیلی دوست داشتم.
ازینا بیشتر بنویس( چشمک)
به کدام سو؟ فکر میکنم هرجا که باد موافق ما رو ببره... اونقدر ها هم که میگن ما حق انتخاب نداریم.
با همه قشنگیا...منم دلم خیلی پره سحر جان!
سیب جونم حق با تو هست .. حق انتخاب ..
واقعا نداریم ....
برای جمله آخرت .. می فهمم ...
. . .
باید بگم به نظرم این از همه قشنگ تر بود.
شاید روزی کتابی به دستم برسه. دست نوشته های سحر و این شعر رو بخونم و زمزمه کنم از صفحه پنجاه یا سیصدو و پنجاه. نمی دونم. کاشکی.
این را که گفتی قراره خواب ببینی ؟؟؟؟
دوستت دارم
بووووس
سلام دوست عزیز خوبی؟ مثل همیشه زیبا بود. مرسی خبرم کردی. شاد باشی
سلام
ممنون
خواهش
عشق مثل یک آواز دور، یک نغمه ی دلگیر و افسونگر است
که آدم زشت و بد منظری می خواند
نباید دنبال او رفت و از جلو نگاه کرد
چون یاد بود و کیف آوازش را خراب می کند و از بین می برد
در آستانه ی عشق هم نباید جلوتر رفت
تا همین جا بس است.
...
به اونیکی وبت هم سر زدم واقعا با این وبت فرق میکنه
فکر می کنم همه چیز دیگه بس باشه ...
پایان ...........................
آره من هم خیلی فرق می کنم ...
مثل همیشه عالی و گویای واقعیتی تلخ!
شبنم جونم خوب می دونی توی دلم چی هست .. نه ؟؟؟
شاید هم نمی دونی
اگه میدونستیم به کدام سو باید... که دیگه مشکلی نبود!
یا شایدم هم میدونیم و نمیخوایم قبول کنیم..
نمیدونم!
آره شاید ...
سلام عسیسسسسممم
اومدم احوالی بپرسم ازت
دلم تنگولیده بود
سلام
خوبم
تو خوبی
ممنون که اومدی پیشم ....
سلام سحر گلم بسیار زیبا مثل همیشه عمیق....دوستت دارم هزاران بار
مینا....
یا حق
ممنون مینای عزیزم ....
سلام... مرسی بهم خبر دادی و متنت واقعا عمیق و زیباست...
ممنون
لطف داری
واقعا درسته:
شهر در آتشی نامرعی نفس می کشد ...
آره .. گرماش را حس می کنم
سلام
سحر جان شاید بعضی موقع ها مهم راه نباشه... اونی که ادامه بده برنده س. پس زیاد سخت نگیر.
سلام
نه گاهی انقدر ادامه خطرناکه که باید ایستاد ...
سلام عزیزم
بخشید دیر کردم آخه یکم سرم خیلی شلوغ بود!
یکم حالم بده رفته بودم کتر و آزمایش بدم و...
اما آپ خیلی قشنگی بود منم آپم حتما بهم سر بزن منتظرتم
قربانت یک آدم اینجوری
سلام
ایشا الله که زود خوب شی ...
مراقب خودت باش ..
می یام
سلام سحر عزیز
واقعا جالب بود
راستی به کدام سو باید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرسی
نمی دونم ... تو می دونی ؟؟؟
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
وانچه کفتار است و گرگ و روبه است
گاه می گویم فغانی برکشم
باز می بینم صدایم کوته است
....
باید چیزهای زیادی دید در این راه ..
تنها یک سو و آن هم نور.
نور کدام سو است ؟؟؟؟ ؟؟؟
سلاااااااممممم
خوبی؟
تو ۱۰۰٪ بی حوصله ای
نچ
نیستی
شاید ۹۹٪ اما ۱۰۰٪ نه...اگه ۱۰۰٪ بودی که زنده نبودی...این وبلاگم نبود...مطمئنم...
میخوای من بهت حوصله یاد بدم
من ۱۰۰٪ حوصله ام (نیش)
بدم نمی یاد
سلام سحر جان
باز هم مثل همیشه قشنگ
این هایی که گفتی صدای بانگ تکرار زندگیه
باید خود رو به موج سپرد
گاهی باید موج را ساخت ...
بهتره بگیم به کدام سو نباید ؟
شاید
راستی پس لینک ما کو ؟
الان می ذارم ....
سلام. همه ی اینهایی که گفتی ( چه در این پست و چه در کامنتی که گذاشتی )نشات گرفته از روزگار نامراد ما داره. تف بر این دنیای لجن که نمیشه براحتی توش نفس کشید. آیا میشه دیگه به کسی اعتماد کرد ؟ نگاه ها همه غریبه هستن. ممنون که از آپت منو مطلع کردی. باز هم بیا پیشم.
سلام
آره حق با تو هت ... هیچ حرمتی وجود نداره ...
حتما می یام ..
زنی بردگی خود را بلند بلند می خندد..
دوست مهربونم،سلام
بدون تعریفی،عالی بود مثل همیشه
امیدوارم سلامت و شاد باشی،همیشۀ همیشه
ممنون دوست من
شاد باشی
این جملت راجع به بردگی زن منو یاد شعر حلقه فروغ انداخت. خوندیش؟
به کدام سو؟
شاید جواب این باشه:
....
کجا؟ هر جا که اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم....
نه نخوندمش
هر جا که اینجا نباشه ... اما همه جا یک شکله ...
چهره این مردم دیگه دیدنی نیس ... حتی دانه های دلشان
.
.
.
شبیه فروغ اینترنتی امروزی می نویسی .
خیلی خوب
چرا فروغ اینترنتی ..
ممنون می شم بیشتر توضیح بدی ...
به سمتی که هیچ آدمی نباشد٬ هیچ آدمی ... هیچ
ممنون که اومدی.همیشه خندون باشی وسلامت
اگه پیدا کردی بگو کجاست ...
شما ؟
یادم رفت اسمم رو بنویسم !! ببخشید
آّها .. مممنون
به یاد سهراب انداختیم سحر جان
کجاست سمت حیات، من از کدام طرف می رسم به یک هدهد؟
زیبا بود دوست من
شاد باشی
سلام
ممنون
سلام سحر جان
نوشته ی این بارتون عالی بود شما رفته رفته دارین غوغا میکنین . استعداد شما تازه داره شکفته میشه !
... نه الان داره ثمر میده .
هر قدر هم سعی کنیم که آرام قدم برداریم
زمان ما را هل میده جلو . آنهم با سرعت نور.
...
سلام ستاره عزیز
ممنون
شاید .. نمی دونم ...
زمان ... چقدر باهاش مشکل دارم ...
جایی برای فرار از اینها نیست....
و حتی مبارزه ..!!!
شاید به سوی کوچه که به روی بوسه ای چشمانش را می بندد ... آتش نامرئی و فریاد پنجره هم زیباست...
همه ی اینها زندگیست. خودت گفتی سحر
زندگی است .. آره خودم گفتم ..
اما دیگه رنگ و بویی نداره ..
بخشی از زندگی رو زیبا ترسیم کرده بودی
زیبا ؟؟
منم با این متن های ادبی به قول معروف خیلی حال میکنم
و یه چیزایی بعضی از مواقع در این وبلاگ مینویسم
http://wineglass.blogsky.com/
به هرحال امیدوارم دیزاین زندگی رئال شما شادتر باشه
مطمئنم که همینجور هست
شب خوش
ممنون که گفتی
شادی ؟؟؟!!! خنده داره ..
مگر نمی بینی
ها که دلمان تنگ است
مگر نمی بینی ؟
چهار فصل مان همه پائیز است
ها که چشمانمان از گریه لبریز است
مگر نمی بینی ؟
سیل آب شور بر گونه ها روان است
ها که لبها مان به مهر سکوت بسته اند
مگر نمی بینی ؟
این همه بیداد است و دریغ از فریاد است
ها که می مانیم و میل ماندن داریم
مگر نمی بینی ؟
ما خراب این کوچه بن بستیم
تو که میدانی
ما از نسل سادگان صبور تاریخیم
که به هر طنین زخمه عشق
هزار ترانه می چینیم
هزار گل امید که.....ها...می فهمی؟
بیژن صف سری
نمی بینه ...
نمی فهمه....
نمی خواهد ....
سلام متن بسیار زیبایی است
من لینکت کردم
سلام
ممنون
لینکت را اضافه می کنم حتما
سلام گلم
کاکتوسم به روز شده
منتظرتم
اومدم سعیده جان
some dance to remember some dance to forget
On a dark desert highway
Cool wind in my hair
Warm smell of "colitas"
Rising up through the air
Up ahead in the distance
I saw a shimmering light
My head grew heavy and my sight grew dim
I had to stop for the night
........
من را به یاد خاطره های دور انداختی
سلام سحر خانوم گل
خیلی وقته دیگه on نمی شی فکر کنم id تو عوض کردی منو تنها گذاشتی
خب حالا من چیکار کنم دلم خیلی برات تنگولیده.
خوشحالم که همچنان می نویسی و این شوق و ذوق ادبیتو به همه نشون می دی.
امیدوارم هر جا هستی شاد باشی
سلام ...
چت تعطیل ...
ممنون پدرام جان
موفق باشی دوست من
سلام سحر جون
مثل همیشه...
سلام
ممنون
همانند امواج که به کشتزار ساحل راه می جویند دقایق عمر ما نیز به فرجام می شتابند
از بازدیدت ممنونم
و وب سایتت را اضافه خواهم کرد
فرجام ؟؟؟
---
من هم شما را لینک می کنم
در این تاریکیه غمبار فرداها کاش به خود میرسیدم
ولی افسوس که در روزمرگیه اکنون به سر میبرم
کاش میشد در این تاریکی راهی به فردا یافت
به کدام سو باید؟
.
.
.
تعبیر من بود از شعری که نوشته بودی
ممنون که اومدی
تعبیر زیبایی بود ...
ممنون
نمی دانم من این خلوت سیاه را می پرستم یا او مرا !
هر چه شهر سوخت و من دیدم که همه چیز آسان خاکستر می شود . حتی خاطره ها ...
چی می تونم بگم ...
خوب حسش می کنم ...
سلام
نوشته های خیلی قشنگی دارید. و درد شما درد آشنای بی درمان مردم این روزگار که بعضیهاشون نمیفهمن و چون نمیفهمن دردی نمیکشن و اونهایی که میفهمن زندگی براشون طاق میشه. دیگه قدرت اینجا بودن رو ندارن.
.
.
.
.------------------------------
منتظر حضورت در وبلاگم هستم. با کوله باری از حرفهای دوستداشتنیات بیا.
سلام
شاید اینجوری باشه ..
اما همه مثل هم هستند ؟ مگه می شه ؟؟؟؟
می یام .. حتما
سلام دوست خوبم ممنونم که وب من سر زدی راستش من لبریزم لبریزم از دوریش دیگه طاقت ندارم بازم بیا بازم میام نوشته هات زیباست نوشته هایی که نشون بده چقدر به حققیت نزدیکی
سلام
صبر داشته باش ...
ممنون
به کجا چننین شتابان ؟؟
مطالب دلنشین و ژرف گونه ی داری
امیدوارم موفق باشی
منتظر حضور گرمتان در سرزمین آفتاب هستم
سلام
به هیچ جا .. فعلا که اینجا هستم با یک دنیا ی ثابت و کسل کننده ...
می یام حتما
همیشه یک نقطه عطف ...یک لحظه انفجار توی نوشتهاتون هست مثل :
زنی بردگی خود را بلند بلند میخندد....
من این جمله رو به بیشتر از کلیت متن لذت بردم
شاید ..
ممنون
متاسفانه زیر پوست این شهر اتفاقای خیلی بد تر وجانکاه ت راز خود فروشی وبردگی زنا و ...
اتفاق می افته...
هوا بس نا جوانمردانه سرده.....
من آپم ....
......
........
...........
.............
ایام به کام
حتی سردی هوا هم نمی تونه گرمای نفرت انگیزش را از بین ببره ...
ایم به کام ؟؟؟نه این را نگو .. خنده داره ...
.....
تو بعد از اون چت آخریمون دیگه نیومدی سراغم....
تو چتو میگم
از من بدت می یاد نه ؟
به خاطر اون حرفای ۳ماه پیش...
یادت که هست ؟
دلم برات تنگ شده....
خیلی....
کاشکی که می فهمی که من به یکی مثل تو نیاز دارم ولی....
نمی دونم شاید دیوونه شدم نه ؟
تو کجا من کجا....
نمی دونم چی بگم...
ولی....
هیچی بهتره که نگمش!!!؟؟؟
مواظب خودت باش به هر صورت...
اینم تایید نکن بی زحمت....
فعلا....
سلام
خیلی وقته دارم فکر می کنم شما کی هستید ؟
توی چت ؟
کدوم حرف ها ...
می شه بیشتر توضیح بدید ؟
من ای دی یاهوم را مدت هاست پاک کردم ...
من هیچ وقت از هیچ کس بدم نمی یاد ..
من می شنوم ...
منتظرم ...
شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد. مارسل پروست
............................
هیچ لزومی به فرار نیست . می مونیمو میسازیم
یه امید روزهای بهتر
دل دیگه هیچی نمی خواد ....
می مونیم و می سوزیم . اخه چی را بسازیم ... ؟