بیابان از همیشه تنها تر است
بوی خون لذت تنهایی بیابان را صد چندان می کند .
لاشه های گندیده وجود زمین را نقاشی کرده اند
توهمی از حس بودن مرا در بر می گیرد
زمین را فریاد می زنم ....
خدایاا ...
این مهره سوخته ، توان به بار نشستن در رویاهای پوچ انسانت را نداشته ...
تو می دانستی من در تن فاسد شده پاییز به دنبال هیچ تولدی نبودم .
دور دست ها را ببین
مگر نمی خواستی فریادت کنم ...
من اینجایم ...
با این همه فریاد
خدایااااا .............................
مرا به نام نفرین شده ام بخوان
مرا بی نیاز کن از وجود داشتن
می دانم سحر دروغی بیش نیست
لعنت بر هر آنچه در این سالها از او به بار نشست.
بگذار در اندیشه پوچ بودن ببارم .
مگر نمی خواستی اندوه مرا به تماشا بنشینی ..
این لحظه مرا ببین
من بازی واقعیت های ملموس بودنم .
خدا یا تو را فریاااااد
مرا بدون هیچ ستاره ای در این وسعت فانی تنها گذاشتی
می دانستی که باید در اعماق وجود خاک ، گم شوم ...
می دانستی که زاییده گندآبه شهوت انسانیت لایق سبزی تو نخواهد بود
چرا می خواهی فریادت زنم
بگو که من رانده شده ی نگاهت نیستم ...
بگو که مرگ مرا لایق خواهد بود
خدایا بشنو لذت مرگ تدریجی مرا در این بیابان ....
این همه شعر...
اینک پاره پاره شده اند!
و از لا به لای نگاه های پر از تمثیل،
دیگر نمی توان دید، قلب آشفته اش را...
من به او گفتم زندگانی را احساس کن...
لیک او مرده بود!
دیگر هیچ صدایی را،
نه می شنید، نه فکر می کرد...
من در آغوش غزلها یک بار، باز او را دیده بودم،
اما زخمی و خسته،
نمی دانم....
چقدر زیبا بود ....
و خداوند تنها باز در سکوت خویش نظاره می کند تنهایمان را
و ادامه دارد.....
زندگی زیباست با تمام نازیبائیهایش...آرام بنشین و تماشا کن، روزی را که پرده ها کنار خواهد رفت و ما انسانها واقعیت حقایق را درک خواهیم کرد...
امضا یکی مثل خودت که خدا همیشه باهاشه...مثل همیشه که با توئه...
خستم .... حتی از زیبایی هاش ...
سلام
خیلی قشنگ بود
منم آپم خوشحال می شم بیای نظر یادت نره
قربانت یک آدم اینجوری
...........
باشه می یام ...
امیدوارم بتونی با خودت کنار بیای و به اون چیزایی که می خوای برسی. با خودت راحت و صادق باشی و بدونی که واقعا چی می خوای و سحر رو مدفون و نفرین نکنی. چون از عصاره پاک خداست و لیاقتش بیشتر از این حرفهاست.
موفق باشی
چقدر سحر را می شناسی ؟؟؟
چرا همه زود قضاوت می کنن ......
سلام. خوبی؟ خیلی زیبا بود. مثل همیشه. مرسی خبرم کردی. موفق باشی .
سلام
نه خوب نیستم ..
ممنون
این کار، کار تمام ارباب هاست... فرق نمیکنه که این ارباب خدا باشه یا یک صاحب زمین کشاورزی.، این ارباب زور میگه و به حرف کسی هم گوش نمیکنه.
شاید نمیتونه گوش کنه....
کی میدونه که هست تا گوش کنه؟
نمی دونم ...
شاید دلم می خواد باشه ...
سحر جان سلام...منم دوست دارم همینطوری خدا رو صدا بزنم چون خیلی بهش احتیاج دارم
من آپم..خوشحال می شم سر بزنی و نظر بدی
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تورا عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
قبل از اینکه کامنتت را بخونم اومدم ...
می فهمم .....
و اینگونه است که هشتم میشوییییییم!!
میدونی این نوشتت منو یاد یه چیزی انداخت که ... بیخیال شاید خودت بعدا بفهمی ...
واس همین نمیتونم بیشتر چیزی بگم!!
فقط ...
همین!!
تاتا
باید با هم بیشتر حرف بزنیم.....
سلام
قشنگ بود
اسمش اسلش یه مدت تو گروه گانز اند روزز بوده
سلام
ممنون
آها
آهنگ باران نوامبر مال گروه گانزان روزز را موقعی گوش می کردم که بیست سالم بود و دختری را دوست داشتم که اهل مشهد بود و بلوار سجاد! با ریتم این آهنگ خیلی خاطره دارم که همه اش به طرقبه و شاندیز و خانه شان برمیگردد...
یادش به خیر
او اسلش را خیلی دوست داشت. با اون گیتار زدنش....
....
راز و نیازت خیلی قشنگ بود
بازو از اینا بزار...
رازو نیاز؟
شاید.....
سلام عسیسممم
خوبی؟
نوشتت خیلی قشنگ بود
خیلی قشنگ جمله بندی کرده بودی و خدا رو فریاد زده بودی
فقط میتونم بگم عالی بود...همین
ولی...به نظرم این از اعماقه وجودت بود...این فریادا...این حرفا
درسته؟
سام
نه خیلی
ممنون
کاش بشنوه
آره .... واقعا..........
فقط میتونم بگم...بغضی رو که ۲ روزه اسیرم کرده رو میتونم با نوشته ی تو بشکنم و ببارمش...در ارزوی مرگم نفس میکشم.
من هم.........
سلام
متنت فوق العاده قشنگ بود
ولی.....
یه ذره هم شاد بنویسی بد نمیشه که
باشه؟
بازم بیا
فعلا
سلام
ممنون
ولی ؟؟؟؟
شادی خیلی وقته ازم دوره...
نمی دونم ....
حتما...
همین امروز صبح داشتم فریادش می زدم
به گمونم شنیده باشه..
تو می گی شنیده؟
نمی دونم ...
حتما می شنوه اما .....
هر انسان
وسعتی است
در انبوه تنهایی
خویشتن
از این وسعت خستم ....
هر انسانی
وسعتی ست
در انبوه تنهایی
خویشتن
که هر چه
بیشتر رود
بر این حقیقت
نزدیک تر میشود
حقیقت را نمی خوام ....
سلام
خوبی ؟
همه مون اسیریم
در پستوی انسانیت
و بنبست دموکراسی
همه مون اسیریم در رعد قسم و توفان فریاد
خدا همیشه همین جاست . می شنوه . اما اگه لیاقتش را داشتیم جواب می ده .
شما واقعا زیبا می نویسید
تبریک می گم به خاطر این همه توانایی
پاینده باشید در پناه خدا
ممنون به خاطر این همه لطف ..
اما ای کاش خودتون را معرفی می کردید....
بیابان....یاد اور چی بود؟؟؟!!!نه نه یاد اور هیچی نبود....
کاش بوی خون لذت بخش نبود ....سحر .....
خیلی قشنگ بودن جملاتت و قوی و خیلی.....سحر بغضم نگرفت سر این پستت حتی مثل قبلیه ناراحتم نشدم فقط....اه نازی جمع کن این مسخره بازیو.....
مرسی....میدونی به خاطر چی؟
نازنین می خوام بیشتر بشنوم ...
نه نمی دونم .. من دیگه هیچی نمی دونم ...
سلام سحر عزیز .نوشته هات خیلی زیبا و میخکوب کننده است ولی چرا همه اش از سیاهی و نا امیدی و خون؟ به حسن سلیقه ات برای انتخاب اهنگ تبریک میگم.
سلام
ممنون
نمیدونم چرا!!!!
لطف داری ..
راستی !!! شما؟؟؟
خدا فقط میشنوه.. همین.
آره ...
همین
خدایا
گاهی فکر می کنم که آن بالا دقایقی را بخواب می روی و لحظه های سخت را نمی بینی و گرنه از بخشیدن آرامش و شادی به زندگیمان دریغ نمی کردی
نه سحر؟؟
آره ...
من هم همین جور فکر می کنم ...
تو خود سحری،تو را چه حاجتی به ستاره؟
چه لایق باشیم چه نه همه ما زاییده شهوتیم و شهوت گندابه ای نیست؛ که موهبتیست برای بودن
و نفرین شده ...
من لایق بودن نیستم .. مسئله اینجاست ...
سلام سحر جان
باید بگم بعضی نوشته هات بد جوری به دل می شینه انگار از ته دل من یکی داره همین حرف ها رو فریاد می کنه
اینم از همون دست نوشته های خیلی زیبات بود
موفق باشی هر روز زیباتر می نویسی
خوشحالم از این بابت ..
ممنون
hamishe ba bedast ovordane kasi ke doosesh dari nemitooni sahebesh beshi gahi oghat lazeme azash begzari ta betooni sahebesh beshi....
آره همینه
سلام...
همیشه پاییز نیست بالاخره بهارم می یاد با یه عالمه تولد و زایش ... شاید بهار خیلی دیر کرده ولی زمستونم قشنگه...
سحر تو دروغ نیستی نام تو نفرین شده نیست...
تو سحری. سحر که شبی زیبا رو پشت سر گذاشته و حالا انتظار طلوعی زیبا و صبحی زیباتر رو داره و این انتظار پوچ نیست. سرشار از زیبایی و درد و فریاد و خداست...
همون خدایی که ازش پرسیدی: نیستی؟
واژه واژه ی نوشتت بغض شد و رفت تو گلوم. ارزشش اینقدر زیاده که دلم نمی خواد هیچوقت اشک شه و از بین بره...
چه حس خوبیه وقتی آدم می فهمه که یه نفرو این همه دوست داره. وقتی آدم می فهمه که سحر چقد دوست داشتنیه ...
خیلی دوستت دارم...
به امید صبح روشنت ...
راستی منم به روزم...
آیدای عزیزم
مرسی به خاطر این همه لطف ..
خودم را گم کردم
وقتشه که راه بیفتم با یک فانوس توی تاریکی دلم .. شاید پیداش کردم ..
من هم دوستت دارم
موفق باشی عزیزم
می یام
یادم رفت اسممو بنویسم
منم که این همه دوست دارم...
من بیشتر ....
نشستم. در انتظار هدایت خداوند.
حیف که می دانم نباید بنشینم و می دانم ما خودمونیم که باید به دنبال هدایت خدا بگردیم. وگرنه چقدر راحت بودم.
یعنی زمانش رسیده ؟؟؟؟؟
سلام:
شاید زندگی با همه پیچیدگیش همین فقط همین لحظه ای باشه که خدا رو صدا می زنی... شاید مقصود بازی تنها همینه...زندگی یک بازیه... و همیشه دست برنده تو نیستی... بعد از باختت شاید بازی برگزده... فقط شاید...!
سلام
شاید
بازی خوب پیش نمی ره ....
نه معمولا من بازندم
فقط شاید
بسیار عالی بود....دوستت دارم...
ممنون مینا جونم ...
سحر جونم مثل همیشه با احساسی متفاوت نوشتی
مرسی از اینکه گول شیطون رو نخوردی با این حرکت فهمیدم چه روح بزرگی داری
خدا هم همیشه بنده هاییش رو که زیاد دوست داره میخواد صداشون رو زیاد بشنوه واسه همین میگه فریاد بزن...
ممنون
یعنی اینطوری هست ؟
شاید .... بیشتر باید تلاش کنم
انسان محصول لحظه ای غفلت است. کمتر از هزارم ثانیه و باقیمانده ی انتهای حیوانی ترین حس نهاده شده در وجود بشر.
سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی دارید
خوشحال میشم به من هم سر بزنید
به امید روزهای زیبا
ممنون
حتما
آپم!!
آره احساس میکنم باید باهات حرف بزنم به کمکت نیاز دارم!!
نمیدونم ..
دوستت دارم زیاااااااااد
الان وقتم آزاد شد ..
زود می یام ...
چیزی ندارم بگم فقط اومدم همین...!!!
خوش اومدی
سلام سحر جونم
مثل همیشه زیبا بود.
من اگه جای تو بودم نوشته ها مو چاپ میکردم.
موفق باشی.
سلام
ممنون
کجا ؟
تو هم
سلام/ممنون ار حضورتون/نوشته هاتون خیلی سطح بالاست..ادم احساسمیکنه نوشتهای کسیه که مدام می نویسه اونم چه نوشته های جذابی/موفق باشید
سلام
نه من مدام نمی نویسم اما مدام فکر می کنم
سلام سحر خانم عزیز ،
این بار فریاد از اعماق وجودت برخواسته ، فریادى تا اوج الهیت ، بسیار دردناک است که خدا را طلبید ، موندن و سوختن دردناک است .... ولى کسى لایق نیست که بخواهیم خودمون به خاطرش فنا کنیم .....
بسیار جالب نوشته بودى ، از متنهاى قبلیت بسیار دردناکتر ....
موفق باشى عزیزم .
سلام
آره درسته ...
موندم و سوختن ....
شاید....
ممنون
تو هم موفق باشی
کولاک کرده ای!
تازه می رسی به جاهایی که من هستم.
عالی بود. دستتون درد نکنه. در شکستنها، گم شدنها، به هم ریختنهاست که خدا را می بینی!
راستی سر خدا داد کشیدن راحت تر از سر دیگران است. خودمانیم.
ممنون
کجا هستی ؟
آره شاید
اینو بخون...
ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست!
غصه اگر هست بگو تا باشد!
معنی خوشبختی بودن اندوه است...!
این همه غصه و غم این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند
همه را با هم با عشق بچین...
ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا !
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست خدا هست
و چرا غصه؟! چرا؟!
تو رو به همون خدا...اینطوری نباش!
زیبا بود
اما سیب کوچولوی عزیزم خیلی داغونم ....
..........
چه ضجههای دلخراشی...
چه اعترافات هولناکی...
اما به نظرم این آغاز یک پایان هست...
داری پوست میندازی...
همینکه فهمیدی یه چیزایی درست نیست نصف راه رو رفتی...
نصف راه ؟
این راه پایانی نداره ....
چقدر زیبا بود. ولی تو خودت ستاره ای . دنبال ستاره می گردی؟؟؟
اگه حتی ستاره هم باشم خیلی وقته خاموشم ....
آخ که این پاییز داره زیادی طولانی می شه....
نمیدونم... شاید این فریاد معنیش این باشه که تو هنوز هم تسلیم نشدی....
چه خوب میشه اگه تو هم مبارزه کنی............
تسلیم
شاید
آره با همه ستگیم باز هم باید بلند شم ....
سلام مطالبت مهشره .
به روز هستم دوست داشتی تشریف فرما شوید.
ممنون
می یام حتما
خیلی قشنگ بود و دلنشین...
ممنون
سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره
خودش گیره گرفتاره
همون بهتر که ساکت باشه این دل
جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بدتر نشه رسوایی ما
که تنها تر نشه تنهایی ما ...
زود زود ببیا پیشم که کارت دارم ...
من هم سلمان خان همون که بیشتر از همه دوست داره ...
یه اسمونی تنهای تنها id:ye_asmone_royaie
در پناه حق یا علی خدا نگهدار ...[بوسه][خجالت][چشمک][نیشخند]
.....
امیدوارم فریادت شنونده ای هم داشته باشه
حالا یه سوال فنی توو قسمت اول که گفتی بوی خون لذت تنهایی بیایان را صد چندان می کرد...یه جور پارادوکس استفاده کردی؟؟؟
من هیچ احساس لذتی از بوی خون نمی کنم اونم در تنهایی بیابان.
تضاد؟
من تمام وجودم تضاد داره با هم ...