لذت

مرد با دقت همه جا را تمیز می کند ....

صدای موسیقی را بلند می کنم تا صدای مرد را نشنوم....

 

غرق در لذت بی تو بودن می شوم ...

عریان ...

کمی خجالت می کشم از اینکه تفکراتم  در دستان تو اینگونه برهنه شده است ...

و من نیز ...

صورتت را لمس می کنم و صدای قلبم راز مرا فاش می کند ...

 

نمی دانم چقدر از زمان گذشته است .

مرد چیزی می گوید....

خوب است که نمی شنوم ......

 

هوا تقریبا تاریک است

او را با بی رحمی تمام تکه تکه کرده اند....

برهنه است

صورت پرخونش به من آرامش می دهد .

دوست دارم زبانم را بر روی صورتش بلغزانم و طعم مرگ اورا احساس کنم  

من در اوج لذت، به نابودی او بلند بلند می خندم ...

 میان تیرگی زمان رهایش می کنم .....

 

مرد هنوزخانه را تمیز می کند و من به سیاه بختی چهره اش لبخند می زنم

فنجان قهوه را بر می دارم ... طعم مورد علاقه من .....

اندوه سنگین نگاه هایش آزارم می دهد ...

بیرون می روم تا او با خاکهای خانه به اوج لذت برسد....