انتهای فریبنده

مرگ ، سایه های خورشید را کم رنگ می کند

من می مانم و دو فانوس کهنه

نعره های تاریکی ،  مرا لمس می کند

شب از همیشه زیبا تراست

به دروغ بودن ستاره ها می خندم

 

آهای !!!

مگر نمی دانی..... ؟

من زاده زمان هستم

کدام زمین ؟

اینجا مرداب ها از دل آسمان می جوشند .

ابرها زیر پاهایمان گیاه می پرورانند.

و ما از آتش زاییده می شویم .

با هیچ قانونی مرا نمی توانی به قضاوت بنشینی

 

آهای!!!!!

تو می دانی .....؟

در این بی انتهای فریب انگیز

خود را سوی کدامین قبله باید به فراموشی سپارم