فریاد

 

 

اینجا جنگل ترسناکی است

با هر نفس بیشتر در شاخ و برگ آنها فرو می روم

این بار زمان برای من متولد می شود

تا هر آنچه من در این سالها نوشیدم را به تمسخر بگیرد.

فریاد.....

سیاهی ها فوران کنید

من در آغوش تن برهنه واقعیت سالهاست در حال پوسیدنم

سایه های خاکستری مرا ببارید

تن خیس من لیاقت باورهای زیبای مرگ را نخواهد داشت

تاریکی ها به جشن بنشینید غروب زودرس مرا

که این بار من دراین بازی بازنده خود خواهم بود .

 

 

 

* جواب نظرات را در بخش نظر دهی هر پست مشاهده کنید

 

* دوستانی که از نوع نوشتن من گله دارن می تونن وبلاگ دیگه من را به نام گردالو بخونن .