شب غمگینی است پر از بوی نم و خیسی تن ...
زمان مثل همیشه عجله دارد ... و سکوت تو تنهایی من را بیشتر می کند ..
چشمانم را می بندم
دستت را در دستم می گیرم و به آرامش غریبی می رسم ....
سعی می کنم در تمام نقاط تنت به باور برسم ...
و جواب تمام دوست داشتنهایم را لمس کنم .
این بار آرزو ها در چند قدمی من به بار می نشینند .......
در وجود تو غرق می شوم
چشمانم را که باز می کنم به جز تنهایی و خانه هیچ چیز نمی بینم ....
به فکر فرو می روم .....
* دوستان پاسخ نظرات خود را در بخش نظر دهی هر پست مشاهده کنید |