این یک پایان نیست !!؟

 

تاریکی روی همه چیز را پوشانده .. سعی می کنم با دقت برای آخرین بار همه چیز را ببینم ..

زن با چشم های کبود ..آن مرد همراه با  حس کثیف و پر از شهوت .. خانه بزرگ و مرموز.. آدم های نقره ای . سالنی که همه انتظار چیزی را می کشیدند و نور خیره کننده آن که هنوز چشمانم را آزار می دهد ...

با دقت نگاه می کنم ..

هیچ وقت این پنجره را ندیده بودم ....

زن با نگاه هایش مرا از بستن منع می کند ... برق کارد و خون را به خوبی می بینم ..

فاصله بین من تا تاریکی به اندازه سر یک سوزن می شود

پنجره را می بندم و همه تصاویر تاریک را پشت آن به سوگ می نشینم .....

 

***

 

گوشی را بر می دارم ....

نمی دونم باید چی بگم ... می ترسم ... اما صدات باز آرامش را برام تداعی می کنه ... یکی محکم به شیشه ضربه می زنه ... فراموشش می کنم .

نمی دونستم باید از کجا شروع کنم ...  .

شاید این یک مبارزه بین من و تو بود ...  صدام دوباره توی خونه می پیچه .. مثل همون روز .. یادت می یاد ؟

سایه های سیاه را می بینم که با تمام توانایی هاشون سعی می کنن من را از پا در بیارن .. اما من به تو قول دادم که کنارت باشم .... یادت می یاد ؟

تمام تلاشم را می کنم و همه نیروم را از دست می دم اما خنده های تو برای من یک تولد دوباره را رقم می زنه ...

گوشی را قطع می کنم .....

 

اما باز می ترسم ... شاید من از خودم هم شکست خورده باشم ؟

 

***

 

دوستان خوبم :

 

  از این به بعد شما با مراجعه به قسمت نظرات هر پست می توانید جواب های نظرات   خودتان را ببینید