someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

تو

 

 

اتاق در پی سایه های من حرکت می کنه .

هوا نیمه تاریک شده و من در انتظار حضور تو ساعت را دنبال می کنم .

باد آروم موهام را نوازش می ده  و من را غرق در لذت خودش می کنه

زمان در دستان من مثل یک رویا نابود می شه

آسمان به من پشت می کنه

حریر تنم را به دست باد می دم  و برهنه در این بیابان تسلیم انتقام می شوم ...

مصمم....

در انتظار لمس تنت می مانم

و نا گاه دچار تو می شوم .....

 

 

 

 

 

* دوستان عزیزم می تونید جواب نظراتتون را در قسمت نظر دهی مشاهده کنید .

نظرات 117 + ارسال نظر
ایماگر یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 10:04 ق.ظ

این از حریر تن؛ حالا اگر پرند ِجانت را رها کنی بگو چه شود...

نمی دونم ...

فرزاد یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 10:33 ق.ظ http://petti.blogsky.com

قبلا آپ میکردی خبرم میکردی...
واقعا حس میکنم همه از من بدشون میاد !

سلام
برات آفلاین گذاشتم ..
چرا این حس را داری فرزاد جان ؟

سلام ممنون که به وبلاگ من یک سر زدی راستی با تبادل لینک موافق هستی

خواهش ..
آره ... حتما ...

crazy یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 10:53 ق.ظ http://www.crazily.blogfa.com

هراسانم از وقوع... لمس دستانت ... می‌دانم که یکباره فرو خواهد ریخت ... و دور خواهد شد رویاهایمان ... این را به ما از کودکی آموختن ... نفرین به آنچه که من آموختم ...

گاهی باید مدیون همین آموخته ها بود ...
چرا که اونها هستن که تو را می سازن ...

مصطفی یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:16 ق.ظ http://mostafaalli.wordpress.com

حالا واسه چی تسلیم انتقام؟

گاهی انتقام شیرینه ...
باید تسلیمش شد ....

بنگری یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام
این بار بدون اینکه خبرم کنى خودم اومدم به کلبت .
انتقام ؟؟؟!!! هنوز زود بنظر میرسه .
زیبا بود و کمى مبهم .
موفق باشى

سلام
برات پیغام گذاشتم .. حتما ندید
آره انتقام .. چرا زود .....
آره ترسیدم بدون پرده بنویسم ....
ممنون

مهشید یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:43 ق.ظ http://caticef.blogfa.com

اول اینکه متنت خیلی قشنگ بود. واقعا زیبا بود.
دوم اینکه این پاپی کوچولو واقعا مثل اسمش یه گل مروارید به تمام معناست. خیلی خوشگل و بامزس. معلومه که خیلی هم شیطونه! در مورد دستشویی کردنش من چیزی رو توصیه نکردم که بزاری بو کنه بره اونجا منظور من این بود که یه بار که می خواد پی پی کنه ببرش بزارش همونجا که باید بکنه هرچی هم پاشه دوباره بزار. دفعه های بعد هربار بزاری اونجا بوی اونجا رو متوجه می شه و همونجا کار خودش رو می کنه. البته این نوع سگ که تو نگه می داری خیلی مناسب آپارتمان نیست. یعنی باید چند ماه دیگه یا اقیمش کنی یا هر روز عصر ببریش بیرون و بگردونیش چون سگ خیلی دوست داره بره بیرون. اینجوری صدا هم کمتر میده.

سلام مهشید عزیزم ..
ممنون که اومدی ..
این دختر ما از بیرون رفتن می ترسه ....
از همه چیز می ترسه حتی توی حیاط هم که می بریمش می لرزه و می دوه سمت در خونه ...
فعلا که همش در حال شست و شو خراب کاری هاش هستم ..
تا یاد بگیره من هم پیر شدم ...

دوستت دارم
ممنون

فرزاد یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:47 ق.ظ http://filmania.blogfa.com

سلام
میخواهم شما را هم به بیماری جنون آمیز خودم مبتلا کنم.تا بحال سعی کرده اید یک فیلمنامه بنویسید؟بنظر من که شما توانایی اش را دارید.این از متن های شما کاملا مشخص است.به هرحال بازهم به خاطر نوشته های تصویرگرایانه تان و نیز اینکه به من سرزده اید ممنونم.

سلام
دعوتت را قبول می کنم ...
دوست دارم بنویسم ..
اما باید بیشتر برم جلو تا ببینم چی می شه ...

ممنون ممنون ممنون

آرش یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

سلا سحر جان.
ممنون که بهم سر زدی.
خدا آخر و عاقبت تو رو با این داستانا ختم به خیر کنه.
من که خنگم نمی فهمم ولی روز به روز داره ترسناک تر میشه یاد فیلمای دراکولایی میفتم.

سلام
خواهش
خیر هست حتما ...
نه بابا نگو اینجوری ....
یعنی انقدر ترسناکم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مهتاب یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 12:39 ب.ظ http://jodi.blogsky.com

سلام
هیچ دقت کردی هر چی داره میره نوشته هات کوهتاهتر میشه و البته قابل درک تر.راستش اوایل خیلی پیچیده می نوشتی ولی الان خیلی روان تر می نویسی . بهت تبریک میگم . جمله ی آخرت دیگه اوجش بود
و ناگاه دچار تو می شوم.
به امیددیدار.

آره ...
گاهی با چند تا جمله کوتاه می شه منظور را رسوند اما گاهی هر چی می نویسی باز هم نمی شه ....
معمولا مخاطب ها مطلب کوتاه دوست دارن ...

آره این آخرش را خودم هم دوست دارم ....

ممنون
به امید دیدار

مگ مگ یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 12:39 ب.ظ

افرین مثل همیشه عالی و قشنگ

ممنون

می دونی که .......

نارنج یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 12:45 ب.ظ http://naranj.blogsky.com

اتاق تابع حرکات سایه های تو....
چقدر هم اغوشی مو هایم را با باد دوست دارم....
چه قدر این جمله منو غمگین و دلگیر کرد....اسمان به من پشت میکند....
تسلیم؟مصمم برای تسلیم شدن؟نه....
عاشق جمله ی اخر شدم...

نازنینم ...

می دونی که چی می گذره توی ذهنم ...؟؟؟؟

گاهی خودم هم نمی دونم

اما باید گاهی تسلیم شد ..

حتی به نابودی ...

یوسف یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 12:52 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

اما گاهی زمان انقد بی رحم و طولانی می شه که ما رو از رسیدن به تو ناکام می ذاره!!!........

زمان ...

[ بدون نام ] یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:01 ب.ظ http://sfandiary.blogsky.com

خیلی خوب... خیلی زودتبدیل شدبه خیلی بد
خیلی زود
هیچ کس چیزی به من نگفت وبه همین دلیل هیچ وقت سردرنیاوردم که خیلی خوب چقدرزودتبدیل می شودبه خیلی بد
آفتاب... تبدیل شدبه سایه؛ به بارون
شوروشوق... تبدیل شدبه لذت؛ به درد
ترنم ترانه های دل انگیزعاشقانه جایش رادادبه سردادن سرودهای غم انگیز
خیلی زود
با" تاابد" شروع شد
وابدتبدیل شدبه گاهی؛ به هیچ وقت
و"مرادوست داشته باش" تبدیل شدبه"جایی هم( درقلبت) برای من درنظربگیر"
خیلی زود

آره می بینی چقدر همه چیز زود اتفاق می یفته ؟؟؟؟

مینا منصوری یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:04 ب.ظ

سحر عزیزم....مثل همیشه زیبا و تاثیر گذار....اگر تنها ترین هم شدی بدان او همیشه با توست...یا حق

دلم به بودنش خوشه ....

بهار یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:10 ب.ظ http://hamisheh-bahar.blogsky.com

چه صادقانه پذیرفتم٬چه فریبنده اغوشت برایم باز شد


چه ابلهانه با تو خوش بودم



چه کودکانه همه چیزم شدی



چه زود نیازمندت شدم٬چه حقیرانه ترکم کردی



چه نا جوانمردانه واژه ی غریب خداحافظی را به میان اوردی



چه بی رحمانه من سوختم

و هنوزم .......

و هنوزم هستم ...

صادقانه ... عاشق و کودک ....

لعیا افخمی یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.have.blogfa.com

مطلبهای قبلیت رو ادبیتر و کتابیتر مینوشتی از لحن صمیمانه اینبارت بیشتر خوشم اومد

ممنون
شاید گاهی لازمه ...

دخترک یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:35 ب.ظ http://2taa-adam.blogsky.com

خیلی زیبا و با احساس می نویسی .
تبادل وبلاگ یادت نره

ممنون
تبادل لینک ؟؟؟ حتما ....

شبی! یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:38 ب.ظ

عالی بود ... بهت افتخار می کنم دوستی جونم

فدای تو بشم
شبنم جونم خیلی دوستت دارم
خوشحالم که در کنارتم ..
راستی دکتر چی شد ؟؟؟؟؟

بوی بهار یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:42 ب.ظ http://booyebahar.blogsky.com

سلام،
اولا لینک دادم وبلاگتونو با اسم یک نفر،
ثانیا در مورد شعر جدیدتون چیزی برای گفتن ندارم، فقط حس می کنم. حسش می کنم/.

ممنون
لینکتون را قرار می دم

مجید محبوبی یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:45 ب.ظ http://majid225mahboobi.blogfa.com/

در این وبلاگم هم با اسم سحر

ممنون

سحر یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 01:47 ب.ظ http://darkscare.blogsky.com


زمان در دستان من مثل یک رویا نابود میشود ...!! کاش میشد اما نابودی زمان یک رویاست ..!!
تسلیم انتقام میشوم ؟! اما اینبار انتقام تسلیم من شده !!
تنم هیچ حسی ندارد تا بتواند تنت را لمس کند!!
سحر یکی رو حس کردم انگار رفت به درونم اما نمیدونم این یکی قراره چه به روزم بیاره خدا کنه خوش یمن باشه!!

سحر عزیزم احساس می کنم تو می خوای که اینجوری باشه ...
چرا اجازه ورود می دی ؟؟؟؟
چرا احساسش می کنی ....

همه چیز خوب خواهد بود اگه خوب ببینی و خوب بخواهی ....

دختر بهار یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 02:31 ب.ظ http://dastanekootah.blogsky.com

سلام
۱- مسافرت بودم
۲- حقیقت ترسناک جسم. کاملا آشنا بود. ترسیدم.

سلام
خوش گذشت ؟
انتقام جایی برای ترس نداره ....
از دچار شدن باید ترسید

سهیلا یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 02:43 ب.ظ

زیبا بود٬ نرم و سبک ارم و بی صدا دعوت کردی و به میزبانی ...

ولی دچار کسی شدن خطر ناکه حسن!!!!!(شکلک چشمک رو هم بهش اضافه کن(: )

ممنون

آره خیلی خطرناکه ....

onso یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 02:53 ب.ظ http://onso.blogfa.com/

حضورش را احساس می کنم . انگار او اینجاست . پس همین است مفهوم دچار شدن .
یک دنیا ممنون که به وبم سر زدی . دیدگاهت عالی بود . واصلا ناراحت نشدم .

حضورش خیلی نزدیکه .. بوی تنش را می تونم حس کنم ..

خواهش می کنم .. اگه تند حرف زدم معذرت اما خوب دنیا این شکلی شده دیگه .... ( چشمک)

jouker یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 03:12 ب.ظ http://jouker.blogsky.com

مثل همیشه عالی بود عزیزم.

ممنون دوست خوبم

شبنم یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 03:13 ب.ظ http://www.solitudee.blogfa.com

درود
کوچ کردم..هم به خاطر پرشین و هم اینکه میخواستم واقعی تر بشم....آفتاب

خیلی خوبه ..

شبنم یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 03:14 ب.ظ

مدتی است که میخوام این تو رو بالا بیارم......

.....

شبنم یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 03:15 ب.ظ

نوشته هاتو دوست دارم....

من هم ...

دامون یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 03:18 ب.ظ http://damun.blogsky.com

نمیدونم شاید یه خورده بی ربط باشه اما یاد این شعر فروغ افتادم:
درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه باد؟
کجاست خانه باد...

چرا همه به من که می رسن یادشون به قروغ می یفته ؟؟؟؟

برام جالبه .....

ممنون

آرزو یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 03:27 ب.ظ http://sedayebaranhamishe.persianblog.ir

دچار یعنی عاشق!
وچه سخت است اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد...

آره ... نمی دونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ...

مامانی(شهرزاد) یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 03:30 ب.ظ

به خودتم گفتم احساس می کنم نوشته های جدیدت توی حالت خلسه برات واقعا اتفاق افتاده...می تونم همه اش رو لحظه به لحظه تصور کنم...

آره گلم ...
شهرزاد گاهی می شم یک سحر دیگه ...
یک سحر عجیب گاهی ترسناک

اما بعد دوباره می شم همون سحر همیشگی .. مامان daisy
فردا بیا حتما پیشم . خوشحال می شم ....

گل سرخ یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 04:39 ب.ظ http://goles0rkh.persianblog.ir

دوباره سلام...«در انتظار لمس تنت میمانم.»در عین دنیوی بودن و حرف از تن زدن..میشود گفت بسیار زیبا بود...چون دچار شدن را بعد از این جمله اوردی..تقریبا گفتی که:« روح تو از جسمت جدا نیست معشوق من! پس من همانگونه که در انتظار لمس اندام توام.. تو را ـ جسم و روح تو راـ عاشق میشوم.
به روزم...

شاید دقیقا اون چیزی نبود که من می خواستم بگم .. اما بی ربط هم نبود ..
ممنون

الان می یام ...

پیشوا یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 04:44 ب.ظ http://www.theday.blogfa.com

تا حالا به این فکر افتادی که جدّی تر نویسندگی رو ادامه بدی و آثارتو منتشر کنی؟
من برای انجمن خودمون به کمک همتون احتیاج دارم

سلام
تا حالا به خیلی چیزها فکر کردم ...
اما .....

من همه جوره در خدمت شما هستم ....
شنبه ها و چهارشنبه ها دانشگاه هستم اگه هم کار خاصی بود شمارم را که دارید ...

موفق باشی

[ بدون نام ] یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 04:49 ب.ظ

مثل یک خواب می نویسی که به واقعیت تبدیل شده باشه ؟

فقط ای را جواب بده که این واقعی بود یا نه ؟

واقعی تر از اون چیزی که شما فکرش را کنید دوست بی نام .

سحر یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 04:57 ب.ظ http://darkscare.blogsky.com

بدو بیا یه آهنگ خونه خراب کن گذاشتممممممممم!

گوشاتو بگیر(چشمک)

آخ آخ ... اومدم با سرعت نووووور

من بی تو یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 05:11 ب.ظ http://www.roozhayemanbito.mihanblog.com

سلام عزیزم مرسی که به من سر زدی
من آپم منتظر قدوم سبزت هستم عزیز

سلام
حتما میام ...

مهدی یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 07:04 ب.ظ http://harighebaad.persianblog.ir

یک نوع آرامش زلال و زیبا در این نوشته ات پیدا بود.رنگ قالب وبلاگت که سیاه هست با کلمات سایه و باد شب و حریر و...یک نوع آرامش پرشکوه به نوشتت داده.

ممنون از اینکه با دقت به نوشته و فضای وبلاگم توجه کردید...

نیلوفر یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 07:47 ب.ظ http://www.nili6.blogfa.com

سلام خیلی زیبا بود انگار احساس من که نمیتونستم رو کاغذ بیارم را اوردی رو کاغذ

من اپم و منتظر گرمای وجودت
خورشید نثار وجودتان باد

خوب خیلی خوبه ...

الان می یام ...

مهدی-دفتر عشق یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 07:50 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

سلام. خوبی؟ زیبا بود. ممنونم از حضورت در دفتر عشق. شاد باشی.

سلام
خوبم
خواهش می کنم ....

تنها یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

سلام . بعد از چند روز ترک دنیا برگشتم .
اما هنوز فرصت نشده آپدیت کنم .
اومدم که بگم دلم برات تنگ شده بود .
خوبه که مصممی !!
اما کاش می شد دچار نشد ...

خوشحالم که حالت خوبه .
ایشا الله به زودی
من هم همینطور
آره
ای کاش

سعیده یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:37 ب.ظ http://kaktoos55.blogsky.com/

.. و فکر کن که جه تنهاست
اگر که ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد..

آره ..
نکنه من همون ماهی کوچولو هستم .
نه بابا انقدر ها هم کوچیک نیستم ... ( چشمک)

امین یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:48 ب.ظ http://edvarde7.blogfa.com

سلام مرسی بهم سر زدی ولی بهتر نبود اخر شعرت رو اول میاوردی فضا تا لحظه آخر نا ملموسه بازم بهم سر بزن ٬

شاید گاهی بهتر باشه خواننده تا آخر متن را لمس نکنه و یک دفعه .....

حتما میام پیشت ...

[ بدون نام ] یکشنبه 7 مرداد 1386 ساعت 11:52 ب.ظ http://patient.blogsky.com

سلام خوبی ببخشید که نتونستم بهت سر بزنم دستگاهم خراب بود تازه راش انداختم متن جدیدت خیلی قشنگ هر روز داری از دیروز بهتر می نویسی موفق و پیروز باشی به علی هم سلام برسون .خداحافظ
بعدا می بینمت .

سارا دوشنبه 8 مرداد 1386 ساعت 12:00 ق.ظ http://dr-tranquil.persianblog.ir

من غیر منتظره بودنشو دوس داشتم:) خوش باشین

ممنون

نگین دوشنبه 8 مرداد 1386 ساعت 12:22 ق.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام دوست گلم
مرسی که اومدی پیشم
روز پدر رد تبریک میگم...
ببخشید با یه روز تاخیر اومدم...
حذفات رو کاملا قبول دارم..
باید قدر لحظه رو دونست

خیلی دلم میخواد یه جایی باشم که مجبور نباشم روسری سرم کنم...
اون موقع موهامو باز کنم و بدم به دست باد..
آرزو شده برام

فعلا..

سلام
خواهش می کنم
ممنون گر چه پدر نیستم و مادرم ....
خواهش می کنم
ممنون
آره


آخ نگو که من هم بد جوری دلم می خواد ... لعنت ...


می بینمت ..

کویر دوشنبه 8 مرداد 1386 ساعت 12:32 ق.ظ

:-؟؟

چرا؟

محمد یوسفی دوشنبه 8 مرداد 1386 ساعت 12:40 ق.ظ http://www.editor-e-irani1.blogfa.com/

بعضی وقتها بعضی تعابیر از بعضی کلمات مستم می کند تا سر حد جنون. اولین بار که دچار را در شعرسهراب سپری با تعبیر متفاوت از گذشته خواندم همین حس به من دست داد. به ناگاه سرخوش شدم . مست و دیوانه: دچار یعنی عاشق... این نوشته ی تو حسی سراسر تصویر رو در من به وجود آورد. هر چند کوتاه اما تصاویر کلماتت آنقدر گویا است که آدم یاد سهراب می افتد با آن تمثیل های فرا زمینی اش.
«و برهنه در این بیابان تسلیم انتقام می شوم» این را نفهمیدم.

سلام
آره می فهمم چی می گی ....


اون قسمت آخر :
شاید باید بیشتر در مورد واقعیت های من بدونی ...

به زودی ....

موفق باشی

گل سرخ دوشنبه 8 مرداد 1386 ساعت 02:35 ق.ظ http://goles0rkh.persianblog.ir

بلاگ من به روز شده..نمیدونم چرا برای شما نیومده...رفرش کنید حتما میاد!

آره الان اومد ....
نی دونم چرا دیروز نیومد ..
می خونم و نظرم را می نویسم ...

آرش خراط دوشنبه 8 مرداد 1386 ساعت 07:42 ق.ظ http://sandrock.persianblog.com

سلام
دچار یعنی عاشق
حس می کنم یک نفر را بدجوری دوست داری!!
خداوند انشالله ایاک نعبد و ایاک نستعین به حق پنج تن!!

سلام
آره
حس به جایی هست ...
چرا ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد