someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

طعم یک بوسه...

 

 

هنوز از زخم های تنش خون می آید ، در وسط سینه اش کارد کوچکی نیمه فرو رفته است ...

زن نگاه می کند .

می خندم.

آرامش عجیبی اطرافم احساس میکنم

تنهایش می گذارم

قبرستان سرد است ...باد موهایم را پخش می کند واز میان آنها رفتن زن را تماشا می کنم .

 

اتاق مثل همیشه است

غرور مردانه تو وجودم را از همه چیز خالی می کند

در دستان تو برهنه می شوم

و

طعم یک بوسه...

که زمان هیچ گاه نمی تواند آن را از من جدا کند ..

 

همه جا تاریک می شود ....

زن پشت دیوار است .

با دستانش به سمت من اشاره می کند .

سوزش عجیبی را در وجودم احساس می کنم

انگشتانم غرق درخون است

به زن لبخندی می زنم .

 

صدای مرگ را خوب می شناسم ... فریاد زن برایم آشناست ....

او را در جشن زندگیش با تاریکی تنها می گذارم

دور می شوم ....

 

نظرات 101 + ارسال نظر
دختری از سرزمین ممنوعه دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 04:53 ب.ظ http://darkscare.blogsky.com

سلام سحر جان!

خیلی خسته ام!میدانم اما باید صبر کنم . . .

صدای مرگ در اطرافم . . .و من نیز دیگر با خود مرگ تفوتی ندارم!

همه جا تاریک میشود . . . حتی ذهن من!

وجودم را غلتیده در خون میبینم . . .

مخ که هستم؟!با این همه توانایی که تو باورشان داری . . .

من ممنوع شده ام . . . زندگی دیگر برای من در این سرزمین معنایی ندارد!

بار دیگر مینویسم من دختری هستم در سرزمین ممنوعه . . .

دوست دارم . . . هم اسمت سحر!

سحر موندم چیکار کنم دیگه خودمم نمیتونم به خودم کمک کنم . . .

نمیدونم . . .

بابای

کفشدوزک بدون کفش دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 04:55 ب.ظ http://www.eham.blogfa.com

دوم !

کفشدوزک بدون کفش دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.eham.blogfa.com



خوندم ... !








فضاش باز پر از ابهام بود ......







پر از کینه و شاید انتقامی برای آینده ...

کفشدوزک بدون کفش دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 04:58 ب.ظ


فقط چرا این قدر مزه و صدای مرگ برات لذت بخشه ؟؟؟؟


منو میترسونی !

کفشدوزک بدون کفش دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 05:00 ب.ظ



ولی حیف که دز زیبایی متن شکی نبود ! :*

سیب کوچولو دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 05:38 ب.ظ http://sibhavij.blogsky.com/

وای خدای من......
وقتی خوندم بی اختیار اینو گفتم.

shahab دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 05:38 ب.ظ http://shahab20202020.blogfa.com

کاش مداد رنگی های بچگی ام را داشتم تا این روزهای خاکستری ام را رنگ می کردم

م.ج دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 05:41 ب.ظ http://LOVSAT.BLOGSKY.COM

حالا چرا اینقدر خشن نوشتی خون و مرگ و قبرستون و..... ولی جدا قشنگ بود

کویر دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 05:42 ب.ظ http://kavir2.mihanblog.com

چرا حرف پایان ؟
مگه تولد وجود نداره ؟
مگه آغاز نیست ؟
چرا حسرت ؟

سالواتوره دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 06:00 ب.ظ http://naranj.blogsky.com

بهت گفتم چه چیز اشنایی رو واسم تداعی کرد و فکر نمیکنم لازم باشه که دوباره بگم اما اینو از اونی که بهت گفتم بیشتر دوست داشتم شاید چونخشونت کمتری توش بود و شا ید به خاطر اینکه اخرش به ارامش رسید نه تعفن

مهشید دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 06:14 ب.ظ http://caticef.blogfa.com

من فکر می کنم مرگ به همان زیباییست
..که لاروی پروانه می شود
..... دانه ای گندم
....... و قطره ای انسان

مهران دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 06:37 ب.ظ http://pof.blogsky.com

سلام

نوع نوشتنت منو یاد نوشته های صادق هدایت میندازه ...یه جور وحشت گنگ توش موج میزنه ....ادم ناخود اگاه یه جوری میشه ...

شبی! دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 07:47 ب.ظ

دیگه فکر کنم بتونم شخصیتارو حدس بزنم...
مثل همیشه عالی بود و...!

سمفونی شعله‌ها دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 08:22 ب.ظ http://symphony-sholeha.blogsky.com

طعم یک بوسه را هیچگاه زمان نمی‌تواند از من جدا کند ... چرا که قسمتی از وجود من شده است

دختر بهار دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 08:28 ب.ظ http://dastanekootah.blogsky.com

نوع دست نوشته هایت جوریست که برداشت هر فرد از آن می تواند کاملا متفاوت باشد و بسته به نگاه خواننده دارد.
.
.
من اینجوری دوست دارم:
کشتن قسمتی از خودی که نمی خواهی اش. هم حس لذت از این رهایی وهم حس درد و سوزش جدا کردن قسمتی که یک عمر با تو بوده.

قند و گلاب(شمع طرب) دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 08:40 ب.ظ http://ghandogolab.blogfa.com

عزیز مهربونم،سلامت

ببخشید دیر اومدم،زیبا و جالب بود

قلمت رو دوست دارم

امیدوام همیشه سلامت و شاد باشید

یوسف دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 08:41 ب.ظ http://littlestar.persianblog.com

اما این زن هرگز در جشن خون و بوسه پیروز نخواهد شد!
بهتره تنهاش بذاری..خنده هاش به گریه تبدیل شده!!..شاید با روح اون مرد حرف هایی برای گفتن داره!!!!

قند و گلاب(شمع طرب) دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 08:41 ب.ظ

ببخشید اشتباه تایپی پیش اومد،سلام نه سلامت

علی دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 09:04 ب.ظ

باز هم نفهمیدم همسر مهربانم .

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 09:18 ب.ظ http://rue.blogsky.com

نمی دونم چی بگم....
امیدوارم حداقل دید تو نسبت به زندگی تغییر کنه و ناراحت نباشی
دلت شاد

شازده خانوم دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 09:22 ب.ظ

جیغ زدم
گفتم گاهی توی تنهاییم بهت چاقو میزنم و میکشمت
بعد آوردم بالا.هق و هق گریه کردم.گفت غلط کردم اما دیگه دیر شده بود این من بودم که مرده بودم

بوی بهار دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 09:49 ب.ظ http://booyebahar.blogsky.com

سلام!
احساس می‌کنم روح صادق هدایت در شما حلول کرده است و یا شما خودتان را به حال و هوای بوف کور برده اید. با این موسیقی دل انگیز و آرامبخشی که وبلاگتان دارد، واژه‌ها جلادانی هستند که عریانی احساس ما را نشانه رفته‌اند.
بر ما نظری کن که در این شهر غربیم...

بارون دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 10:19 ب.ظ

رفتم کتاب خریدم که یاد بگیرمش دیگه. نخریدم واسه خوشگلی کتابخونه ام. بلدم باهاش کار کنم. میخوام عاااالی یاد بگیرمش...

مینا منصوری دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 10:39 ب.ظ http://www.mina_m_6760.persianblog.com

عزیزم شما دنیای قشنگی داری...واقعیت ها اگر به عمقشون و ایندشون پی ببری شیرینن...بر خلاف ظاهرشون....این گل تقدیم به دنیای زیبای تو...راستی من لینکت کردم تو هم منو لینک کن لطفا....یا حق

مینا منصوری دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 10:40 ب.ظ http://www.mina_m_6760.persianblog.com

راستی گل رو یادم رفت.....گگگگگگگگگگگگلللللللل....:)

امیر دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 10:43 ب.ظ http://amir64.blogsky.com

سلام
عجببببببببب

پویا دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 11:01 ب.ظ http://pooyamcs.blogsky.com

سلام
واقعا زیبا بود + خشونت همیشگی

سعیده دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 11:18 ب.ظ http://kaktoos55.blogsky.com/

تلفیقی از فروغ و بوف کور ؟
ممنون از راهنماییتون
کاکتوس بروزه
تشریف بیارین

خاطره دوشنبه 11 تیر 1386 ساعت 11:34 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

چرا جدیدا اینطوری میویسی؟
قشنگ بود اما دلم گرفت

دامون سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 12:19 ق.ظ http://damun.blogsky.com

می خوام بازم بنویسم باید دوباره بخونمش...!
نوشته هات فضای وبلاگ موسیقی همه چی من رو به یاد یه نوشته شریعتی میندازه که توش از آرامش میگه یه آرامش سرد و سیاد اما به هر حال آرامش و یقین
میتونم لینکتو بذارم تو وبلاگم؟

محمدیوسفی سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.editor-e-irani1.blogfa.com/

دو سه بار خوندم. هم این پستت رو هم قبل رو. مخم نمی کشه. خشونت عریان رو همگام کردی با یک موسیقی رمانتیک و نوستالژیک.
در دستان تو برهنه می شوم
و
طعم یک بوسه...
که زمان هیچ گاه نمی تواند آن را از من جدا کند ..
می دانی من با اینجای شعرت حال کردم. ازلی و ابدی است...

آرزو سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 01:25 ق.ظ http://sedayebaranhamishe.persianblog.com/

چه طعم تلخی

مهدی سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.diarymahdi.blogsky.com

سلام
فوق العاده بود
واقعا محشر
دمت گرم

مهدی سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.diarymahdi.blogsky.com

به روزم با داستانی جدید

مهدی سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 01:34 ق.ظ http://www.diarymahdi.blogsky.com

خیلی ممنون
فعلا

لعیا افخمی سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 02:08 ق.ظ http://have.blogfa.com/

با خوندنش احساس کردم از درون خالی شدم به عبارتی شعرات آدمو ب ه هیچ میرسونه فلسفه حقیقی زندگی به طبعت تبریک میگم و همینکه روم تاثیر میذاری وادارم میکنه مدام وبلاگتو پیگیری کنم

شبلی سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 06:35 ق.ظ http://sheblie.blogfa.com

آفرین!
تصویرها مثل همیشه ساده و زیبا هستند و ذهنیتی که پشت مطلب خوابیده درخور توجه است. من تفاوتی بین راوی و زن نمی بینم. انگار که جلوه های مختلف یک شخصیت باشند.

موفق باشی!

امیر سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 07:25 ق.ظ http://www.signor666.blogsky.com/

سلام
خیلی جالب بود و زیبا
البته اینم بگم یه کم هم ترسیدم فضای وحشتناکی داشت اما باز هم ادمو مشتاق خوندن میکرد

آرش خ سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 07:41 ق.ظ http://sandrock.persianblog.com

آدم خوش قلبی هستی که سعی می کنی وحشتناک بنویسی ولی دم خروس پیداست!!

سهیلا سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 07:49 ق.ظ http://livingmylife.blogfa.com/

امیدوارم این یکی دیگه واقعی نباشه که اگه باشه من دیه جرات نمیکنم بیام اینجا!! ):
راستی بالاخره کی زخمی بود؟!!

در نهایت باید بگم نوشته زیبایی بود ! موفق باشی

ایماگر سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 09:39 ق.ظ

من که می‌دانم چی داری می‌نویس آبجی.
خدمت شما عرض شود که این‌ها هم تجربیاتی است دیگر گذرا...
طرح ِدیگری بریز تا جدّی‌تر بنویسیم.

Htjhf سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.yoursun.persianblog.com

wow
greattttttt,keep writting....

آفتاب سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 12:10 ب.ظ

ببخشید من بودم..

می گل سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://neverforget.blogsky.com

سلام عزیزم

خیلی جالب مینویسی مثل دیدن یه فیلمه اما این دفعه از نوع ترسناکش

ممنون از محبتت

مهشید سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 01:49 ب.ظ http://caticef.blogfa.com

سحر جونم. آپ کردم. سر بزنی خوشحالم می کنی یه دنیا.
بوس بوس

مهشید سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 02:22 ب.ظ http://caticef.blogfa.com

وای آره! چقدر بامزه بودن. اون آخری که یه عالم گربه داشت تو هم می لولید منو دیوونه کرد! شبیه یکی از عکسهای وبلاگ خودم بود در قسمت داستانهام. مرسی که فرستادی. در اولین فرصت عکسهاشون رو می ذارم توی وبلاگ بقیه هم حالشو ببرن ( چشمک )

یوسف سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 03:46 ب.ظ http://littlestar.persianblog.com

به روزم.. :)

تنها سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 04:02 ب.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

سلام . ببخشید بابت این یک هفته که نبودم .
مرسی که اینقدر ارزش داشتم که اومدی و نگرانم شدی

عجیب نوشتی و جالب

طعم بوسه را می توان فراموش کرد ؟!

چطور می توان در دستان کسی برهنه شد و ماند ؟

به روزم .

دانش سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 05:17 ب.ظ http://pedramdanesh.persianblog.com

بازم بفرمایین اینجا ترسناک نیست !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 تیر 1386 ساعت 08:39 ب.ظ

روح تو بسیار بسیار بزرگ است و من میل رفتن در تمامیت تو و تمامیت ما را دارم !

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد