قهوه را توی فنجون می ریزم همه چراغ ها خاموشه من هستم و تنهایی هایم . عود را روشن می کنم . روی تخت می شینم . احساس می کنم آرام تر از همیشه هستم .
تلفن را کشیدم موبایل هم خاموشه ...... کی اینجاست ... بلند می شم به سمت اتاق کامپیوتر می رم دو تا کبوتر پشت پنجره اتاق هستند . از سایشون که روی دیوار اتاق افتاده می فهمم دارن از لحظات با هم بودنشون لذت می برن .
بر می گردم به اتاق.... نور قرمز را روشن می کنم وانگیزه ای می شه برای درگیری با فکرهای جدیدم .
باید در مورد تو فکر کنم . درمورد احساسی که به تو دارم . باید براش یک اسم پیدا کنم .
یکم از قهوه را می خورم تلختر از اون چیزی هست که فکر می کردم .
با دستمال بینیم را تمیز می کنم . خونش بند نمی یاد .
هنوز جواب من را ندادی ؟ احساسم را می گم ....
آرامشم را دارم از دست می دم شاید به خاطر تلخی قهوه است . شاید هم به خاطر تو هست که اینجا نیستی .
بلند می شم و روبروی میز آرایشم می شینم ... این همه رنگ .. اما من اون موقع تک رنگ قرمز هستم .
یک رژ لب قرمز از توی کشو بر می دارم و روی آینه می نویسم .... کاش باورم می کردی .
یادم به کبوترها می یفته ... این عشق هست یا هوس ... ..
می نویسم ..... این بار من مصلوب خواهم شد . چند نقطه .....
قهوه سرد شده . روی تخت می خوابم . چشمام را می بندم یک قطره خون می یاد روی صورتم . با دستم پاکش می کنم ....
چشمام را باز می کنم نیم ساعت گذشته ...چه خواب عجیبی ...
ممنون از جوابی که دادی .
به خودم نگاه می کنم صورتم ، دستهام و بالش پر خون هست ....
بلند می شم برم یک دوش بگیرم ....
شاید بتونم تمام خستگی هام را با یک آب سرد از خودم دور کنم .....
منتظر می مانم ... زمان نزدیک است ......
سلام خوب بود موفق باشی منتظر شما هستیم
نگفتمت تنها نرو شب در کمین نشسته
سیمای آن آزاده را غم در جبین نشسته
نگفتمت با من بیا تا سرزمین خورشید
که رنگ غم بر قامت این سرزمین نشسته
نگفتمت که ظلمت بر جاده ها نشسته
صد بیچ کاروان کش تا شهر ما نشسته
رفتی و به راه مانده ای
در شب سیاه مانده ای
سلام
دوست عزیز نوشته قشنگی بود منحصر به فرد ....
ممنون از اینکه من رو لینک دادی
موفق باشی و خوشحالم که با نوشته خوب تو اشنا شدم
آفرین ولی چقدر غمگین شب های سردم تداعی شد...
خدایا قدرت بده که بد نکنم و ببخشم.
با همه تغییراتی که توو این سالها داشتی یه چیزی اصلا عوض نشده اونم علاقت به رنگ صورتی.متن این دفت هم رمانتیک تر هم ادبی تر بود رنگ و بوی نوشته هات نسبت به ۲-۳ ماه پیش عوض شده یعنی درست فکر می کنم؟؟؟؟؟
سلام و خسته نباشى ،،
ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدى ، و نوشته هات خیلى جالب و عجیبه از طرز فکرت خوشم اومد .
تنهایـــى یعنى دلتنگی ...
موفق باشى
خیلی وقتا این تنهایی یه نیازه. نیازی که اگه نباشه نمیشه خوب تفکر کرد و به گذشته و آینده نگریست... خستگی همیشه هست اما ای کاش خستگی جسمی باشه، خستگی روحی،حسابی سیستم آدما را به هم میریزیه. به قول یکی از دوستان، خستگی روح و به هم ریختگی آرامش ، لازمه! چون یه هشدار و علامتیه که میگه زندگی همین الانه و نباید غصه دیروز و فردا را خورد، از همین الان به کارهایی که میتونی انجام بدی فکر کن و تلاش کن که کارهایی که می تونستی انجام بدی اما کوتاهی کردی را انجام بدی... همیشه سعی کن به احساسهای مثبت (به قولی انرژی زا) فکر کنی...
همینجوری میشه که به اهمیت فرصتهایی که الان داری پی می بری...
شاد باشی و ایام به کام...
خانوم گلی سحر جونم خون چرا؟ آلبالو بمیره نبینه غصه دوستاشو. خیلی صحنه سازیای قشنگی بودن امیدوارم بر خلاف حسم فقط یه تخیل باشه
fekr konam dari kam kam un ehsasi ke ta hala nemikhasti bavarsh koni mishenasi va sardi va talkhisho ehsasa mikoni vali ye nahamahangi tush mibinam hamrah in ehsas eshgh ham ehsas mishe manzuram dar kenar talkhi dige chizi be nazaram nemirse
این عشق است یا هوس؟!
کسی جوابی برای این سوال که طول تاریخ بارها و بارها تکرار شده داره؟ جوابی به جز باید زمان بگذره!
مرسی که سر زدی. به زودی آپدیت میکنم
به نظر من هر دو باید در کنار یکدیگر بیایند عشق و هوس . شاید مکمل همدیگر باشند .
سلام سحر خانم. با تشکر از لطف شما. همیشه نوشته هات جالب و پر کششه. امیدوارم روزی بتونی کتاب چاپ کنی. یه دونه هم برای من بفرستی
تو در کنار پنجره
نشسته ای به ماتم درخت ها
که شانه های لخت شان خمیده زیر پای برف
من از میان قطره های گرم اشک
که بر خطوط بی قرار روزنامه می چکد
من از فراز کوه های سر سپید و کوره راه های نا پدید
نگاه می کنم به پاره پارههای تن
به لخته لخته های خون
که خفته در سکوت دره های ژرف
درختهای خسته گوش می دهند
به ضجه مویه های باد
که خشم سرخ برف را هوار میزند
من و تو زار می زنیم
درون قلب هایمان
به جای حرف
فرگام.گلاسگو.
زیبا بود
خدا رو شکر خانومی نگران شدم. کمپرس یخ خیلی خوبه برات تو گرما هم نرو سحری که زود خوب وشی
زیبا بود به به.........
اگه ما هم مثل کبوتر بق بقو بلد بودیم........ حالا تنها نبودیم.
همیشه با هر بار خون اومدن از دماغم یه حس خوب پیدا کردم. انگار یه قسمتی از وجودم ازم جدا شده و جای خالیش کمکم میکنه بتونم چیزهای بهتری رو جایگزینش کنم...مرسی اومدی عزیزم...
سلام...
یه روز میاد ...
اون کبوتر ما ...
عشق...
باید صبر کنیم مگه نه؟
خوش باش و سلامت...
این بار سکوت من سرشار از تمامی لحظات سخت تنهایی است. فکر کردن به تو آرامش را از من می گیرد. یکی فریاد می زند عشق همین است. و من: عشق همین است؟
اون هیچ وقت تنهات نمی ذاره...
همیشه حواسش بهت هس...
حتی لحظه هایی که تو اصلا به اون فکر نمی کنی؛
منتظر جواب نباش!
چون شاید اگه جواب بده این دیگه عشق نباشه...
ولی اینو مطمئن باش که همشه دوست داشته و داره...
چون اون تو رو خلق کرده...
زمان...
انقدر نزدیکه که عطر تلخش داره به مشام میرسه... تنها عطر تلخی که خوش بوست... درست مثل قهوه... با همون آرامش....
تو هم مثل من خون دماغ میشی..؟! و احساساتت با من یکیه..؟! و حس های جدیدت...؟؟!! نکنه این یه نشونه باشه که .............
ادت کردم.. باید باهات صحبت کنم...
خیلی آرامش داشت...
آرومم کرد...
مرسی......... مرسی سحرم..
دوست تو ..
نمی دونم چی بگم....تو که دردی نداشتی!! حداقل چیزی نگفته بودی....
چرا دلت گرفته؟ مثل آنکه تنهایی
چقدر هم تنها
خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد ....
سلام سحر جان من آرش هستم بابا بی معرفت حالا من یاهومسنجر ندارم تو که می تونستی تو وبلاگم یه پیغام بذاری باشه عیب نداره بذار یاهو رو نصب کنم حالتو می گیرم (حالتو می پرسم)
خیلی باهاش نزدیکم...
حس میکنم با عوض کردن این قالب کلآ یه شخصیت تازه پیدا کردی...
مسیر زندگیه تو داره عوض میشه سحر...
شاید الان اون احساسی رو داشته باشی که من اولین بار که این قدرت رو توی خودم شناختم داشتم...
( امروز ، اولین روز بقیهء زندگیه توئه... )
تولدت مبارک سحرم...به این دنیای عجیب و ترسناک ، و به سیاهی های مطلق خوش اومدی....
دوست تو ..
سلام دوست عزیزم
راستش وقتی وارد بلاگت شدم فکر کردم اشتباهی امدم بسیار زیبا شده تبریک میگم.
مثل همیشه زیبا بود امان ازدست این پرنده ها ...
با آرزوی شادی و موفقیت برای شما .
musik ro shenidid ,, nagid nagoftiha ,, be dustanet ham befrest ,,payandeh iran ,, bedrood
سلام دوست من
با داستان (گورستانی برای جوجه های مرده) به روزم و منتظر نظرت.
ممنون
سلام
چرا اینقدر دلتنگ ؟
و رنگ سیاه...
سلام
خوبی؟
مرسی از اینکه بهم سر میزنی
مطالبت حرف نداره
موفق باشی
بازم پیشم بیا
سلام . از اینکه به وبلاگم اومدی ممنونم .
خیلی خوبه که اینقدر راحت جواب گرفتی !
نمی دونم باید گفت تلخ یا روان ؟
ای قالب....
ای لوگو........
ای شفتالو......
ای به قربانت بشم.
تبریک میگم.چه خوب شده.
مطلبت رو هم دوست داشتم راستش از چند روز پیش که خوندم در ذهنم موندگار شد و ماندگاری یک نوشته در ذهن خواننده نشونه خوبی برای یک دست نوشته است.
salam azizam rastesh matlabet kheyli be DELam nishast ba khodam goftam age nazar nadam namardie
..........
hamishe SHAD bash azizam *fadat* bye
ا...! من نبودم چه عوض شده اینجا!
ممنون که نگرانم بودی! یه دنیا ممنون! فراموشم نکن! سر بزن!!
عالی بود جدا عالی بود موفق و ژیرزو باشی
سلام و عرض ادب
در نوع خودش جالبه و تبریک میگم به این همه تعرض و عریانگری . زندگی را راحت بگیر فکر مانع از شناخت آدمی میشه و گاهی سرمستی بهتر از هوشیاریست . نویسنده.ع
سلام مطلب جدیدم بعلاوه ی همه ی ایران منتظرتن...
someone عزیز .
توفصل جدیدی از زندگی را آغاز کردی .
موفق باشی
تو واقعا یک آدم متفاوت هستی ؟
چه مرموز
چه با احساس و زیبا نوشتی...