someone says something

someone says something

someone says something

someone says something

و اینبار ....

روزی روزگاری مردی یود به نام هیتلر . این آقای هیتلر یک صبح زیبا که از خواب بیدار شد رفت و تعداد زیادی از یهودی ها را کشت سالها گذشت تا اینکه عمو محمود قصه ما تصمیم گرفت این قصه را برای همه تعریف کنه راستش اول خیلی فکر کرد اما دید این قصه از همش بهتره .آخه مگه نمی دونید ... مردم گرسنه با اون شکمشون سیر می شه  . توی این فرصت هم آدمهای پولدار وقت می کنند تا همه جا آروم  به بانک هاشون برن و اونها را پر کنند .... بیدارید ؟؟؟؟؟

البته به من چه .... به شما هم مربوط نمی شه می دونید چرا ...؟!!! چون مامانم به من یاد داده تو کاره بزرگترها دخالت نکن حتما خدا خواسته ...کی میدونه ؟؟؟؟!!!!

حالا بماند که آمریکایی ها توی دلشون مثل ماشین لباس شویی شده ....

راستی یادم رفت بگم بیاید پول بگذاریم رو هم با آمریکا خشکه حساب کنیم دست از سر ما برداره خوب می خوایم پیشرفته شیم ......

مامان اینها نمی گذارن ما پیشرفت کنیم باید چیکار کنم در این مواقع .. آخه یادم می ره ... بی خیال همون خشکه را برو تو کارش ....

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شهاب جمعه 25 آذر 1384 ساعت 06:40 ب.ظ http://binafasi.blogsky.com

مواظب باش این نکته دیگه یادت نره! از این جور نوشته ها خوشم میاد بازم بنویس برمی گردم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد